بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 53)
جونگ کوک: فقط یه سوال "رو به ات"
ات: بفرما...
جونگ کوک: دایناسور اژدها چه ربطی بهم دارن؟ اصلا مگه باهم دعوا میکنن؟😂😐
ات: ها .. خب.... "سرشو خاروند" ای بابا من چمیدونم... من یه حرفی زدم تو بیخیال شو...
جونگ کوک: 😂😂
ات: زهرمار.... تهیونگ این رفیقت چقد رو مخه.... اگه بادیگارد من بود صد درصد 2 روزه به بابام میگفتم اخراجش کنه😒
جونگ کوک: از خداتم باشه....مواظب حرفاتم باش کوچولو "لپ ات رو کشید"
ات: ببین من رو لپام حساسم.... دست نزنید خواهشا به لپای من....
یونا: اگه تهیونگم دست بزنه همینو میگی؟ "نیشخند"
ات: "با تعجب برگشت طرف یونا و لب خونی کرد و گفت زر نزن"
تهیونگ: واقعا رو لپ هات حساسی؟
ات: "برگشت طرف تهیونگ" خب... آ... آره😅
تهیونگ: پس چرا زودتر نگفتی.... من تو خونه همش لپ هات میکشیدم.... ببخشید... 😕
ات: ها.... نه نه اصلا اینطور نیست.... من بستگی داره طرف مقابلم کی باشه که.... "دستشو گذاشت رو دهنش"
جونگ کوک: یعنی الان تهیونگ برات شخص مهمیه که اجازه میدی به لپات دست بزنه؟ 😂😏
ات: نه.... خب ببین الان من با یونا و تهیونگ رابطه ام خوبه یعنی باهاشون صمیمی هستم پس اشکالی نداره اگه دست بزنن به لپ هام"با لبخند ضایع"
یونا: تو کجا میزاری که من....
"تا خواست ادامه ی حرفشو بگه ات دستشو گذاشت جلو دهن یونا و خنده ی ضایع ای کرد و رو به تهیونگ گفت"
ات: ساعت چنده؟😀
تهیونگ: "ساعت مچیش نگاه کرد" 6:45 دقیقه
ات: خب دیگه بهتره بریم.... مگه نه یونا مامانتم باید بری بهش برسی "با حرص دستاشو از رو دهن یونا برداشت"
جونگ کوک: حالا چرا انقد زود.... من که میگم برای اولین بار 4 تایی اومدیم بیرون.... بهتره بریم یکم خوش بگذرونیم😄
ات: مثلا کجا؟
جونگ کوک: مغازه ی بازی😏
ات: وایییی همونجایی که از اون دستگاه عروسکی های شانسی هست که خودت باید سکه بندازی شانسی بگیری؟؟🥺
جونگ کوک: آفرین "بشکن زد و خندید"
یونا: ای خدا "یدونه زد تو سرش" ات مگه تو آخه کم عروسک داری تو خونه اتون مگه آخه بچه ای که میخوای بری عروسک بگیری؟!😂🤦🏻♀
ات: آلههه آخه خیلی کیوتن🥺 "لحن کیوت"
"تهیونگ لبخندی زد به ات و کوک متوجه شد و خنده ی خرگوشی کرد و گفت"
جونگ کوک: خب پس بریم دیگه.... شما یونا خانم بیا با من بریم.... ات هم با بادیگارد خودش بره
یونا: و.... واقعا؟😃
جونگ کوک: بله.... پاشید دیگه.... "بلند شد و دست یونا رو گرفت و رفتن سوار ماشین جونگ کوک شدن"
تهیونگ: پاشو ما ام بریم دیگه....
ات: باشه🙂
"ات و تهیونگ هم سوار ماشین شدن و هر 4 تاشون به سمت مغازه ی بازی رفتن.... وقتی رسیدن از ماشین پیاده شدن و رفتن تو مغازه"
(𝐏𝐚𝐫𝐭 53)
جونگ کوک: فقط یه سوال "رو به ات"
ات: بفرما...
جونگ کوک: دایناسور اژدها چه ربطی بهم دارن؟ اصلا مگه باهم دعوا میکنن؟😂😐
ات: ها .. خب.... "سرشو خاروند" ای بابا من چمیدونم... من یه حرفی زدم تو بیخیال شو...
جونگ کوک: 😂😂
ات: زهرمار.... تهیونگ این رفیقت چقد رو مخه.... اگه بادیگارد من بود صد درصد 2 روزه به بابام میگفتم اخراجش کنه😒
جونگ کوک: از خداتم باشه....مواظب حرفاتم باش کوچولو "لپ ات رو کشید"
ات: ببین من رو لپام حساسم.... دست نزنید خواهشا به لپای من....
یونا: اگه تهیونگم دست بزنه همینو میگی؟ "نیشخند"
ات: "با تعجب برگشت طرف یونا و لب خونی کرد و گفت زر نزن"
تهیونگ: واقعا رو لپ هات حساسی؟
ات: "برگشت طرف تهیونگ" خب... آ... آره😅
تهیونگ: پس چرا زودتر نگفتی.... من تو خونه همش لپ هات میکشیدم.... ببخشید... 😕
ات: ها.... نه نه اصلا اینطور نیست.... من بستگی داره طرف مقابلم کی باشه که.... "دستشو گذاشت رو دهنش"
جونگ کوک: یعنی الان تهیونگ برات شخص مهمیه که اجازه میدی به لپات دست بزنه؟ 😂😏
ات: نه.... خب ببین الان من با یونا و تهیونگ رابطه ام خوبه یعنی باهاشون صمیمی هستم پس اشکالی نداره اگه دست بزنن به لپ هام"با لبخند ضایع"
یونا: تو کجا میزاری که من....
"تا خواست ادامه ی حرفشو بگه ات دستشو گذاشت جلو دهن یونا و خنده ی ضایع ای کرد و رو به تهیونگ گفت"
ات: ساعت چنده؟😀
تهیونگ: "ساعت مچیش نگاه کرد" 6:45 دقیقه
ات: خب دیگه بهتره بریم.... مگه نه یونا مامانتم باید بری بهش برسی "با حرص دستاشو از رو دهن یونا برداشت"
جونگ کوک: حالا چرا انقد زود.... من که میگم برای اولین بار 4 تایی اومدیم بیرون.... بهتره بریم یکم خوش بگذرونیم😄
ات: مثلا کجا؟
جونگ کوک: مغازه ی بازی😏
ات: وایییی همونجایی که از اون دستگاه عروسکی های شانسی هست که خودت باید سکه بندازی شانسی بگیری؟؟🥺
جونگ کوک: آفرین "بشکن زد و خندید"
یونا: ای خدا "یدونه زد تو سرش" ات مگه تو آخه کم عروسک داری تو خونه اتون مگه آخه بچه ای که میخوای بری عروسک بگیری؟!😂🤦🏻♀
ات: آلههه آخه خیلی کیوتن🥺 "لحن کیوت"
"تهیونگ لبخندی زد به ات و کوک متوجه شد و خنده ی خرگوشی کرد و گفت"
جونگ کوک: خب پس بریم دیگه.... شما یونا خانم بیا با من بریم.... ات هم با بادیگارد خودش بره
یونا: و.... واقعا؟😃
جونگ کوک: بله.... پاشید دیگه.... "بلند شد و دست یونا رو گرفت و رفتن سوار ماشین جونگ کوک شدن"
تهیونگ: پاشو ما ام بریم دیگه....
ات: باشه🙂
"ات و تهیونگ هم سوار ماشین شدن و هر 4 تاشون به سمت مغازه ی بازی رفتن.... وقتی رسیدن از ماشین پیاده شدن و رفتن تو مغازه"
۶.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.