فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁶⁷
_: دفعه قبلی که بهت گوش دادم توی جنگل پیدات کردم. نمیخوام دوباره بلایی سرت بیاد!
+: داری میگی بهم اعتماد نداری؟
_: من نمیگم بهت اعتماد ندارم، فقط میترسم که.. میترسم...
+:جونگکوک!.. من چیزیم نیست! دارم راستشو میگم.
همون طور که بهم خیره بود سری تکون داد.
×: پس من میرم...
صدای در باعث شد رز حرفشو ادامه نده.
_ : بله؟
€: منم بچهها میتونم بیام داخل؟
_: بیا مامان.
€: اوو رز توهم اینجایی؟
×: میخواستم ات رو ببینم.
€: خوبه. بهتره پاشی بیاین واسهی شام. ناهار که نشد بخوریم. حداقل شام رو بیاین.
+: چرا خودتون اومدین؟ میگفتین یکی از پیشخدمتها میومد و میگفت.
€: میخوام ببینم وضعیت تو چطوریه دخترم.
_: خیلیخب شما برین ماهم چند دقیقه دیگه میام.
×: منم میرم جیمین رو صدا کنم.
هر دوشون رفتن و درو بستن.
جونگکوک مستقیم و خمار به من زل زده بود.
_: خب، بلاخره فقط خودم موندیم و خودت!
+: یاا اذیتم نکن حالم خوب نیست!
_: نشد دخترم! هنوز این کارت جبران نشده؟ میدونی چقدر نگرانت بودم یا چقدر به خودم بخاطر اینکه بهت اجازه دادم تا بری لعنت فرستادم؟؟ دیگه گول اون چشای مظلومتو نمیخورم!
دستشو روی چونم کشید و برد بالا تر سمت گونم. بعد هم با شصتش لبمو لمس کرد.
آروم جلو اومد. و خیلی محتاط و ریلکس لبشو روی لبام کشید. بعد هم مک عمیقی ازش گرفت.
یکی از دستاشو دور کمرم انداخت و با اون یکی فکمو گرفت. منم با یکی از دستام شونشو چنگ انداختم و اون یکی رو روی سینش گذاشتم.
هر لحظه وحشیتر میشد و باعث میشد که فشارش روی لبام بیشتر بشه.
آروم لباشو برداشت و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند.
_: دوست دارم لعنتی!
+: من بیشتر!
دوباره شروع کرد به بوسیدنم. ولی طولی نکشید که لباشو ازم جدا کرد و پیشونیمو عمیق و از ته دل بوسید.
_: حیف که الان بدنت خستهوگشنهس. وگرنه خوب میدونستم چیکارت کنم دخترم!
+: جونگکوک¿
_: جوندل جونگکوک?!!
+: گشنمه.
_: خیلیخب. صبر کن اول زخماتو پانسمان کنم بعد میریم شام میخوریم.
+: تو نهار خوردی؟
_: فکر کردی بدون تو چیزی از گلوی من پایین میره؟؟
توی همون حالتی که روبهروم نشسته بود بغلش کردم.
یکم موهامو نوازش کرد. بعد هم زخمای روی دستو پاهامو پانسمان کرد که عفونت نکنن.
زخمای روی صورتمم پماد زد و چشمامو بوسید. بعد کمکم کرد که بریم پیش بقیه.
_: دفعه قبلی که بهت گوش دادم توی جنگل پیدات کردم. نمیخوام دوباره بلایی سرت بیاد!
+: داری میگی بهم اعتماد نداری؟
_: من نمیگم بهت اعتماد ندارم، فقط میترسم که.. میترسم...
+:جونگکوک!.. من چیزیم نیست! دارم راستشو میگم.
همون طور که بهم خیره بود سری تکون داد.
×: پس من میرم...
صدای در باعث شد رز حرفشو ادامه نده.
_ : بله؟
€: منم بچهها میتونم بیام داخل؟
_: بیا مامان.
€: اوو رز توهم اینجایی؟
×: میخواستم ات رو ببینم.
€: خوبه. بهتره پاشی بیاین واسهی شام. ناهار که نشد بخوریم. حداقل شام رو بیاین.
+: چرا خودتون اومدین؟ میگفتین یکی از پیشخدمتها میومد و میگفت.
€: میخوام ببینم وضعیت تو چطوریه دخترم.
_: خیلیخب شما برین ماهم چند دقیقه دیگه میام.
×: منم میرم جیمین رو صدا کنم.
هر دوشون رفتن و درو بستن.
جونگکوک مستقیم و خمار به من زل زده بود.
_: خب، بلاخره فقط خودم موندیم و خودت!
+: یاا اذیتم نکن حالم خوب نیست!
_: نشد دخترم! هنوز این کارت جبران نشده؟ میدونی چقدر نگرانت بودم یا چقدر به خودم بخاطر اینکه بهت اجازه دادم تا بری لعنت فرستادم؟؟ دیگه گول اون چشای مظلومتو نمیخورم!
دستشو روی چونم کشید و برد بالا تر سمت گونم. بعد هم با شصتش لبمو لمس کرد.
آروم جلو اومد. و خیلی محتاط و ریلکس لبشو روی لبام کشید. بعد هم مک عمیقی ازش گرفت.
یکی از دستاشو دور کمرم انداخت و با اون یکی فکمو گرفت. منم با یکی از دستام شونشو چنگ انداختم و اون یکی رو روی سینش گذاشتم.
هر لحظه وحشیتر میشد و باعث میشد که فشارش روی لبام بیشتر بشه.
آروم لباشو برداشت و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند.
_: دوست دارم لعنتی!
+: من بیشتر!
دوباره شروع کرد به بوسیدنم. ولی طولی نکشید که لباشو ازم جدا کرد و پیشونیمو عمیق و از ته دل بوسید.
_: حیف که الان بدنت خستهوگشنهس. وگرنه خوب میدونستم چیکارت کنم دخترم!
+: جونگکوک¿
_: جوندل جونگکوک?!!
+: گشنمه.
_: خیلیخب. صبر کن اول زخماتو پانسمان کنم بعد میریم شام میخوریم.
+: تو نهار خوردی؟
_: فکر کردی بدون تو چیزی از گلوی من پایین میره؟؟
توی همون حالتی که روبهروم نشسته بود بغلش کردم.
یکم موهامو نوازش کرد. بعد هم زخمای روی دستو پاهامو پانسمان کرد که عفونت نکنن.
زخمای روی صورتمم پماد زد و چشمامو بوسید. بعد کمکم کرد که بریم پیش بقیه.
۵۸۳
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.