اسلاید ۲ ا.ت
اسلاید ۲ ا.ت
اسلاید ۳ خواهر ا.ت
اسلاید ۴ پدربزرگ یونگی
اسلاید ۵ دوست ا.ت
اسلاید ۶ یونیفرم ا.ت
اسلاید ۷ یونیفرم یونگی
( ویو ا.ت)
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم کارای لازمو کردم و رفتم سر میز صبحانه
لونا : صبح بخیر
ا.ت: صبح بخیر آبجی
ا.ت در حال غذا خوردن بود که یهو
لونا: ا.ت این پسره رو دیدی اسم یونگی هست
ا.ت: نه
لونا: گفتن تو مدرسه تو درس می خونه
( ا.ت با تعجب) ا.ت: چییییییی
لونا: من که امشب تا ساعت ۲ نمیام
ا.ت : برای چی
لونا: چون می خوام با دوست پسرم برم
ا.ت: آها میگن این پسره رییس مافیاس
لونا : آره
ا.ت : من دیگه میرم مدرسه بایی
لونا: بای
( ویو یونگی)
از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم پایین
پدر بزرگ : یونگی تو دیگه باید ازدواج کنی تا این نسل ادامه پیدا کنه
یونگی: پدر بزرگ بسه دیگه همش میگین ازدواج کن
من میرم دیرم شده
( پدر بزرگ رو با پ ب نشون میدم)
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم تو مدرسه
(ویو ا.ت)
رفتم تو مدرسه یهو لیا رو دیدم
(لیا رو با ل نشون میدم)
ل: سلام دوست قدیمی چخبر
ا.ت: سلام لیا
ل: ا.ت امروز شنیدی مین یونگی بزرگترین مافیا داره میاد تو این مدرسه
ا.ت : آره ولی چهرشو ندیدم
ل : میگن خیلی خشن و سرده و با کسی شوخی نداره اگر کسی اذیتش کنه دهنشو صاف میکنه تو باصنش
ا.ت: نترس بابا من ازش نمی ترسم
(ویو یونگی)
رفتم داخل مدرسه لعنتی همه دخترا دورم جمع شدن
ا.ت: انگار اونقدر جذابه که هر دختری جونشم واسش میده هه
یونگی: بزور رفتم تو کلاس
دیدم دختری زیبا و جذاب اینجاست وایی چقدر کیوته
که یهو
تمام شرط برای پارت بعد ۱۵ لایک و ۱۰ کامنت بایی🌈🌈
اسلاید ۳ خواهر ا.ت
اسلاید ۴ پدربزرگ یونگی
اسلاید ۵ دوست ا.ت
اسلاید ۶ یونیفرم ا.ت
اسلاید ۷ یونیفرم یونگی
( ویو ا.ت)
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم کارای لازمو کردم و رفتم سر میز صبحانه
لونا : صبح بخیر
ا.ت: صبح بخیر آبجی
ا.ت در حال غذا خوردن بود که یهو
لونا: ا.ت این پسره رو دیدی اسم یونگی هست
ا.ت: نه
لونا: گفتن تو مدرسه تو درس می خونه
( ا.ت با تعجب) ا.ت: چییییییی
لونا: من که امشب تا ساعت ۲ نمیام
ا.ت : برای چی
لونا: چون می خوام با دوست پسرم برم
ا.ت: آها میگن این پسره رییس مافیاس
لونا : آره
ا.ت : من دیگه میرم مدرسه بایی
لونا: بای
( ویو یونگی)
از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم پایین
پدر بزرگ : یونگی تو دیگه باید ازدواج کنی تا این نسل ادامه پیدا کنه
یونگی: پدر بزرگ بسه دیگه همش میگین ازدواج کن
من میرم دیرم شده
( پدر بزرگ رو با پ ب نشون میدم)
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم تو مدرسه
(ویو ا.ت)
رفتم تو مدرسه یهو لیا رو دیدم
(لیا رو با ل نشون میدم)
ل: سلام دوست قدیمی چخبر
ا.ت: سلام لیا
ل: ا.ت امروز شنیدی مین یونگی بزرگترین مافیا داره میاد تو این مدرسه
ا.ت : آره ولی چهرشو ندیدم
ل : میگن خیلی خشن و سرده و با کسی شوخی نداره اگر کسی اذیتش کنه دهنشو صاف میکنه تو باصنش
ا.ت: نترس بابا من ازش نمی ترسم
(ویو یونگی)
رفتم داخل مدرسه لعنتی همه دخترا دورم جمع شدن
ا.ت: انگار اونقدر جذابه که هر دختری جونشم واسش میده هه
یونگی: بزور رفتم تو کلاس
دیدم دختری زیبا و جذاب اینجاست وایی چقدر کیوته
که یهو
تمام شرط برای پارت بعد ۱۵ لایک و ۱۰ کامنت بایی🌈🌈
۵۳
۱۸ آبان ۱۴۰۳