Vampire diaries⁵🌑
& وایسا ببینم این همون کلاغه نیست ؟؟ آره همونه & هی برو برو ، پرید و رفت میخواستم برم که دیدم مِه دورم رو پر کرده ، کلاغه رو دوباره دیدم ، دوباره داد زدم & تو کی هستی ؟ بازم جوابی نشنیدم ، نمیدونم چرا ولی ترسیدم و ازونجا دور شدم . باید باز میرفتم پیش خانم شیلا ، مسیرم رو به سمت خونه شیلا عوض کردم . در زدم ، یکم وایستادم که درو باز کرد ، # آه باز چیشده & میخوام بیشتر راجب اون گردنبند بدونم !
****
لیوان قهوهای رو جلوم گذاشت و جلوم نشست # چی میخوای بدونی ، بهت گفته بودم که چیزی ازش نمیدونم & شما گفتید به حست اعتماد کن منم به حسم اعتماد کردم که بهم میگفت این گردنبد رو بندازم گردندم ، من مطمعنم شما چیزای بیشتری میدونید ، هوفی کشید و از سر جاش بلند شد و کتابی از کتابخونه اش آورد ، # این رو نگاه کن، این ها نسل بنت هستن ! همونطور داشتم ورق میزدم ، زنی رو دیدم و به گردنبندم دست زدم و گفتم & گردنبند... گردنبندم گردن این زن هست # این امیلی بنت هست !
****
لیوان قهوهای رو جلوم گذاشت و جلوم نشست # چی میخوای بدونی ، بهت گفته بودم که چیزی ازش نمیدونم & شما گفتید به حست اعتماد کن منم به حسم اعتماد کردم که بهم میگفت این گردنبد رو بندازم گردندم ، من مطمعنم شما چیزای بیشتری میدونید ، هوفی کشید و از سر جاش بلند شد و کتابی از کتابخونه اش آورد ، # این رو نگاه کن، این ها نسل بنت هستن ! همونطور داشتم ورق میزدم ، زنی رو دیدم و به گردنبندم دست زدم و گفتم & گردنبند... گردنبندم گردن این زن هست # این امیلی بنت هست !
۱۱.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.