کاخ سیاه🖤🕸 پارت1
پارت1
ا. ت: جیغ بلندی زدم اخ پامم
نارا: هی دختر چی شد دوباره چیکار کردی با خودتتتت
ا. ت: م....من خوبم اروم میان دعوامون میکنن هااا
نارا: خ...خب بکنن واییی خدا مرگم پاشو نگا کن داره عینه چی ازش خون میاد
ا ت: با کمی خشم دوباره حرفمو به زبون اوردم نارا گفتم من خوبم انقد سروصدا نکن
نارا: دختره ی دیوونه پات یه جوری پاره شده که انگار زخمه چاقوعه بیا بریم بتادین بزنم و باند پیچیش کنم برات
ا. ت: بی توجه به حرفش گفتم بیا این خورده شیشه هارو جمع کنیم و پشتمو کردم که با داد خیلی بلندی که از نارا اومد برگشتم سمتش
نارا: دختره ی روانی انقد داره از پات خون میچکه الان همین وسط میفتی میمیری بدبخت
ا. ت: با لبخنده کمرنگی نگاهش کردم چیزی نیست اون فقط نگرانه منه هیچکسو جز اون و خانم هیومی ندارم اونا خونواده دوست و همه چیزه منن از وقتی که اینجام با صدای ارومی گفتم باشه بیا بریم خیلی پام میسوخت
۱۰ دقیقه بعد*
تا برگشتیم دیدم خانم هیون با اخمه ترسناکی نگاهمون میکنه صداشو بلند کرد و حرف میزد جوری که هیچ صدایی جز صدای خانم هیون شنیده نمیشد
هیون: دخترای چش سفید کدوم گوری بودین؟ کلی کار ریخته رو سرمون و شما دو تا خیره سر ورداشتین کدوم قبرستونی رفتین
خواستم حرف بزنم که نارا پرید وسط
نارا: خانم هیون و...واقعا متاسفیم ولی پای ا. ت پاره شد و بدجور خون میومد جوری که اگر نمیبستمش از خونریزی غش می کرد
هیون: از خونریزی میمرد هم نباید میرفتین
بعد این حرف یه دونه زد توی گوشم که پرت شدم رو زمین و شروع کرد با پا لقد زدن تو شکمم کمرم و پاهام عادی بود عادت کردم یک ماهه که اینجا کار میکنم و اوضاع همینه خانم هیون تحدید وار دستشو تکون داد
هیون: امشب مهمونیه خاصیه فقط دوست دارم دست از پا خطا کنید
و رفت نارا از شدت ترس ساکته ساکت بود و دستاش جلوی دهنش بود بلند شدم و با بی جونی توی چشماش نگاه کردم قطره های اشک تو چشماش حلقه زده بودن و مثه مروارید میریختن انگشته شستمو روی گونش کشیدم و گفتم: گریه نکن نارا همه چیز درست میشه و کشیدمش توی بغلم با اینکه خوب میدونستم چیزی درست نمیشه و هیچ کارم ولی من و نارا ۱۸ سال بیشتر نداریم بدنه من خیلی بی جونه چون من هیچی نمیخورم و کار میکنم از بغلم کشیدمش بیرون و گفتم: نارا بیا بریم کار کنیم
اسلاید 2 ا.ت
خب سلام بچه ها امیدوارم از فیک جدیدمون که درباره جونگ کوک هست خوشتون بیاد
هروقت لایکا 15 و کامنتا 30 تا شد پارت بعدو میزارم
ا. ت: جیغ بلندی زدم اخ پامم
نارا: هی دختر چی شد دوباره چیکار کردی با خودتتتت
ا. ت: م....من خوبم اروم میان دعوامون میکنن هااا
نارا: خ...خب بکنن واییی خدا مرگم پاشو نگا کن داره عینه چی ازش خون میاد
ا ت: با کمی خشم دوباره حرفمو به زبون اوردم نارا گفتم من خوبم انقد سروصدا نکن
نارا: دختره ی دیوونه پات یه جوری پاره شده که انگار زخمه چاقوعه بیا بریم بتادین بزنم و باند پیچیش کنم برات
ا. ت: بی توجه به حرفش گفتم بیا این خورده شیشه هارو جمع کنیم و پشتمو کردم که با داد خیلی بلندی که از نارا اومد برگشتم سمتش
نارا: دختره ی روانی انقد داره از پات خون میچکه الان همین وسط میفتی میمیری بدبخت
ا. ت: با لبخنده کمرنگی نگاهش کردم چیزی نیست اون فقط نگرانه منه هیچکسو جز اون و خانم هیومی ندارم اونا خونواده دوست و همه چیزه منن از وقتی که اینجام با صدای ارومی گفتم باشه بیا بریم خیلی پام میسوخت
۱۰ دقیقه بعد*
تا برگشتیم دیدم خانم هیون با اخمه ترسناکی نگاهمون میکنه صداشو بلند کرد و حرف میزد جوری که هیچ صدایی جز صدای خانم هیون شنیده نمیشد
هیون: دخترای چش سفید کدوم گوری بودین؟ کلی کار ریخته رو سرمون و شما دو تا خیره سر ورداشتین کدوم قبرستونی رفتین
خواستم حرف بزنم که نارا پرید وسط
نارا: خانم هیون و...واقعا متاسفیم ولی پای ا. ت پاره شد و بدجور خون میومد جوری که اگر نمیبستمش از خونریزی غش می کرد
هیون: از خونریزی میمرد هم نباید میرفتین
بعد این حرف یه دونه زد توی گوشم که پرت شدم رو زمین و شروع کرد با پا لقد زدن تو شکمم کمرم و پاهام عادی بود عادت کردم یک ماهه که اینجا کار میکنم و اوضاع همینه خانم هیون تحدید وار دستشو تکون داد
هیون: امشب مهمونیه خاصیه فقط دوست دارم دست از پا خطا کنید
و رفت نارا از شدت ترس ساکته ساکت بود و دستاش جلوی دهنش بود بلند شدم و با بی جونی توی چشماش نگاه کردم قطره های اشک تو چشماش حلقه زده بودن و مثه مروارید میریختن انگشته شستمو روی گونش کشیدم و گفتم: گریه نکن نارا همه چیز درست میشه و کشیدمش توی بغلم با اینکه خوب میدونستم چیزی درست نمیشه و هیچ کارم ولی من و نارا ۱۸ سال بیشتر نداریم بدنه من خیلی بی جونه چون من هیچی نمیخورم و کار میکنم از بغلم کشیدمش بیرون و گفتم: نارا بیا بریم کار کنیم
اسلاید 2 ا.ت
خب سلام بچه ها امیدوارم از فیک جدیدمون که درباره جونگ کوک هست خوشتون بیاد
هروقت لایکا 15 و کامنتا 30 تا شد پارت بعدو میزارم
۴۳.۷k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.