عاشقم باش پارت اخر
یک هفته بعد
یونا:ماماننننننننننن
ات:مُرررررد
یونا:مامان من داداش می خوام
دیدم ته روشو برگردوند سمتم و با یه پوزخند بهم نگاه کرد
ات:ببند(خطاب به تهیونگ)
ات:چیزه عزیزم
یونا:بابا تو یچیزی بگو
ته:بابا مامان باید قبول کنه من مشکلی ندارم
یونا:ماماااااان
ات: نمیشه بزار یه لطف بزرگ در حقت کنم مثلا تک فرزندی
ته:منم قبول میکنم!
ات:جانم؟ نیازی به قبول کردنه تو بود؟
ته:دسته من ات کاری نکن...
یهو زنگ در خورد
پاشدم در رو بتز کنم انگشتمو سمت ته گرفتم
ات:یا اقای کیم حرفامون تموم نشده!
در باز کردم جین و کوک و لونا و لیا اومده بودن
جین:با یه خبر خوب اومدیم
ات:یاخدا
رفتن نشستم رو مبل
جین:لیا حامله اس
ات: بهتون قول میدم یه عمه شم ک دنیا ندیده!
یونا:هورااااااا خداکنه دختر باشه
جین:اره یه توله دیگه مثل خودت تو راهه
یونا:دایی جون اگ من سگم مامانم خواهرته
ات:واسا ببینم اون راس میگه
دمپاییمو در اوردم پرت کردن سمت جین
جین:یاااااااااااااا وحشی
ات:من سگ بودم
رفتم نشستم پیشه ته
کوک:شما دوتا می خواین بچه رو تنها بزارید؟
یونا:عمو منم همینو میگم داداشی می خوام
ات:عزیزم واسه چیته ببین دایی داره یه دختر میاره
لیا:دایی داره میاره؟
ات:حالا همون زن دایی
ته:منم بهش میگم ولی مگ میشنوه
گوششو گرفتم
هوییی چی میگی
انقد خندیدیم
ات:خب اینم قصه ی ما
یونا:باورم نمیشه دوازده سالمه اینارو راجب مامان و بابام نمیدونم
ته:هعی خدا
یونا:بابا از الان به بعد هرجا دوستام هستن تو نباش خواهشن
ته:چراااااا
یونا:عامو دوستام همه روت کراشن دهنمو سرویس کردن
ات:بله دیگ انتخابه مامانته
یونا:و منی که الان خیلیییی خوشحالم چون تک فرزندم
یونا:مامان عمو کوک خیلی پروعه میاد اینجا شیر موزامو غارت میکنه و میره
کوک:هوییی خودم برات خریدما
لونا:بچه راس میگه دیگه
یونا رفت پیشه کوک و افتاد تو جونش
ته رو بغل کردم و یه بوس ریز رو لبش گذاشتم:)
قصه ی ما به سر رسید خری ک دستش گچه به رمان نرسید😂
یونا:ماماننننننننننن
ات:مُرررررد
یونا:مامان من داداش می خوام
دیدم ته روشو برگردوند سمتم و با یه پوزخند بهم نگاه کرد
ات:ببند(خطاب به تهیونگ)
ات:چیزه عزیزم
یونا:بابا تو یچیزی بگو
ته:بابا مامان باید قبول کنه من مشکلی ندارم
یونا:ماماااااان
ات: نمیشه بزار یه لطف بزرگ در حقت کنم مثلا تک فرزندی
ته:منم قبول میکنم!
ات:جانم؟ نیازی به قبول کردنه تو بود؟
ته:دسته من ات کاری نکن...
یهو زنگ در خورد
پاشدم در رو بتز کنم انگشتمو سمت ته گرفتم
ات:یا اقای کیم حرفامون تموم نشده!
در باز کردم جین و کوک و لونا و لیا اومده بودن
جین:با یه خبر خوب اومدیم
ات:یاخدا
رفتن نشستم رو مبل
جین:لیا حامله اس
ات: بهتون قول میدم یه عمه شم ک دنیا ندیده!
یونا:هورااااااا خداکنه دختر باشه
جین:اره یه توله دیگه مثل خودت تو راهه
یونا:دایی جون اگ من سگم مامانم خواهرته
ات:واسا ببینم اون راس میگه
دمپاییمو در اوردم پرت کردن سمت جین
جین:یاااااااااااااا وحشی
ات:من سگ بودم
رفتم نشستم پیشه ته
کوک:شما دوتا می خواین بچه رو تنها بزارید؟
یونا:عمو منم همینو میگم داداشی می خوام
ات:عزیزم واسه چیته ببین دایی داره یه دختر میاره
لیا:دایی داره میاره؟
ات:حالا همون زن دایی
ته:منم بهش میگم ولی مگ میشنوه
گوششو گرفتم
هوییی چی میگی
انقد خندیدیم
ات:خب اینم قصه ی ما
یونا:باورم نمیشه دوازده سالمه اینارو راجب مامان و بابام نمیدونم
ته:هعی خدا
یونا:بابا از الان به بعد هرجا دوستام هستن تو نباش خواهشن
ته:چراااااا
یونا:عامو دوستام همه روت کراشن دهنمو سرویس کردن
ات:بله دیگ انتخابه مامانته
یونا:و منی که الان خیلیییی خوشحالم چون تک فرزندم
یونا:مامان عمو کوک خیلی پروعه میاد اینجا شیر موزامو غارت میکنه و میره
کوک:هوییی خودم برات خریدما
لونا:بچه راس میگه دیگه
یونا رفت پیشه کوک و افتاد تو جونش
ته رو بغل کردم و یه بوس ریز رو لبش گذاشتم:)
قصه ی ما به سر رسید خری ک دستش گچه به رمان نرسید😂
۴۰.۳k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.