بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 47)
ات ویو
خیلی خسته شده بودم... تقریبا آخرای عکاسی بود...
با کیوت بازی های تهیونگ موقع عکاسی دیگه هر چی غم تو دلم بود از جین محو شد.... پاهام یکم تیر کشید نمیدونم چرا.... آروم رفتم سمت صندلی و نشستم و پای راستم کفش پاشنه بلندم در اوردم... پاهام تاول زده بود ای تف.... سرمو اوردم بالا و با صدای بلندی سوهو رو صدا زدم... اومدم سمتم
سوهو: بله کاری دارید؟
ات: عکاسی تموم نشد؟
سوهو: برای شما تموم شده و همینطور دوتاییتون
فقط آقای کیم چندتایی داریم میندازیم ازشون که بعد اون تمومه میتونین برین....
ات: آها.... پس من میتونم برم لباسامو عوض کنم؟
سوهو: البته....
"ات رفت به اتاق و لباساشو عوض کرد و کتونی هاشو پوشید و رفت سمت در و بازش کرد ولی خورد به سینه ی یه نفر...عقب رفت و نگاهی به فرد روبه روش انداخت....سعی کرد با بی محلی رد بشه از کنارش بره ولی اون دستشو گرفت....ات با لحن خیلی سرد لب زد و گفت"
ات: دستمو ول کن...
جین: تا خانم کوچولوی من باهام آشتی نکنه که ول نمیکنم
ات: من خانم کوچولوی تو نیستم.... "سرد"
جین: وروجک کوچولو که هستی.... من معذرت میخوام.... میشه لطفا منو ببخشی مادمازل؟
ات: لطفا ولم کن....
"جین آهی کشید و ات رو کشید تو بغلش....ولی ات پسش زد و سریع از اتاق اومد بیرون و رفت سمت آسانسور و از شرکت خارج شد و رفت سمت ماشین و تکیه داد بهش....بغضش کم مونده بود بترکه ولی بزور خودشو نگه داشته بود....گوشیشو برداشت و شماره ی تهیونگ و گرفت و بعد چند بوق جواب داد"
ات: ا.... الو
تهیونگ: ات؟ تو کجایی دختر؟
ات: من از شرکت اومدم بیرون کنار ماشینم میشه بیای بریم؟
تهیونگ: باشه باشه وایسا الان میام
"ات گوشیو قطع کرد و دقیقه ای منتظر تهیونگ بود.... اون بالاخره اومد و سوار ماشین شدن و به سمت عمارت رفتن...تهیونگ از ات پرسید که اتفاقی افتاده ولی اون در جوابش میگفت نه خوبم....وقتی رسیدن عمارت جفتشون لباساشون عوض کردن....ات رو مبل نشسته بود و نمیدونست چرا و برای چی بغض کرده!
تهیونگ متوجه این حال ات شده بود....کنارش رو مبل نشست و از شونه اش و گرفت و به طرف خودش برگردوند و با چشمای پر از اشک ات مواجه شد که قطره قطره میریختن... تهیونگ تعجب کرده بود و تا اومد لب باز کنه چیزی بگه که با کار ات تو شوک بود....ات دستاشو انداخت دور گردن تهیونگ و بغلش کرد و سرشو گذاشت رو شونه اش که گریه کردنش باعث خیس شدن لباسش شد..... چند ثانیه تهیونگ تو شوک بود ولی بعدش اونم آروم دستاشو انداخت پشت ات و متقابل بغلش کرد و موهاشو نوازش میکرد....لباشو نزدیک گوش ات کرد و آروم و زمزمه وار گفت..."
ادامه اش تو کامنتا
(𝐏𝐚𝐫𝐭 47)
ات ویو
خیلی خسته شده بودم... تقریبا آخرای عکاسی بود...
با کیوت بازی های تهیونگ موقع عکاسی دیگه هر چی غم تو دلم بود از جین محو شد.... پاهام یکم تیر کشید نمیدونم چرا.... آروم رفتم سمت صندلی و نشستم و پای راستم کفش پاشنه بلندم در اوردم... پاهام تاول زده بود ای تف.... سرمو اوردم بالا و با صدای بلندی سوهو رو صدا زدم... اومدم سمتم
سوهو: بله کاری دارید؟
ات: عکاسی تموم نشد؟
سوهو: برای شما تموم شده و همینطور دوتاییتون
فقط آقای کیم چندتایی داریم میندازیم ازشون که بعد اون تمومه میتونین برین....
ات: آها.... پس من میتونم برم لباسامو عوض کنم؟
سوهو: البته....
"ات رفت به اتاق و لباساشو عوض کرد و کتونی هاشو پوشید و رفت سمت در و بازش کرد ولی خورد به سینه ی یه نفر...عقب رفت و نگاهی به فرد روبه روش انداخت....سعی کرد با بی محلی رد بشه از کنارش بره ولی اون دستشو گرفت....ات با لحن خیلی سرد لب زد و گفت"
ات: دستمو ول کن...
جین: تا خانم کوچولوی من باهام آشتی نکنه که ول نمیکنم
ات: من خانم کوچولوی تو نیستم.... "سرد"
جین: وروجک کوچولو که هستی.... من معذرت میخوام.... میشه لطفا منو ببخشی مادمازل؟
ات: لطفا ولم کن....
"جین آهی کشید و ات رو کشید تو بغلش....ولی ات پسش زد و سریع از اتاق اومد بیرون و رفت سمت آسانسور و از شرکت خارج شد و رفت سمت ماشین و تکیه داد بهش....بغضش کم مونده بود بترکه ولی بزور خودشو نگه داشته بود....گوشیشو برداشت و شماره ی تهیونگ و گرفت و بعد چند بوق جواب داد"
ات: ا.... الو
تهیونگ: ات؟ تو کجایی دختر؟
ات: من از شرکت اومدم بیرون کنار ماشینم میشه بیای بریم؟
تهیونگ: باشه باشه وایسا الان میام
"ات گوشیو قطع کرد و دقیقه ای منتظر تهیونگ بود.... اون بالاخره اومد و سوار ماشین شدن و به سمت عمارت رفتن...تهیونگ از ات پرسید که اتفاقی افتاده ولی اون در جوابش میگفت نه خوبم....وقتی رسیدن عمارت جفتشون لباساشون عوض کردن....ات رو مبل نشسته بود و نمیدونست چرا و برای چی بغض کرده!
تهیونگ متوجه این حال ات شده بود....کنارش رو مبل نشست و از شونه اش و گرفت و به طرف خودش برگردوند و با چشمای پر از اشک ات مواجه شد که قطره قطره میریختن... تهیونگ تعجب کرده بود و تا اومد لب باز کنه چیزی بگه که با کار ات تو شوک بود....ات دستاشو انداخت دور گردن تهیونگ و بغلش کرد و سرشو گذاشت رو شونه اش که گریه کردنش باعث خیس شدن لباسش شد..... چند ثانیه تهیونگ تو شوک بود ولی بعدش اونم آروم دستاشو انداخت پشت ات و متقابل بغلش کرد و موهاشو نوازش میکرد....لباشو نزدیک گوش ات کرد و آروم و زمزمه وار گفت..."
ادامه اش تو کامنتا
۶.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.