برادر غیرتی من
پارت ۳۲
روانپزشک : مشکل اعصاب هم دارن
یون : عوضی بهت نگفتم هیچی رونگو ( داد )
روانپزشک : شاید این مشکلشون باعث بشه خودکشی کنم
یون : هوففففففففففف دهن لق
روانپزشک : طبق گفته ی خودشون یا این نوشته
نوشته : های بای
یونا : وقتی میخواست از من محافظ کنه این کلمه رو میگفت به معنی دیگه نمیبینیم
آیو : نکنه بخاطر مین هوعه
یون : نچ ( اخم کیوت )
هوجو : ممنون خداحافظ یون بریم
یون : من با تو نمیام
هوجو : چرا
یون : هونو
روانپزشک: بله
یون : های بای
کشتمش
آیو : بخاطر مین هوعه
یون : نه چندبار بگم بخاطر اون نیست
جیمین : پس بخاطر چیه
یون : بخار چشممه
لیا : اونا که خیلی خوشگلن
یون : بریم بیرون براتون میگم
هوجو : همین جا میمونی و میگی
لنز چشم چپم رو در آوردم
یون : بخاطر اینه اوکی
اون وو : چرا یکیش قرمزه
رفتم بیرون اونا هم پشت سرم اومدن
یون : اینا همش از زمانیه که شونزده سالم بود از اون به بعد نمیتونم افسردگیمو کنترل کنم
هوجو : خب اشکال ندارع لنزتو بزار و بیا بریم
یون : باشه
لنزمو گذاشتم و نشستم تو ماشین و هوجو خیلی تند میرفت
یون : میدونم وقتی رسیدیم میخوای بزنیم یا سرم داد بزنی
هوجو : خوبه که میدونی وایسا چرا بهم نگفتی هان ( داد )
یون : نمیخواستم ناراحت بشی
هوجو : ناراحت هوم اگه خودتو میکشتی من ناراحت نمیشدم ( داد )
یون : ببخشید ( آروم )
هوجو : چیو ببخشید هان همش ببخشید ببخشید ( داد )
رسیدیم که پیاده شد و اومد سمت من و بلندم کرد
یون : نکن خوشم نمیاد
هوجو : خفه شو تا نزدمت ( عربده و عصبی )
رفتیم تو و منو سریع برد تو اتاقش و پرتم کرد رو تختش
یون : هوف خب
هوجو : چرا همه چیز رو از من پنهون میکنی ( عربده )
یون : نمیخوام ناراحت بشی
هوجو : من چیزی به اسم ناراحتی نمیشناسم
یون : چرا همش سرم داد میزنی تو ناراحت نمیشی من که میشم
که اومد سمتم و منم همش عقل عقب میرفتم که خوردم به دیوار
هوجو : چرا بهم نگفتی
یون : نیا نزدیکم
هوجو : دارم بهت میگم چرا بهم نگفتی ( داد )
یون : نمیخواستم .......
که بهم سیلی زد
هوجو : دارم بهت میگم چرا بهم نگفتی
یون : ( سرفه ی خون )
هوجو : ببینمت
یون : هوجو
هوجو : چیه
رفتم روبه روش وایسادم
یون : خیلی خیلی نامردی ( درحال گریه مشت میزنه به سینه ی هوجو )
هوجو : ( خنده )
یون : نخند ( گریه )
هوجو : خیلی کیوت شدی
یون : اصلا من میرم بار ( جوری که حرس هوجو رو در بیاره )
هوجو : غلط میکنی ( عربده )
یون : ( ترس )
آجوما : هوجو ولش کن اون بچه رو ( از پایین داد میزنه )
اصلا نفهمیدم که خوابم برد
۳ ساعت بعد
از خواب بلند شدم که دیدم تو اتاق هوجوام وقتی بیشتر هوشیار شدم با هوجو که البته بالا تنش لخت بود رو به رو شدم
یون : جییییییییییغغغغغغغغ ( هوجو دهنشو گرفت )
هوجو : چته
یون : چرا مثل جن بالا سر آدم ظاهر میشی
هوجو :
✨🐾
روانپزشک : مشکل اعصاب هم دارن
یون : عوضی بهت نگفتم هیچی رونگو ( داد )
روانپزشک : شاید این مشکلشون باعث بشه خودکشی کنم
یون : هوففففففففففف دهن لق
روانپزشک : طبق گفته ی خودشون یا این نوشته
نوشته : های بای
یونا : وقتی میخواست از من محافظ کنه این کلمه رو میگفت به معنی دیگه نمیبینیم
آیو : نکنه بخاطر مین هوعه
یون : نچ ( اخم کیوت )
هوجو : ممنون خداحافظ یون بریم
یون : من با تو نمیام
هوجو : چرا
یون : هونو
روانپزشک: بله
یون : های بای
کشتمش
آیو : بخاطر مین هوعه
یون : نه چندبار بگم بخاطر اون نیست
جیمین : پس بخاطر چیه
یون : بخار چشممه
لیا : اونا که خیلی خوشگلن
یون : بریم بیرون براتون میگم
هوجو : همین جا میمونی و میگی
لنز چشم چپم رو در آوردم
یون : بخاطر اینه اوکی
اون وو : چرا یکیش قرمزه
رفتم بیرون اونا هم پشت سرم اومدن
یون : اینا همش از زمانیه که شونزده سالم بود از اون به بعد نمیتونم افسردگیمو کنترل کنم
هوجو : خب اشکال ندارع لنزتو بزار و بیا بریم
یون : باشه
لنزمو گذاشتم و نشستم تو ماشین و هوجو خیلی تند میرفت
یون : میدونم وقتی رسیدیم میخوای بزنیم یا سرم داد بزنی
هوجو : خوبه که میدونی وایسا چرا بهم نگفتی هان ( داد )
یون : نمیخواستم ناراحت بشی
هوجو : ناراحت هوم اگه خودتو میکشتی من ناراحت نمیشدم ( داد )
یون : ببخشید ( آروم )
هوجو : چیو ببخشید هان همش ببخشید ببخشید ( داد )
رسیدیم که پیاده شد و اومد سمت من و بلندم کرد
یون : نکن خوشم نمیاد
هوجو : خفه شو تا نزدمت ( عربده و عصبی )
رفتیم تو و منو سریع برد تو اتاقش و پرتم کرد رو تختش
یون : هوف خب
هوجو : چرا همه چیز رو از من پنهون میکنی ( عربده )
یون : نمیخوام ناراحت بشی
هوجو : من چیزی به اسم ناراحتی نمیشناسم
یون : چرا همش سرم داد میزنی تو ناراحت نمیشی من که میشم
که اومد سمتم و منم همش عقل عقب میرفتم که خوردم به دیوار
هوجو : چرا بهم نگفتی
یون : نیا نزدیکم
هوجو : دارم بهت میگم چرا بهم نگفتی ( داد )
یون : نمیخواستم .......
که بهم سیلی زد
هوجو : دارم بهت میگم چرا بهم نگفتی
یون : ( سرفه ی خون )
هوجو : ببینمت
یون : هوجو
هوجو : چیه
رفتم روبه روش وایسادم
یون : خیلی خیلی نامردی ( درحال گریه مشت میزنه به سینه ی هوجو )
هوجو : ( خنده )
یون : نخند ( گریه )
هوجو : خیلی کیوت شدی
یون : اصلا من میرم بار ( جوری که حرس هوجو رو در بیاره )
هوجو : غلط میکنی ( عربده )
یون : ( ترس )
آجوما : هوجو ولش کن اون بچه رو ( از پایین داد میزنه )
اصلا نفهمیدم که خوابم برد
۳ ساعت بعد
از خواب بلند شدم که دیدم تو اتاق هوجوام وقتی بیشتر هوشیار شدم با هوجو که البته بالا تنش لخت بود رو به رو شدم
یون : جییییییییییغغغغغغغغ ( هوجو دهنشو گرفت )
هوجو : چته
یون : چرا مثل جن بالا سر آدم ظاهر میشی
هوجو :
✨🐾
۳.۷k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.