وقتی پدرته و...p2
وقتی پدرته و...p2
#هیونجین
به یه دستش درو قفل کرد و اون یکی رو برای اینکه فرار نکنی به در تکیش داد حالا نمی تونستی تکون بخوری
چون ازت قد بلند بود مجبور شده بودی گردنتو به بالا بگیری و بهش نگاه کنی
هیونجین پوزخندی زد
= .. یادت باشه..خودت اومدی اینجا ..
متوجه منظورش نشدی هیونجین صورتشو نزدیکت کرد و توی چشمات نگاه کرد
دستتو گرفت و روی سینه چپش قرار داد این حرکتش جا خوردی
× هیون..
وسط حرفت پرید و زود گفت
=این قلب..خیلی وقته دست توعه...فقط .. خودت خبر نداشتی
داشتی شاخ درمیآورد این الان اعتراف بود؟ یک اعتراف از طرف پدر ناتنیت؟
هیچ کلمه ای وجود نداشت تا به کار ببری
و از اینکه یک مرد ۲۴ ساله داشت برات اعتراف میکرد هم شوکه شده بودی
اما فقط یک چیزی میخواستی اونم یک بغل یک بغل بزرگ و پر آرامش
دستتو از دست هیونجین کشیدی بیرون و خودتو به بدنش نزدیک کردی
هردو دستتو دور کمرش حلقه کردی و سرتو به سینه برهنش گذاشتی
همون حس آرامش بازم بهت منتقل شد خیلی وقت بود که این حس رو میخواستی دوباره تجربه بکنی بدون هیچ مکالمه ای هیونجین هم متقابل دستاشو دورت انداخت و با یکی از دستاش موهاتو نوازش کرد.
#هیونجین
به یه دستش درو قفل کرد و اون یکی رو برای اینکه فرار نکنی به در تکیش داد حالا نمی تونستی تکون بخوری
چون ازت قد بلند بود مجبور شده بودی گردنتو به بالا بگیری و بهش نگاه کنی
هیونجین پوزخندی زد
= .. یادت باشه..خودت اومدی اینجا ..
متوجه منظورش نشدی هیونجین صورتشو نزدیکت کرد و توی چشمات نگاه کرد
دستتو گرفت و روی سینه چپش قرار داد این حرکتش جا خوردی
× هیون..
وسط حرفت پرید و زود گفت
=این قلب..خیلی وقته دست توعه...فقط .. خودت خبر نداشتی
داشتی شاخ درمیآورد این الان اعتراف بود؟ یک اعتراف از طرف پدر ناتنیت؟
هیچ کلمه ای وجود نداشت تا به کار ببری
و از اینکه یک مرد ۲۴ ساله داشت برات اعتراف میکرد هم شوکه شده بودی
اما فقط یک چیزی میخواستی اونم یک بغل یک بغل بزرگ و پر آرامش
دستتو از دست هیونجین کشیدی بیرون و خودتو به بدنش نزدیک کردی
هردو دستتو دور کمرش حلقه کردی و سرتو به سینه برهنش گذاشتی
همون حس آرامش بازم بهت منتقل شد خیلی وقت بود که این حس رو میخواستی دوباره تجربه بکنی بدون هیچ مکالمه ای هیونجین هم متقابل دستاشو دورت انداخت و با یکی از دستاش موهاتو نوازش کرد.
۱۹.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.