My wild mafia پارت 17
ات
صبح از خواب بلند شدم تو بغل جیمین بودم حال نداشتم از رو تخت بلند بشم
ی عطسه کردم تبدیل شد ب چند تا عطسه فکنم سرما خوردم با صدای عطسه هامو سرفم جیمین بلند شد
جیمین: ات ات حالت خوبه بیب چی شده
ات: با بی حالی گفتم فکنم مریض شدم 🤧
جیمین: الهی بگردم مگه نگفتم لباس بپوش الانم مریض شدی همینجا بمون برم برات سوپ درست کنم
جیمین سوپو درست کرد اورد گفت یکم بخوابم دراز کشیدم خوابیدم تو خواب حس میکردم یکی داره دستمال میزاره رو سرم فکنم جیمین بود
جیمین
حالش خوب نبود همش تو خواب ناله میکرد دست زدم بهش تبش خیلی بالا بود یادمه وقتی بچه بودیمم بد مریض میشد رقتم براش دستمال خیس اوردم تمام بدنش میکشیدم ک تبش بیاد پایین عرق سرد میکرد تا شب مراقبش بودم ولی تبش حتی ی درجه هم پایین نیومده بود بیدارش کردم
جیمین: بیب پاشو پاشو بریم زیر اب تبت پایین نمیاد
ات: نکن نمیخوام حال ندارم
براید استایل بغلش کردم گذاشتمش تو وان حموم ابو باز کردم لباساشو در اوردم نشستم بغلش دستاشو هعی بوس میکردم سرشو ناز میکردم تاحالا انقدر اروم ندیده بودمش با بغض گفتم
جیمین: بیبی من زود خوب شو باشه تاقت ندارم همه جا سکوت باشه بلند شو سرو صدا کن
ات: با بی خالی خندیدم مسخره نگران نباش من خوبم
جیمین : دورت بگردم بیبیم 🥺
یکم ک گذشت انگار تبش اومده بود پایین بلندش کردم لباس پوشوندم بهش بردم گذاشتم رو تخت روشو کشیدم منتظر شدم تا بخوابه وقتی خوابید رفتم بیرون تا براش دارو بگیرم
یکم خرتو پرت کنارش گرفتم اومدم خونه هنوز خواب بود وسایلو گذذاشتم تو اشپزخونه رفتم تو چار چوب در فرشته کوچولومو نگاه کردم خیلی کیوت خوابیده بود رفتم نزدیکش تا بوسش کنم خودشو کشید عقب گفت
ات: نکن جیمین مریض میشی
جیمین: برام مهم نیست من برای لبای ملکه ام بی تابی میکنم مریض بشم با هم میخوابیم 😂
رفتم جلو سطحی ل. باشو بوسیدم
رقتم اشپز خونه یکم کیمچی درست داشتم میکردم ک ات رو دیدم بهش گفتم
جیمین: بچه چرا بلند شدی بدوو باید بری استراحت کنی
صبح از خواب بلند شدم تو بغل جیمین بودم حال نداشتم از رو تخت بلند بشم
ی عطسه کردم تبدیل شد ب چند تا عطسه فکنم سرما خوردم با صدای عطسه هامو سرفم جیمین بلند شد
جیمین: ات ات حالت خوبه بیب چی شده
ات: با بی حالی گفتم فکنم مریض شدم 🤧
جیمین: الهی بگردم مگه نگفتم لباس بپوش الانم مریض شدی همینجا بمون برم برات سوپ درست کنم
جیمین سوپو درست کرد اورد گفت یکم بخوابم دراز کشیدم خوابیدم تو خواب حس میکردم یکی داره دستمال میزاره رو سرم فکنم جیمین بود
جیمین
حالش خوب نبود همش تو خواب ناله میکرد دست زدم بهش تبش خیلی بالا بود یادمه وقتی بچه بودیمم بد مریض میشد رقتم براش دستمال خیس اوردم تمام بدنش میکشیدم ک تبش بیاد پایین عرق سرد میکرد تا شب مراقبش بودم ولی تبش حتی ی درجه هم پایین نیومده بود بیدارش کردم
جیمین: بیب پاشو پاشو بریم زیر اب تبت پایین نمیاد
ات: نکن نمیخوام حال ندارم
براید استایل بغلش کردم گذاشتمش تو وان حموم ابو باز کردم لباساشو در اوردم نشستم بغلش دستاشو هعی بوس میکردم سرشو ناز میکردم تاحالا انقدر اروم ندیده بودمش با بغض گفتم
جیمین: بیبی من زود خوب شو باشه تاقت ندارم همه جا سکوت باشه بلند شو سرو صدا کن
ات: با بی خالی خندیدم مسخره نگران نباش من خوبم
جیمین : دورت بگردم بیبیم 🥺
یکم ک گذشت انگار تبش اومده بود پایین بلندش کردم لباس پوشوندم بهش بردم گذاشتم رو تخت روشو کشیدم منتظر شدم تا بخوابه وقتی خوابید رفتم بیرون تا براش دارو بگیرم
یکم خرتو پرت کنارش گرفتم اومدم خونه هنوز خواب بود وسایلو گذذاشتم تو اشپزخونه رفتم تو چار چوب در فرشته کوچولومو نگاه کردم خیلی کیوت خوابیده بود رفتم نزدیکش تا بوسش کنم خودشو کشید عقب گفت
ات: نکن جیمین مریض میشی
جیمین: برام مهم نیست من برای لبای ملکه ام بی تابی میکنم مریض بشم با هم میخوابیم 😂
رفتم جلو سطحی ل. باشو بوسیدم
رقتم اشپز خونه یکم کیمچی درست داشتم میکردم ک ات رو دیدم بهش گفتم
جیمین: بچه چرا بلند شدی بدوو باید بری استراحت کنی
۱۳.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.