وقتی که زندگیم عوض شد ۵۹
جونگ کوک با نگرانی
و مهربونی گفت:
حالا می خوای چیکار کنی؟
اگه تهیونگ بفهمه...
ات پرید وسط حرف جونگ کوک و گفت:
من می خوام این بچه رو سقط کنم
جونگ کوک:ها!؟
ات: جونگ کوک من می خوام این
این بچه رو سقط کنم
میشه بهم کمک کنی؟
جونگ کوک: اما ات،این بچه گناه داره
ات با بغض گفت:
منم گناه دارم که گیر ادم عوضی ای مثل تهیونگ افتام ، حق من این نبود
( ای بابا ای حرفا چیه به بچم میزنی ات خدانکنه)
جونگ کوک که با دستاش
صورتش رو گرفته بود دستاش رو از صورتش برداشت
و اهی کشید و لبخند کوچیکی به ات زد و گفت:
مطمئنی که میخوای اون بچه رو سقط کنی؟
اگه مطمئنی من برات وقت میگیرم که بری سقطش کنی
این داستان ادامه دارد...💜
#جونگ_کوک
#تهیونگ
#فیک
و مهربونی گفت:
حالا می خوای چیکار کنی؟
اگه تهیونگ بفهمه...
ات پرید وسط حرف جونگ کوک و گفت:
من می خوام این بچه رو سقط کنم
جونگ کوک:ها!؟
ات: جونگ کوک من می خوام این
این بچه رو سقط کنم
میشه بهم کمک کنی؟
جونگ کوک: اما ات،این بچه گناه داره
ات با بغض گفت:
منم گناه دارم که گیر ادم عوضی ای مثل تهیونگ افتام ، حق من این نبود
( ای بابا ای حرفا چیه به بچم میزنی ات خدانکنه)
جونگ کوک که با دستاش
صورتش رو گرفته بود دستاش رو از صورتش برداشت
و اهی کشید و لبخند کوچیکی به ات زد و گفت:
مطمئنی که میخوای اون بچه رو سقط کنی؟
اگه مطمئنی من برات وقت میگیرم که بری سقطش کنی
این داستان ادامه دارد...💜
#جونگ_کوک
#تهیونگ
#فیک
۱۴.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.