بابایی جونم 💛 ▪︎Part 24▪︎
دارو های جانارو دادم و خوابوندمش و خودم رفتم تو پذیرایی روی مبل دراز کشیدم ه بعد از چند دقیقه جیمین وارد خونه شد
جیمین: سلام عشقم
یونا: سلام چقدر زود اومدی
جیمین: گفتم که زود میام چون کارای کامبک تموم شده دیگه زیاد نمیمونم کمپانی
یونا: اها کامبکتون دو روز دیگست؟
جیمین: اره راستی جانا چطوره؟
یونا: بهتره ولی انقدر بی جون شده نمیتونه راه بره بچم
جیمین: الان خوابیده؟
یونا: آره
جیمین: خب من برم حموم بعد بیام ناهار درست کنم
یونا: باشه عزیزم
جیمین رفت حموم و اومد و شروع به درست کردن سوپ برای جانا و جاجانگمیون برای خودمون شد و بعد از یک ساعت و نیم همه ی اونها آماده شد
(جیمین)
یونارو صدا کردم اومد توی آشپز خونه و منم رفتم به جانا غذا بدم
جیمین: دخترم بلند شو عزیزم
جانا: اخجون بابایی اومدی
جیمین: بله که اومدم بیا ببین برات سوپ مورد علاقتو درست کردم
جانا: اخجون سوپ شیر
شروع کردم غذای جانا رو دادم و بعدش رفتم آشپز خونه و خودمم غذا خوردم و شروع به تمیز کاری کردم
یونا: بزار کمکت کنم
جیمین: نه تو برو استراحت بکن
یونا: اما توام خسته ای
جیمین: باشه پس غذا های اضافه اومدرو بسته بندی کن بزار یخچال
یونا: اکی
جیمین و یونا آشپز خونرو جمع کردن و یونا بعد از خوردن قرص مسکن رفت داخل اتاق و خوابید ، جیمین هم رفت پیش جانا تا از اون مراقبت کنه
جیمین: خب چیکار کنیم حوصلمون سر نره؟
جانا: بیا بازی کنیم
جیمین: چه بازی؟
جانا: اممم خب بیا فرفره درست کنیم باهاش بازی
جیمین: پیشنهاد خوبی بود بزن بریم
جیمین رفت از کمد لوازم تحریر جانا یه کاغذ بنفش و یه طوسی به همراه چسب ، پونس و قیچی آورد و برد روی تخت جانا گذاشت و خودش هم نشست رو تخت و شروع کردن به درست کردن فرفره بعد از چند دقیقه هردوتای اونها آماده بازی بودن و با هم کلی خوش گذروندن ، کل اون روز به بازی های نشستنی و پختن غذا و دادن دارو به جانا گذشت
کپی ممنوع ❌
جیمین: سلام عشقم
یونا: سلام چقدر زود اومدی
جیمین: گفتم که زود میام چون کارای کامبک تموم شده دیگه زیاد نمیمونم کمپانی
یونا: اها کامبکتون دو روز دیگست؟
جیمین: اره راستی جانا چطوره؟
یونا: بهتره ولی انقدر بی جون شده نمیتونه راه بره بچم
جیمین: الان خوابیده؟
یونا: آره
جیمین: خب من برم حموم بعد بیام ناهار درست کنم
یونا: باشه عزیزم
جیمین رفت حموم و اومد و شروع به درست کردن سوپ برای جانا و جاجانگمیون برای خودمون شد و بعد از یک ساعت و نیم همه ی اونها آماده شد
(جیمین)
یونارو صدا کردم اومد توی آشپز خونه و منم رفتم به جانا غذا بدم
جیمین: دخترم بلند شو عزیزم
جانا: اخجون بابایی اومدی
جیمین: بله که اومدم بیا ببین برات سوپ مورد علاقتو درست کردم
جانا: اخجون سوپ شیر
شروع کردم غذای جانا رو دادم و بعدش رفتم آشپز خونه و خودمم غذا خوردم و شروع به تمیز کاری کردم
یونا: بزار کمکت کنم
جیمین: نه تو برو استراحت بکن
یونا: اما توام خسته ای
جیمین: باشه پس غذا های اضافه اومدرو بسته بندی کن بزار یخچال
یونا: اکی
جیمین و یونا آشپز خونرو جمع کردن و یونا بعد از خوردن قرص مسکن رفت داخل اتاق و خوابید ، جیمین هم رفت پیش جانا تا از اون مراقبت کنه
جیمین: خب چیکار کنیم حوصلمون سر نره؟
جانا: بیا بازی کنیم
جیمین: چه بازی؟
جانا: اممم خب بیا فرفره درست کنیم باهاش بازی
جیمین: پیشنهاد خوبی بود بزن بریم
جیمین رفت از کمد لوازم تحریر جانا یه کاغذ بنفش و یه طوسی به همراه چسب ، پونس و قیچی آورد و برد روی تخت جانا گذاشت و خودش هم نشست رو تخت و شروع کردن به درست کردن فرفره بعد از چند دقیقه هردوتای اونها آماده بازی بودن و با هم کلی خوش گذروندن ، کل اون روز به بازی های نشستنی و پختن غذا و دادن دارو به جانا گذشت
کپی ممنوع ❌
۶۲.۱k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.