دفتر خاطرات پارت دهم
قسمت دهم
هوا کاملا تاریک شده بود به دور برم نگاه کردم نمیدونستم توی اون تاریکی جای رو ببینم برای همین نور گوشیمو زدم و به از قبرستون خارج شدم. نفس عمیقی کشیدم،احساس سبکی میکردم با اینکه رفته ولی وجدش تو قلبمه،با لبخند محو روی لبام داشتم راه میفرستم،خیلی حس خوبی داشتم بعد از چند ماه رفتم پیشش و الان احساس میکنم آرومم ولی نمیدونم این آروم بودنم تا کی ادامه داشت.
فلش بک.
با بی حوصلگی رفتم توی کلاس بعد از چند دقیقه اومد
جیمین:بچه ها فردا برای اردوی علمی به کناره های کوه ..... میریم، این اردو یه هفتست پس وسایل ضروریتون رو همراه خودتون بیارین و از وسایل اضافه خودداری کنید.
وای آخ جون اردو
_ استاد فقط کلاس ما یا کل مدرسه؟.
جیمین:کلاس شما به یکی از کلاسای یازدهم.
بلآخره مدرسه تعطیل شد باید هرچه زودتر میرفتم خونه و وسایل لازم رو با خودم جمع میکردم این آخرین اردوی دبیرستانه من بود ،نباید از دستش میدادم با خوشحالی و لی لی کنان از مدرسه خارج شدم،با بوق زدن ماشینی سرجام ایستادم سرمو برگردونم با دیدن ماشین بنز مشکی چشمام گرد شد تا الان سابقه نداشتم یه پسر پولدار برام بوق بزنه،رفتم سمت ماشین و درشو باز کردم حواسم رفت پی سیستم ماشین
_ ببخشید من اهل دوست بازی نیستم،از هدیه دادن و هدیه گرفتن هم بدم میاد،از بغل کردنای الکی هم خوشم نمیاد و خوشم نمیاد الکی به یکی بگم دوستت دارم از ولینتاین هم متنفرم اینکه پولدار و مایه داری هم به من ربطی ندارد برو دنبال دختری که دنبال پول باشه جای اشتباهی اوم...
سرمو بلند کردم با دیدن جیمین که لبخند محوی روی لباش بود حرف تو دهنم موند.
جیمین: چرت گفتنات تموم شد خانم جئون؟
اه چرا بدون نگاه کردن به طرف حرف الکی میزنی
_ اه ببخشید فکر کردم از این مزاحمای همیشگی هستین آخه نه که من هر روز مزاحم زیاد دارم اونارو با شما اشتباه گرفتم.
اره جون خودت مزاحم هیچکی عاشق چشم آبروی تو نیست تا بیاد مزاحمت بشه.
جبمین: سوار شو مسیرمون یکیه میرسونمت.
دست به سینه ایستادم و یه تای ابرومو دادم بالا
_ به به از کی تا الان شما....
پرید وسط حرفم.
جیمین:اگه نمیخوای اجبارت نمیکنم پیاده رویی برات بهتره حداقل وزن کم میکنی الان درو ببند میخوام زود برسم خونه و استراحت کنم.
بدون توجه به حرفاش نشینم توی ماشینش.
جیمین:چه نظرت عوض شد.
چیزی نگفتم و درو بستم،با بیستن کمربند ماشین حرکت کرد.مسیر خسته کننده ای بنظر میرسید ن من حرفی میزدم نه اون خسته شدم
_ آقای پارک میشه آهنگ بزارید؟؟.
نیم نگاهی بهم انداخت
جیمین: متسفام من الان خوشم نمیاد آهنگ گوش بدم.
خو مرتیکه من دلم یه آهنگ شاد میخواد
_ آقای پارک یه سوالی بکنم؟؟.
جیمین: بپرس.
_ شما علاوه بر مدیر استاد مافیا هم هستی؟.
زد زیر خنده ،نمیدونم کجای حرفم خنده دار بود که اونجوری میخندید.
_ اه ببخشید من حرف خنده داری زدم؟.
جیمین:چرا همچنین سوالی بپرسیدی؟.
_ چون هرروز به یک ماشین میاین مدرسه.
دستشو برد سمت بخش و یه آهنگ با ریتم معمولی گذاشت.
جیمین: نمایشگاه ماشین دارم
اهانی کردم و به آهنگی که داشت پلی میشد گوش دادم،بعد از ده دقیقه رسیدیم به خونه.
_ ممنون آقای پارک.
جیمین: فقط برای اینکه همسایه هستیم اوردمت.
مرتیکه بیشور خو جواب تشکر منو میدادی چرا ضایع میکنی،با لبخند فیک از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم.
_ سلام.
وارد خونه شدم مثل اینکه مامانم خونه نبود،خیلی گشنم بود رفتم داخل آشپزخونه با دیدن یه ظرف غذا روی میز با خوشحالی رفتم سمتش ولی با دیدن نامه ای کوتاهی روی ظرف خوشحالی از بین رفت.
« سلام دخترم از مدرسه که اومدی این ظرف رو حتما بده به آقای پارک اگه بدونم بهش ندادی من میدونم و تو،از دیشب تو یخچال غذا مونده گرم کن بخور»
چی برای جیمین غذا گذاشته برای من نه وای چرا مامانم طوری رفتار میکنه که انگار منو از کنار جوی فاضلاب آورده، با عصبانیت کاغذو تو دوستم مچاله کردم و انداختمش توی سطل زباله.ظرف غذا رو برداشتم و با قدمای بلند رفتم سمت خونه جیمین.
چند تقه به در زدم، در خونشون مثل روزایی که براش غذا میاورم باز بود این بشر بلند نیست در خونشو ببنده؟یا کلی یادش میره این خونه در داره!.وارد خونه شدم همه چیز تمیز و سرجای خودش بود ،رفتم داخل اشپزخونه و ظرف غذارو گذاشتم روی میز
_ آقای پارک اومدم تا غذامو با شما شریک شم کجاید؟.
نشستم پشت میز بهتر بود خودش میومد آخ داشتم میموردم از گشنگی، پاک یادم رفته بود این غذاها مال جیمین نه من بیخیال حالا خودش نمیدونه که.
+ شما از مدرسه .... هستید؟.
سرمو برگردوندم پسری دست به سینه به در اشپزخونه تیکه داده بود.
_ اره از کجا فهمیدی.
اشاره با فرم مدرسم که تنم بود کرد.
+ از لباس فرمتون.
سرمو تکون دادم.
+ با اجازه کی وارد خونه شدی وقت قبلی داشتی؟.
پایان
لایک کامنت؟؟؟
هوا کاملا تاریک شده بود به دور برم نگاه کردم نمیدونستم توی اون تاریکی جای رو ببینم برای همین نور گوشیمو زدم و به از قبرستون خارج شدم. نفس عمیقی کشیدم،احساس سبکی میکردم با اینکه رفته ولی وجدش تو قلبمه،با لبخند محو روی لبام داشتم راه میفرستم،خیلی حس خوبی داشتم بعد از چند ماه رفتم پیشش و الان احساس میکنم آرومم ولی نمیدونم این آروم بودنم تا کی ادامه داشت.
فلش بک.
با بی حوصلگی رفتم توی کلاس بعد از چند دقیقه اومد
جیمین:بچه ها فردا برای اردوی علمی به کناره های کوه ..... میریم، این اردو یه هفتست پس وسایل ضروریتون رو همراه خودتون بیارین و از وسایل اضافه خودداری کنید.
وای آخ جون اردو
_ استاد فقط کلاس ما یا کل مدرسه؟.
جیمین:کلاس شما به یکی از کلاسای یازدهم.
بلآخره مدرسه تعطیل شد باید هرچه زودتر میرفتم خونه و وسایل لازم رو با خودم جمع میکردم این آخرین اردوی دبیرستانه من بود ،نباید از دستش میدادم با خوشحالی و لی لی کنان از مدرسه خارج شدم،با بوق زدن ماشینی سرجام ایستادم سرمو برگردونم با دیدن ماشین بنز مشکی چشمام گرد شد تا الان سابقه نداشتم یه پسر پولدار برام بوق بزنه،رفتم سمت ماشین و درشو باز کردم حواسم رفت پی سیستم ماشین
_ ببخشید من اهل دوست بازی نیستم،از هدیه دادن و هدیه گرفتن هم بدم میاد،از بغل کردنای الکی هم خوشم نمیاد و خوشم نمیاد الکی به یکی بگم دوستت دارم از ولینتاین هم متنفرم اینکه پولدار و مایه داری هم به من ربطی ندارد برو دنبال دختری که دنبال پول باشه جای اشتباهی اوم...
سرمو بلند کردم با دیدن جیمین که لبخند محوی روی لباش بود حرف تو دهنم موند.
جیمین: چرت گفتنات تموم شد خانم جئون؟
اه چرا بدون نگاه کردن به طرف حرف الکی میزنی
_ اه ببخشید فکر کردم از این مزاحمای همیشگی هستین آخه نه که من هر روز مزاحم زیاد دارم اونارو با شما اشتباه گرفتم.
اره جون خودت مزاحم هیچکی عاشق چشم آبروی تو نیست تا بیاد مزاحمت بشه.
جبمین: سوار شو مسیرمون یکیه میرسونمت.
دست به سینه ایستادم و یه تای ابرومو دادم بالا
_ به به از کی تا الان شما....
پرید وسط حرفم.
جیمین:اگه نمیخوای اجبارت نمیکنم پیاده رویی برات بهتره حداقل وزن کم میکنی الان درو ببند میخوام زود برسم خونه و استراحت کنم.
بدون توجه به حرفاش نشینم توی ماشینش.
جیمین:چه نظرت عوض شد.
چیزی نگفتم و درو بستم،با بیستن کمربند ماشین حرکت کرد.مسیر خسته کننده ای بنظر میرسید ن من حرفی میزدم نه اون خسته شدم
_ آقای پارک میشه آهنگ بزارید؟؟.
نیم نگاهی بهم انداخت
جیمین: متسفام من الان خوشم نمیاد آهنگ گوش بدم.
خو مرتیکه من دلم یه آهنگ شاد میخواد
_ آقای پارک یه سوالی بکنم؟؟.
جیمین: بپرس.
_ شما علاوه بر مدیر استاد مافیا هم هستی؟.
زد زیر خنده ،نمیدونم کجای حرفم خنده دار بود که اونجوری میخندید.
_ اه ببخشید من حرف خنده داری زدم؟.
جیمین:چرا همچنین سوالی بپرسیدی؟.
_ چون هرروز به یک ماشین میاین مدرسه.
دستشو برد سمت بخش و یه آهنگ با ریتم معمولی گذاشت.
جیمین: نمایشگاه ماشین دارم
اهانی کردم و به آهنگی که داشت پلی میشد گوش دادم،بعد از ده دقیقه رسیدیم به خونه.
_ ممنون آقای پارک.
جیمین: فقط برای اینکه همسایه هستیم اوردمت.
مرتیکه بیشور خو جواب تشکر منو میدادی چرا ضایع میکنی،با لبخند فیک از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم.
_ سلام.
وارد خونه شدم مثل اینکه مامانم خونه نبود،خیلی گشنم بود رفتم داخل آشپزخونه با دیدن یه ظرف غذا روی میز با خوشحالی رفتم سمتش ولی با دیدن نامه ای کوتاهی روی ظرف خوشحالی از بین رفت.
« سلام دخترم از مدرسه که اومدی این ظرف رو حتما بده به آقای پارک اگه بدونم بهش ندادی من میدونم و تو،از دیشب تو یخچال غذا مونده گرم کن بخور»
چی برای جیمین غذا گذاشته برای من نه وای چرا مامانم طوری رفتار میکنه که انگار منو از کنار جوی فاضلاب آورده، با عصبانیت کاغذو تو دوستم مچاله کردم و انداختمش توی سطل زباله.ظرف غذا رو برداشتم و با قدمای بلند رفتم سمت خونه جیمین.
چند تقه به در زدم، در خونشون مثل روزایی که براش غذا میاورم باز بود این بشر بلند نیست در خونشو ببنده؟یا کلی یادش میره این خونه در داره!.وارد خونه شدم همه چیز تمیز و سرجای خودش بود ،رفتم داخل اشپزخونه و ظرف غذارو گذاشتم روی میز
_ آقای پارک اومدم تا غذامو با شما شریک شم کجاید؟.
نشستم پشت میز بهتر بود خودش میومد آخ داشتم میموردم از گشنگی، پاک یادم رفته بود این غذاها مال جیمین نه من بیخیال حالا خودش نمیدونه که.
+ شما از مدرسه .... هستید؟.
سرمو برگردوندم پسری دست به سینه به در اشپزخونه تیکه داده بود.
_ اره از کجا فهمیدی.
اشاره با فرم مدرسم که تنم بود کرد.
+ از لباس فرمتون.
سرمو تکون دادم.
+ با اجازه کی وارد خونه شدی وقت قبلی داشتی؟.
پایان
لایک کامنت؟؟؟
۲۷.۳k
۲۴ دی ۱۴۰۲