IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||17
اون شب خیلی تلخ بود....برای آلیس و حتی آیریس....ولی از همه بیشتر کسی که اذیت شد جونگکوک بود...امروز جونگکوک قرار بود رابطه خودشو با آلیس علام کنه....همه بچه ها جمع شدند...
جونگکوک:امروز روز دومی هست که اردو هستیم....و می خوام یک موضوع مهم رو بگم...
آلیس می دونست جونگکوک نمی تونه تنها این حرف رو بزنه...پس رفت و کنارش ایستاد...
آلیس:سلام...من رو که همه می شناسین....خوب
آلیس رک بود پس حرفش رو کاملا زد....
آلیس:من و جونگکوک رابطه تقلبی داشتیم....اصلا از اولش عاشق هم نبودیم...الانم نیستیم...همین.
همه با تعجب به اون دو نفر خیره شدند....تهیونگ خیلی تعجب کرده بود ولی از یک طرف خوشحال بود....دانشجو ها همه پچ پچ می کردند....
تهیونگ:رفیق می دونستم رابطه ات الکیه!..همینه(آروم)
آلیس به جونگکوک اشاره کرد که حرفی بزنه...
جونگکوک:آ...آره همش دروغ بود...(بغض)
آلیس:الان بغض کردی؟(تعجب)
جونگکوک:نه بابا...من فقط برای کمک این کارو کردم...
تهیونگ:داداش بهت تبریک می گم....نه ام یعنی چیزه چقدر بد(گریه الکی)
جونگکوک:هییی...ممنونم تهیونگ از هم دردیت(کلافه)
تهیونگ:خواهش می کنم..(لبخند)
آلیس:جونگکوک ازت ممنونم....ولی آقای تهیونگ هنوز ازت به شد متنفرم....جونگکوک تو بهترین دوستمی ....(لبخند ملیح)
جونگکوک چشماش برق عجیبی زد....
جونگکوک:ممنون من تا ابد باهات دوست می مونم.....
آلیس:ام خوب من برم😊
جونگکوک :فعلا(لبخند)
تهیونگ:منم که اینجا هویچم(اخم)
جونگکوک:خوب هستی!
تهیونگ:جان!؟...چی شد؟ مارو فروختی؟...
جونگکوک:نه بابا....آقای بادیگارد شما کارتون دیگه تموم شده(خنده)
تهیونگ:(خنده) ممنونم قربان...
آلیس:می دونی... احساس می کنم بار بزرگی از رو دو شم برداشتن.....
آیریس :توقع نداشتم جونگکوک انقدر راحت بخنده....
آلیس:از رو ظاهر قضاوت نکن!(آروم)
آیریس:چیزی گفتی؟
آلیس:نه بریم چیزی بخوریم.....
جونگکوک می خندید و شاد بود.....اما کی می دونست در درونش چی می گذره...الان بعد چند وقت عاشق شده بود....یک جورایی از روز اول که آلیس به اون دانشگاه اومد عاشقش شده بود....
PART||17
اون شب خیلی تلخ بود....برای آلیس و حتی آیریس....ولی از همه بیشتر کسی که اذیت شد جونگکوک بود...امروز جونگکوک قرار بود رابطه خودشو با آلیس علام کنه....همه بچه ها جمع شدند...
جونگکوک:امروز روز دومی هست که اردو هستیم....و می خوام یک موضوع مهم رو بگم...
آلیس می دونست جونگکوک نمی تونه تنها این حرف رو بزنه...پس رفت و کنارش ایستاد...
آلیس:سلام...من رو که همه می شناسین....خوب
آلیس رک بود پس حرفش رو کاملا زد....
آلیس:من و جونگکوک رابطه تقلبی داشتیم....اصلا از اولش عاشق هم نبودیم...الانم نیستیم...همین.
همه با تعجب به اون دو نفر خیره شدند....تهیونگ خیلی تعجب کرده بود ولی از یک طرف خوشحال بود....دانشجو ها همه پچ پچ می کردند....
تهیونگ:رفیق می دونستم رابطه ات الکیه!..همینه(آروم)
آلیس به جونگکوک اشاره کرد که حرفی بزنه...
جونگکوک:آ...آره همش دروغ بود...(بغض)
آلیس:الان بغض کردی؟(تعجب)
جونگکوک:نه بابا...من فقط برای کمک این کارو کردم...
تهیونگ:داداش بهت تبریک می گم....نه ام یعنی چیزه چقدر بد(گریه الکی)
جونگکوک:هییی...ممنونم تهیونگ از هم دردیت(کلافه)
تهیونگ:خواهش می کنم..(لبخند)
آلیس:جونگکوک ازت ممنونم....ولی آقای تهیونگ هنوز ازت به شد متنفرم....جونگکوک تو بهترین دوستمی ....(لبخند ملیح)
جونگکوک چشماش برق عجیبی زد....
جونگکوک:ممنون من تا ابد باهات دوست می مونم.....
آلیس:ام خوب من برم😊
جونگکوک :فعلا(لبخند)
تهیونگ:منم که اینجا هویچم(اخم)
جونگکوک:خوب هستی!
تهیونگ:جان!؟...چی شد؟ مارو فروختی؟...
جونگکوک:نه بابا....آقای بادیگارد شما کارتون دیگه تموم شده(خنده)
تهیونگ:(خنده) ممنونم قربان...
آلیس:می دونی... احساس می کنم بار بزرگی از رو دو شم برداشتن.....
آیریس :توقع نداشتم جونگکوک انقدر راحت بخنده....
آلیس:از رو ظاهر قضاوت نکن!(آروم)
آیریس:چیزی گفتی؟
آلیس:نه بریم چیزی بخوریم.....
جونگکوک می خندید و شاد بود.....اما کی می دونست در درونش چی می گذره...الان بعد چند وقت عاشق شده بود....یک جورایی از روز اول که آلیس به اون دانشگاه اومد عاشقش شده بود....
۲.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.