one shot
Taekook
+ گم شدیم..تبریک میگم
_ اوم
+ میشه بگی داری تو اون گوشیت چیکار میکنی؟ متوجهی گم شدیم؟
_ یه دقیقه ساکت شو..لعنتی آنتن نمیده
+ به به مبارکه..میبینی تو چه دردسری انداختی مارو با لجبازی هات
_ کی به کی میگه؟ اگه از اول بحث نمیکردی حواسم پرت نمیشد و تصادف نمیکردیم که مجبور شیم پیاده شیم و الان گم نشده بودیم
+ من ؟ یادت رفته؟ تو کسی بودی که به اون دختره توجه کردی!
_ سلام کردن توجه به حساب میاد؟ صحیح
+ اره اولش سلام کردنه..بعد احوال پرسی.. بعدش شماره..قرار..ازدواج..بچه دار شدن
_ عقلتو دادی اجاره به دل نمیگیرم
+ ها ها ها خندیدم
_ حتی همین الانم داری حواسمو پرت میکنی..عااا پیداش کردم باید از سمت راست بریم تا به خیابون اصلی برسیم
+ نخیرم این راه انتهاش میرسه به یه کوچه دیگه..باید از چپ بریم
تهیونگ با دست زد به پیشونیش
_ بچه تو اینجا رو میشناسی یا من؟ اینجا رو مثل کف دستم میشناسم، باید از راست بریم
+ اصلا میدونی چیه؟ من راه خودمو میرم تو راه خودتو برو مستر کیم!
_ چند دقیقه دیگه زنگ نزنی گریه کنی بیام دنبالتا
+ بای بای
.
.
.
تقریبا یک ساعت گذشت..تهیونگ به مسیر اصلی رسید
_ میدونستم حق با من بود..حالا بگو ببینم دیدی من درست گفتم؟
ناگهان یادش اومد کوک همراهش نیست..و حالا که مسیر تهیونگ درست بود یعنی کوک اشتباه رفته..به سرعت مسیری که اومده بود رو برگشت ، باید کوک رو پیدا میکرد
.
.
.
کم کم قطره های بارون رو روی صورتش حس کرد..
+ شت بارون گرفته..حق با ته بود..مسیری که گفتم اشتباهه
بارون شدت گرفت ، کوک به سرعت راه اومده رو برگشت ، امید داشت بتونه تهیونگ رو پیدا کنه
.
.
.
پسرک به محض دیدن تهیونگ..مثل بچه ای که مادرشو پیدا کرده به سمتش دوید و بغلش کرد
+ ت..ته..تهیونگ!
+ فکر میکردم دیگه پیدات نمیکنم
_ موش ابکشیده شدی که..
+ هق تو چرا خیس نیستی؟
_ چون چتر همراهمه..
+ بریم خونه؟
_ مه رو که میبینی..فعلا جلو پامونو بتونیم ببینیم خیلیه
+ من گشنمه
_ بیا بریم ببینیم میتونیم جایی رو پیدا کنیم
بارون بند اومده بود ، کوک و ته داشتن تو کوچه ها میچرخیدن که تهیونگ از اینکه کوک دائم به آسمون نگاه میکنه و اصلا حواسش به جلو نیست عصبی شد..
_ چرا جلوتو نگاه نمیکنی؟
+ دارم نگاه میکنم که
_ مشخصه
تهیونگ دست تهیونگ رو بین دستاش قرار داد و سپس دستشو تو جیب لباسش گذاشت..اینطوری میتونست کوک رو همراه خودش بکشه و کوک کمتر سربه هوا باشه..تهیونگ تو فکر بود که با جیغ کوک به خودش اومد
_ چته؟
+ رستوراننننن..بیا بیا بریم یه چیزی بخوریم
کوک کیفش رو تو ماشین گذاشته بود. امیدوار بود تهیونگ پول همراهش باشه..اما بیخبر بود ازاینکه تهیونگ هم کیفشو تو ماشین جا گذاشته
_ هوم بیا بریم
£ سلام خوش اومدید..چی میل دارید؟
کوک آستین لباس ته رو کشید و آروم و با ذوق گفت
+ همبرگر همبرگر
_ دوتا همبرگر..بسته بندی کنید میبریم خونه
£ بله حتما
+ میگم..تو پول همراهت هست؟
_ هیس
£ بفرمایید..
+ سس مایونز هم داره؟
£ نه متاسفانه
+ ته من بدون سس مایونز نمیتونم بخورمش
_ آقا لطفا سس مایونز هم بیارید
وقتی مرد رفت ، ته دست کوک رو گرفت و شروع کردن دیویدن
£ کجا میرید؟ دزد دزد
تقریبا یک ربعی بود میدویدن
+ دیگه نمیتونم
تهیونگ دست کوک رو گرفت و اونو به یه کوچه خلوت راهنمایی کرد..هردو روی زمین پخش شدن ، تهیونگ یکی از همبرگر هارو از پلاستیک خارج کرد و به کوک داد
_ کمی له شده اما هنوز مزه اش خوبه
+ تو پول نداشتی ، چرا اینکارو کردی؟
_ تو گشنه بودی ، راه بهتری سراغ داشتی؟
+ چتر رو هم همین جوری بدست اوردی؟
_ اره
تهیونگ داشت به کوک نگاه میکرد.. شاید اگه تو یه موقعیت دیگه تو یه کوچه تنگ و تاریک گیر میکردن به جای خوردن همبرگر کارای دیگه ای انجام میدادن..ذهن تهیونگ شروع کرد به ساختن سناریو..
+ ته ته تههههه کجایی؟ یک ساعته دارم صدات میکنم..
_ هیچی هیچی همین جام..چیه کاری داری؟
+ بارون قطع شده..ببین میتونی زنگ بزنی به توماس تا بیاد دنبالمون
_ بهش پیام دادم..گفت چند دقیقه دیگه میاد
+ اوم خوبه..میبینی لجبازی هات چه کاری دستمون داد؟ دزد نشده بودم که شدم
_ خیلی پرویی بچه، خوبه همه چیز تقصیر خودت بود از اول..حتی اگه اونموقع حرفمو گوش میدادی و از راست میرفتیم الان خونه بودیم
+ چرا همش میخوای حرف ، حرف خودت باشه؟
_ چون من همیشه درست میگم
+ خیلی رو مخی
_ منم دوستت دارم بچه
+ گم شدیم..تبریک میگم
_ اوم
+ میشه بگی داری تو اون گوشیت چیکار میکنی؟ متوجهی گم شدیم؟
_ یه دقیقه ساکت شو..لعنتی آنتن نمیده
+ به به مبارکه..میبینی تو چه دردسری انداختی مارو با لجبازی هات
_ کی به کی میگه؟ اگه از اول بحث نمیکردی حواسم پرت نمیشد و تصادف نمیکردیم که مجبور شیم پیاده شیم و الان گم نشده بودیم
+ من ؟ یادت رفته؟ تو کسی بودی که به اون دختره توجه کردی!
_ سلام کردن توجه به حساب میاد؟ صحیح
+ اره اولش سلام کردنه..بعد احوال پرسی.. بعدش شماره..قرار..ازدواج..بچه دار شدن
_ عقلتو دادی اجاره به دل نمیگیرم
+ ها ها ها خندیدم
_ حتی همین الانم داری حواسمو پرت میکنی..عااا پیداش کردم باید از سمت راست بریم تا به خیابون اصلی برسیم
+ نخیرم این راه انتهاش میرسه به یه کوچه دیگه..باید از چپ بریم
تهیونگ با دست زد به پیشونیش
_ بچه تو اینجا رو میشناسی یا من؟ اینجا رو مثل کف دستم میشناسم، باید از راست بریم
+ اصلا میدونی چیه؟ من راه خودمو میرم تو راه خودتو برو مستر کیم!
_ چند دقیقه دیگه زنگ نزنی گریه کنی بیام دنبالتا
+ بای بای
.
.
.
تقریبا یک ساعت گذشت..تهیونگ به مسیر اصلی رسید
_ میدونستم حق با من بود..حالا بگو ببینم دیدی من درست گفتم؟
ناگهان یادش اومد کوک همراهش نیست..و حالا که مسیر تهیونگ درست بود یعنی کوک اشتباه رفته..به سرعت مسیری که اومده بود رو برگشت ، باید کوک رو پیدا میکرد
.
.
.
کم کم قطره های بارون رو روی صورتش حس کرد..
+ شت بارون گرفته..حق با ته بود..مسیری که گفتم اشتباهه
بارون شدت گرفت ، کوک به سرعت راه اومده رو برگشت ، امید داشت بتونه تهیونگ رو پیدا کنه
.
.
.
پسرک به محض دیدن تهیونگ..مثل بچه ای که مادرشو پیدا کرده به سمتش دوید و بغلش کرد
+ ت..ته..تهیونگ!
+ فکر میکردم دیگه پیدات نمیکنم
_ موش ابکشیده شدی که..
+ هق تو چرا خیس نیستی؟
_ چون چتر همراهمه..
+ بریم خونه؟
_ مه رو که میبینی..فعلا جلو پامونو بتونیم ببینیم خیلیه
+ من گشنمه
_ بیا بریم ببینیم میتونیم جایی رو پیدا کنیم
بارون بند اومده بود ، کوک و ته داشتن تو کوچه ها میچرخیدن که تهیونگ از اینکه کوک دائم به آسمون نگاه میکنه و اصلا حواسش به جلو نیست عصبی شد..
_ چرا جلوتو نگاه نمیکنی؟
+ دارم نگاه میکنم که
_ مشخصه
تهیونگ دست تهیونگ رو بین دستاش قرار داد و سپس دستشو تو جیب لباسش گذاشت..اینطوری میتونست کوک رو همراه خودش بکشه و کوک کمتر سربه هوا باشه..تهیونگ تو فکر بود که با جیغ کوک به خودش اومد
_ چته؟
+ رستوراننننن..بیا بیا بریم یه چیزی بخوریم
کوک کیفش رو تو ماشین گذاشته بود. امیدوار بود تهیونگ پول همراهش باشه..اما بیخبر بود ازاینکه تهیونگ هم کیفشو تو ماشین جا گذاشته
_ هوم بیا بریم
£ سلام خوش اومدید..چی میل دارید؟
کوک آستین لباس ته رو کشید و آروم و با ذوق گفت
+ همبرگر همبرگر
_ دوتا همبرگر..بسته بندی کنید میبریم خونه
£ بله حتما
+ میگم..تو پول همراهت هست؟
_ هیس
£ بفرمایید..
+ سس مایونز هم داره؟
£ نه متاسفانه
+ ته من بدون سس مایونز نمیتونم بخورمش
_ آقا لطفا سس مایونز هم بیارید
وقتی مرد رفت ، ته دست کوک رو گرفت و شروع کردن دیویدن
£ کجا میرید؟ دزد دزد
تقریبا یک ربعی بود میدویدن
+ دیگه نمیتونم
تهیونگ دست کوک رو گرفت و اونو به یه کوچه خلوت راهنمایی کرد..هردو روی زمین پخش شدن ، تهیونگ یکی از همبرگر هارو از پلاستیک خارج کرد و به کوک داد
_ کمی له شده اما هنوز مزه اش خوبه
+ تو پول نداشتی ، چرا اینکارو کردی؟
_ تو گشنه بودی ، راه بهتری سراغ داشتی؟
+ چتر رو هم همین جوری بدست اوردی؟
_ اره
تهیونگ داشت به کوک نگاه میکرد.. شاید اگه تو یه موقعیت دیگه تو یه کوچه تنگ و تاریک گیر میکردن به جای خوردن همبرگر کارای دیگه ای انجام میدادن..ذهن تهیونگ شروع کرد به ساختن سناریو..
+ ته ته تههههه کجایی؟ یک ساعته دارم صدات میکنم..
_ هیچی هیچی همین جام..چیه کاری داری؟
+ بارون قطع شده..ببین میتونی زنگ بزنی به توماس تا بیاد دنبالمون
_ بهش پیام دادم..گفت چند دقیقه دیگه میاد
+ اوم خوبه..میبینی لجبازی هات چه کاری دستمون داد؟ دزد نشده بودم که شدم
_ خیلی پرویی بچه، خوبه همه چیز تقصیر خودت بود از اول..حتی اگه اونموقع حرفمو گوش میدادی و از راست میرفتیم الان خونه بودیم
+ چرا همش میخوای حرف ، حرف خودت باشه؟
_ چون من همیشه درست میگم
+ خیلی رو مخی
_ منم دوستت دارم بچه
۸.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.