قانون عشق p4۲
هایون: یه چیزی یادت نرفته عزیزمممم
جونگ کوک: اوممم اگه منظورت بوسه ایه ک باید بهم بدی.. ن یادم رفته
هایون: نخیر منظورم اینه ک بهم پول نمیدی
جونگ کوک: دیروز واست پول ریختم به همین زودی تموم شد؟؟
با حالت لوسی گفت : کوکییی خب تموم شد عشقم دیگه این دفعه بیشتر بریز
جونگ کوک: باشه خب تا شب تو کارتت واریز میکنم
هایون : مرسییی نفسم عاشقتم عاشقتم
دیگه صدایی ازشون نیومد سرک کشیدم ببینم رفتن یا ن
ولی با صحنه ی بوسیدن نگاهمو ازشون گرفتم و رفتم تا بیشتر از این بهم زخم وارد نشه.
با صدای بسته شدن در سالن فهمیدم هایون رفت ......صدای جونگ کوک که سرپرست مین رو صدا میزد توی خونه پیچید
سرپرست مین خودشو بهش رسوند فاصلم باهاشون طوری بود که نمیتونستم بشنوم چی میگن
،برام اهمیتی هم نداشت احتمالا راجب مهمونی امشبه داشتم لباسا رو مرتب میکردم که اینبار جونگ کوک صدام کرد
نفس کلافه ای کشیدم
و برای احتیاط بند پیشبند رو شل تر کردم تا ب بدنم نچسبه
رفتم جلوش وایسادم سرپرست مین هم کنارم بود و سرش پایین بود
جونگ کوک: تا غروب کل خونه رو جارو برقی بکش
از اینکه بی مقدمه و یهویی چنین حرفی بهم زد شوکه شدم و ناخداگاه از زیر زبونم کلمه ای درفت: چی؟؟
جونگ کوک: مگه کری گفتم خونه رو جارو برقی بکش
من: ولی خونه رو که صبح چند تا از خدمتکارا تمیز کردن
جونگ کوک: پنجره ها باز بوده گرد و خاک اومده داخل ......زودباش از همین الان کارتو شروع کن
با حرص چشمی گفتم و رفتم جارو برقی رو بیارم، به این سخت گیری هاش تقریبن عادت کرده بودم
گاهی جلو همه تحقیرم میکرد و گاهیم کارای زیاد بهم میگفت
میدونم تموم این کاراش برای اذیت کردنم بود و اینکه ازم کار بکشه ......تلافی تحقیر های بابام هنوز ادامه داشت.
از اتاقا شرو کردم و سری جارو برقی کشیدم ..گردو خاک بهانه بود چون زمین خیلی کثیف نبود
حدود دو سه ساعت داشتم جارو برقی میکشیدم ....کمرم خیلی درد میکرد و دلم میخواست دراز بکشم
خودشم تو اتاق کار بود،بعد از اینکه کارم تموم شد خودمو رسوندم ب اشپزخونه،رو صندلی ای نشستم
حس میکردم یچیزی راه گلوم رو گرفته و نمیزاره راحت تنفس کنم ..ولی قدری نبود ک احساس خفگی کنم
سرپرست مین یکم شربت برام درست کرد : اینو بخور عزیزم حالت جا بیاد ...بخدا میخواستم ب جناب جئون بگم اگه خونه کثیفه یکی دیگه خونه تمیز کنه ولی قبول نکرد و سپردش ب تو ...شرمندتم
من: خودتونو اذیت نکنین سرپرست مین میدونین ک جونگ کوک از قصد میخواد ازم کار بکشه
آهی کشید و رو صندلی کناریم نشست دستشو روی بازوم کشید و گفت: خدا بهت صبر بده دخترم
لبخند تلخی زدم و به یخ هایی که تو لیوان شربت در حال آب شدن بودن خیره شدم
هیچ چیزی موندگار نیس حتی سخت ترین ها هم میشکنن
جونگ کوک: اوممم اگه منظورت بوسه ایه ک باید بهم بدی.. ن یادم رفته
هایون: نخیر منظورم اینه ک بهم پول نمیدی
جونگ کوک: دیروز واست پول ریختم به همین زودی تموم شد؟؟
با حالت لوسی گفت : کوکییی خب تموم شد عشقم دیگه این دفعه بیشتر بریز
جونگ کوک: باشه خب تا شب تو کارتت واریز میکنم
هایون : مرسییی نفسم عاشقتم عاشقتم
دیگه صدایی ازشون نیومد سرک کشیدم ببینم رفتن یا ن
ولی با صحنه ی بوسیدن نگاهمو ازشون گرفتم و رفتم تا بیشتر از این بهم زخم وارد نشه.
با صدای بسته شدن در سالن فهمیدم هایون رفت ......صدای جونگ کوک که سرپرست مین رو صدا میزد توی خونه پیچید
سرپرست مین خودشو بهش رسوند فاصلم باهاشون طوری بود که نمیتونستم بشنوم چی میگن
،برام اهمیتی هم نداشت احتمالا راجب مهمونی امشبه داشتم لباسا رو مرتب میکردم که اینبار جونگ کوک صدام کرد
نفس کلافه ای کشیدم
و برای احتیاط بند پیشبند رو شل تر کردم تا ب بدنم نچسبه
رفتم جلوش وایسادم سرپرست مین هم کنارم بود و سرش پایین بود
جونگ کوک: تا غروب کل خونه رو جارو برقی بکش
از اینکه بی مقدمه و یهویی چنین حرفی بهم زد شوکه شدم و ناخداگاه از زیر زبونم کلمه ای درفت: چی؟؟
جونگ کوک: مگه کری گفتم خونه رو جارو برقی بکش
من: ولی خونه رو که صبح چند تا از خدمتکارا تمیز کردن
جونگ کوک: پنجره ها باز بوده گرد و خاک اومده داخل ......زودباش از همین الان کارتو شروع کن
با حرص چشمی گفتم و رفتم جارو برقی رو بیارم، به این سخت گیری هاش تقریبن عادت کرده بودم
گاهی جلو همه تحقیرم میکرد و گاهیم کارای زیاد بهم میگفت
میدونم تموم این کاراش برای اذیت کردنم بود و اینکه ازم کار بکشه ......تلافی تحقیر های بابام هنوز ادامه داشت.
از اتاقا شرو کردم و سری جارو برقی کشیدم ..گردو خاک بهانه بود چون زمین خیلی کثیف نبود
حدود دو سه ساعت داشتم جارو برقی میکشیدم ....کمرم خیلی درد میکرد و دلم میخواست دراز بکشم
خودشم تو اتاق کار بود،بعد از اینکه کارم تموم شد خودمو رسوندم ب اشپزخونه،رو صندلی ای نشستم
حس میکردم یچیزی راه گلوم رو گرفته و نمیزاره راحت تنفس کنم ..ولی قدری نبود ک احساس خفگی کنم
سرپرست مین یکم شربت برام درست کرد : اینو بخور عزیزم حالت جا بیاد ...بخدا میخواستم ب جناب جئون بگم اگه خونه کثیفه یکی دیگه خونه تمیز کنه ولی قبول نکرد و سپردش ب تو ...شرمندتم
من: خودتونو اذیت نکنین سرپرست مین میدونین ک جونگ کوک از قصد میخواد ازم کار بکشه
آهی کشید و رو صندلی کناریم نشست دستشو روی بازوم کشید و گفت: خدا بهت صبر بده دخترم
لبخند تلخی زدم و به یخ هایی که تو لیوان شربت در حال آب شدن بودن خیره شدم
هیچ چیزی موندگار نیس حتی سخت ترین ها هم میشکنن
۶۳.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.