پارت ۱۸
پارت ۱۸
چند روز بعد...
آنیا انگشت و اشارش و میزاره. رو لب بوروتو و بهش نزدیک میشه
یهو دامیان دست آنیا رو از رو لباش برمیداره و لبش و میزاره رو لب سارادا
که یهو دایانا وارد خانه میشه و میگه:بَه بَه به این کبوتر های عاشق
دامیان:تو که دیگه نگو خواهری تو و الکس ازدواج کردین ها
دایانا:راستی دامیان من به عنوان ملکه سرزمین پری ها به شما دستور میدهم که ازدواج کنید
و میخنده
دامیان با شیطنت میگه:دایانا شما کی میخوای برای من خواهرزاده بیاری؟
یهو یکی وارد خونه میشه
الکس:عه بدون من دارید راجب به بچه حرف میزنید😈
دایانا:الکس
الکس:جانم زندگی ارزشمند من
دایانا:کی اومدی پادشاه سخاوتمند من
آنیا:هنوز هم با هم عشقولانه صحبت میکنید؟
دامیان:فکر کنم من و تو هم باید شروع کنیم آنیا خانم
آنیا:حسادت کردی کلک🤣
دامیان:نخیرم😠😂
چند سال بعد...
دایانا:سلام کوچولوی مامان
هینا:سلام مامانی جونم
دایانا:لباس قشنگت و بپوش گوگولی دایی و زن دایی میخوان بیان اینجا
هینا:(با شادی)آخجون دایی
دایانا:خب شیطون من برو لباست و بپوش
و از تو قصر خارج میشن
همه مردم کف مرتب میزنند
و میروند تا به پرنسس کوچولو سلام کنند
دامیان:این دختر کوچولو کجاس؟
آنیا:یکم وایسا الان میان
دامیان:مراقب این کوچولو ها باش
آنیا:معلومه که مراقبشونم
و شب تولد هینامی شد
همه دعوت بودن
هینا هم مثل یک پرنسس بود
هم به خاطر لباس هاش و هم به خاطر رفتارش
اوین:به به سلام پرنسس کوچولو
هینا:سلام عمو اوین
الکس:بپر بغل بابا ببینم
هینا هم پرید بغل باباش
همینجوری با کلی شادی شب تولد پرنسس هینامی تمام شد
چند روز بعد...
آنیا انگشت و اشارش و میزاره. رو لب بوروتو و بهش نزدیک میشه
یهو دامیان دست آنیا رو از رو لباش برمیداره و لبش و میزاره رو لب سارادا
که یهو دایانا وارد خانه میشه و میگه:بَه بَه به این کبوتر های عاشق
دامیان:تو که دیگه نگو خواهری تو و الکس ازدواج کردین ها
دایانا:راستی دامیان من به عنوان ملکه سرزمین پری ها به شما دستور میدهم که ازدواج کنید
و میخنده
دامیان با شیطنت میگه:دایانا شما کی میخوای برای من خواهرزاده بیاری؟
یهو یکی وارد خونه میشه
الکس:عه بدون من دارید راجب به بچه حرف میزنید😈
دایانا:الکس
الکس:جانم زندگی ارزشمند من
دایانا:کی اومدی پادشاه سخاوتمند من
آنیا:هنوز هم با هم عشقولانه صحبت میکنید؟
دامیان:فکر کنم من و تو هم باید شروع کنیم آنیا خانم
آنیا:حسادت کردی کلک🤣
دامیان:نخیرم😠😂
چند سال بعد...
دایانا:سلام کوچولوی مامان
هینا:سلام مامانی جونم
دایانا:لباس قشنگت و بپوش گوگولی دایی و زن دایی میخوان بیان اینجا
هینا:(با شادی)آخجون دایی
دایانا:خب شیطون من برو لباست و بپوش
و از تو قصر خارج میشن
همه مردم کف مرتب میزنند
و میروند تا به پرنسس کوچولو سلام کنند
دامیان:این دختر کوچولو کجاس؟
آنیا:یکم وایسا الان میان
دامیان:مراقب این کوچولو ها باش
آنیا:معلومه که مراقبشونم
و شب تولد هینامی شد
همه دعوت بودن
هینا هم مثل یک پرنسس بود
هم به خاطر لباس هاش و هم به خاطر رفتارش
اوین:به به سلام پرنسس کوچولو
هینا:سلام عمو اوین
الکس:بپر بغل بابا ببینم
هینا هم پرید بغل باباش
همینجوری با کلی شادی شب تولد پرنسس هینامی تمام شد
۱۲۴
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.