پارت I HERT MY SELF 6
کای : پول؟! هیچ وقت تو زندگیم چشمم رو نگرفته
ا.ت : تو اینقدر تو این کار خلاقیت به خرج دادی که یه ماده جدید که خطرناک ترین تو دنیاست رو داری شروع میکنی به تولیدش... هروئین تار سیاه
کای یه لحظه تعجب کرد اما فقط در حد چند ثانیه و تو همون لحظه ا.ت به ذهن خودش افرین گفت چون این فقط یه حدس بود که به اثبات نرسیده بود... ولی خب خیلی هم دور از تصور نبود... وقتی یه جسدی پیدا میشه که در اثر توهم زیاد خودشو پرت میکنه از ساختون 35 طبقه پایین و بعدش از طریق پزشکی قانونی میرسیم به ماده جدیدی به نام هروئین تار سیاه... خب کسی به غیر از این باند ، نمیتونه از پسش بر بیاد در واقع بقیه باند ها عرضشو ندارن پس همه اتهام ها به طرف یک نفر میچرخه... اونم شخص رو به روش بود : کیم کای
ا.ت همونجور که منتظر بود که کای جوابی برای این حرفش بده داشت به چهره کای نگاه میکرد... اه لعنت بهش... چرا یه مافیا باید اینقدر جذاب باشه؟! اون زاویه فک رو که انگار خدا خودش شخصا نشسته و صورتشو طراحی کرده ، چی میگه؟ موهای خوش حالت و پر پشتش ... چشم های نسبتا درشتش... اون واقعا یه فرشته بود... اگه نبود حداقل ا.ت اینو میتونست تایید کنه این موجود زمینی نیس... ادمی به این جذابیت اصلن وجود خارجی نداشت...
بعد از مدت کوتاهی ا.ت به افکاری که الان نباید بهشون اهمیت میداد، تشری زد و اونا رو پراکنده زد...
ا.ت : چیشد کیم کای؟ حرفی در جوابش نداری نه؟
کای : ترجیح میدم حرفی نزنم... به هرحال این نسبت ها به من نمیخوره
ا.ت : از کی تا حالا داری کار میکنی؟؟
کای : .....
ا.ت : اوکی اوکی یه سوال دیگه میپرسم ... اصن چند سالته مرتیکه *با حرص*
کای : من سه سال ازت بزرگترم ا.ت ... 28 سالمه
ا.ت واقعا دیگه نمیدونست چی بگه... انگار کای اون رو از بر بود
ا.ت: هی تو... بهم بگو از کجا منو میشناسی؟
کای : به موقعش میفهمی خانوم مین... از دیدنت خوشحال شدم ا.ت... بعد از مدتها دیدنت حالمو خوب کرد... یکم به مغرت فشار بیار شاید منو یادت اومد... یادت نمیاد تو همیشه بهم میگفتی : نینی عسلی؟!
ا.ت اصلن نمیفهمید اون مردک چی میگه و راجب ادعای اون مرد؟! هیچ ایده ای نداشت... اون اصلااا یادش نمیومد که کی این مرتیکه رو دیده و واقعا از اینکه هیچی یادش نمیومد اعصابش بهم ریخته بود... کای خوب بلد بود با اعصاب مردم چجوری بازی کنه و الان دقیقا اون دخترک توی دامش گیر کرده بود...
چانیول تمام مدت شاهد اون ماجرا بود و با دیدن قیافه دخترک دیگه تحمل نکرد و به بهونه تموم شدن ساعت بازجویی اونو از اون قفس خارج کرد... تا لحظه اخر کای به ا.ت لبخند میزد و این خیلی بیشتر رو مخ دخترک میرفت
حرفای اون کیم کای خوشگل جذاب درست بود؟ یا فقط میخواست یه بازی روانی رو با هاشون شروع بکنه؟ اگه در حد بازی با روان بود پس اون صفت لعنت شده (نینی عسلی ) چی میگفت؟ اون حتی میدونست که سه سال از دخترک بزرگتره... اون لبخنداش چی بودن پس؟ به نظر نمیرسید لبخنداش فیک باشن... حداقل نه برای ا.ت که دوترم توی دانشگاه درس چهره شناسی رو پاس کرده بود قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟
ا.ت : تو اینقدر تو این کار خلاقیت به خرج دادی که یه ماده جدید که خطرناک ترین تو دنیاست رو داری شروع میکنی به تولیدش... هروئین تار سیاه
کای یه لحظه تعجب کرد اما فقط در حد چند ثانیه و تو همون لحظه ا.ت به ذهن خودش افرین گفت چون این فقط یه حدس بود که به اثبات نرسیده بود... ولی خب خیلی هم دور از تصور نبود... وقتی یه جسدی پیدا میشه که در اثر توهم زیاد خودشو پرت میکنه از ساختون 35 طبقه پایین و بعدش از طریق پزشکی قانونی میرسیم به ماده جدیدی به نام هروئین تار سیاه... خب کسی به غیر از این باند ، نمیتونه از پسش بر بیاد در واقع بقیه باند ها عرضشو ندارن پس همه اتهام ها به طرف یک نفر میچرخه... اونم شخص رو به روش بود : کیم کای
ا.ت همونجور که منتظر بود که کای جوابی برای این حرفش بده داشت به چهره کای نگاه میکرد... اه لعنت بهش... چرا یه مافیا باید اینقدر جذاب باشه؟! اون زاویه فک رو که انگار خدا خودش شخصا نشسته و صورتشو طراحی کرده ، چی میگه؟ موهای خوش حالت و پر پشتش ... چشم های نسبتا درشتش... اون واقعا یه فرشته بود... اگه نبود حداقل ا.ت اینو میتونست تایید کنه این موجود زمینی نیس... ادمی به این جذابیت اصلن وجود خارجی نداشت...
بعد از مدت کوتاهی ا.ت به افکاری که الان نباید بهشون اهمیت میداد، تشری زد و اونا رو پراکنده زد...
ا.ت : چیشد کیم کای؟ حرفی در جوابش نداری نه؟
کای : ترجیح میدم حرفی نزنم... به هرحال این نسبت ها به من نمیخوره
ا.ت : از کی تا حالا داری کار میکنی؟؟
کای : .....
ا.ت : اوکی اوکی یه سوال دیگه میپرسم ... اصن چند سالته مرتیکه *با حرص*
کای : من سه سال ازت بزرگترم ا.ت ... 28 سالمه
ا.ت واقعا دیگه نمیدونست چی بگه... انگار کای اون رو از بر بود
ا.ت: هی تو... بهم بگو از کجا منو میشناسی؟
کای : به موقعش میفهمی خانوم مین... از دیدنت خوشحال شدم ا.ت... بعد از مدتها دیدنت حالمو خوب کرد... یکم به مغرت فشار بیار شاید منو یادت اومد... یادت نمیاد تو همیشه بهم میگفتی : نینی عسلی؟!
ا.ت اصلن نمیفهمید اون مردک چی میگه و راجب ادعای اون مرد؟! هیچ ایده ای نداشت... اون اصلااا یادش نمیومد که کی این مرتیکه رو دیده و واقعا از اینکه هیچی یادش نمیومد اعصابش بهم ریخته بود... کای خوب بلد بود با اعصاب مردم چجوری بازی کنه و الان دقیقا اون دخترک توی دامش گیر کرده بود...
چانیول تمام مدت شاهد اون ماجرا بود و با دیدن قیافه دخترک دیگه تحمل نکرد و به بهونه تموم شدن ساعت بازجویی اونو از اون قفس خارج کرد... تا لحظه اخر کای به ا.ت لبخند میزد و این خیلی بیشتر رو مخ دخترک میرفت
حرفای اون کیم کای خوشگل جذاب درست بود؟ یا فقط میخواست یه بازی روانی رو با هاشون شروع بکنه؟ اگه در حد بازی با روان بود پس اون صفت لعنت شده (نینی عسلی ) چی میگفت؟ اون حتی میدونست که سه سال از دخترک بزرگتره... اون لبخنداش چی بودن پس؟ به نظر نمیرسید لبخنداش فیک باشن... حداقل نه برای ا.ت که دوترم توی دانشگاه درس چهره شناسی رو پاس کرده بود قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟
۶.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.