فیک تهیونگ پارت 2
از زبان ا/ت
ساعت ۹ شب
بیدار شدم
وای خدا چقدر خوابیدم
آجوما اومد داخل اتاقم و گفت : خانم دوستتون لینا با پدرشون اومدن
اصلا یادم نبود که لینا و پدرش قرار بود بیان
به آجوما گفتم : ازشون پذیرایی کن من زود میام پایین
یه لباس ساده پوشیدم و رفتم پایین
به لینا و پدرش سلام کردم و نشستم
پدر لینا چند تا برگه گذاشت جلو بهم گفت : اینا اموال های پدرت هستن
حدود ۶۰ تا برگه بود
یه نگاه به برگه ها انداختم و گفتم : الان باید چی کار کنم ؟
پدر لینا گفت : این هارو نگاه بنداز و ببین که چی به چی هست و من و لینا بهت کمک میکنیم که سریع اموال رو بگیری
از پدر لینا تشکر کردم
شام خوردیم و لینا و پدرش رفتن
لینا موقع رفتنش بهم گفت : نظرت چیه فردا بریم بار ؟؟
گفتم : من که مشکلی ندارم
گفت : پس آدرس بار رو برات میفرستم فردا ساعت ۸ اونجا باش
بغلش کردم و رفتن
بعد از رفتن لینا و پدرش آجوما داخل آشپزخونه داشت ظرف هارو می شست و منم داشتم برگه هایی که پدر لینا بهم داده بود رو میخونم
۴۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
آجوما صدام کرد و گفت : خانوم وقت خوابه
گفتم : مگه ساعت چنده ؟؟
آجوما گفت : ساعت 23:10 هست
گفتم : اومدم
رفتم و خوابیدم
صبح
از زبان ا/ت
بیدار شدم و صبحونه خوردم و دیدم که کاری ندارم برای همین به آجوما گفتم که بریم بیرون و آجوما هم قبول کرد
با هم رفتیم بیرون خرید
از زبان تهیونگ
جونگ کوک بهم زنگ زد و بیدار شدم
جونگ کوک با عجله گفت : کجایی سریع بیا شرکت
گفتم : دوباره چی شده
گفت : بیا شرکت و قطع کرد
بلند شدم و دوش گرفتم
۲۰ دقیقه بعد
از زبان تهیونگ
از حموم اومدم بیرون و لباس پوشیدم و رفتم شرکت
ساعت ۹ شب
بیدار شدم
وای خدا چقدر خوابیدم
آجوما اومد داخل اتاقم و گفت : خانم دوستتون لینا با پدرشون اومدن
اصلا یادم نبود که لینا و پدرش قرار بود بیان
به آجوما گفتم : ازشون پذیرایی کن من زود میام پایین
یه لباس ساده پوشیدم و رفتم پایین
به لینا و پدرش سلام کردم و نشستم
پدر لینا چند تا برگه گذاشت جلو بهم گفت : اینا اموال های پدرت هستن
حدود ۶۰ تا برگه بود
یه نگاه به برگه ها انداختم و گفتم : الان باید چی کار کنم ؟
پدر لینا گفت : این هارو نگاه بنداز و ببین که چی به چی هست و من و لینا بهت کمک میکنیم که سریع اموال رو بگیری
از پدر لینا تشکر کردم
شام خوردیم و لینا و پدرش رفتن
لینا موقع رفتنش بهم گفت : نظرت چیه فردا بریم بار ؟؟
گفتم : من که مشکلی ندارم
گفت : پس آدرس بار رو برات میفرستم فردا ساعت ۸ اونجا باش
بغلش کردم و رفتن
بعد از رفتن لینا و پدرش آجوما داخل آشپزخونه داشت ظرف هارو می شست و منم داشتم برگه هایی که پدر لینا بهم داده بود رو میخونم
۴۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
آجوما صدام کرد و گفت : خانوم وقت خوابه
گفتم : مگه ساعت چنده ؟؟
آجوما گفت : ساعت 23:10 هست
گفتم : اومدم
رفتم و خوابیدم
صبح
از زبان ا/ت
بیدار شدم و صبحونه خوردم و دیدم که کاری ندارم برای همین به آجوما گفتم که بریم بیرون و آجوما هم قبول کرد
با هم رفتیم بیرون خرید
از زبان تهیونگ
جونگ کوک بهم زنگ زد و بیدار شدم
جونگ کوک با عجله گفت : کجایی سریع بیا شرکت
گفتم : دوباره چی شده
گفت : بیا شرکت و قطع کرد
بلند شدم و دوش گرفتم
۲۰ دقیقه بعد
از زبان تهیونگ
از حموم اومدم بیرون و لباس پوشیدم و رفتم شرکت
۶.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.