فیک کوک ( عشق ) پارت 10
از زبان ا/ت :
بعد گفت : ا/ت یبار دیگه بغلت کنم؟
گفتم : نه نه الان فقط همین مونده که زیر دست و پاهات له شم! نه!
بعد تو چشام خیره شد و گفت : ا/ت.........
گفتم : چیه!
گفت : لطفااااااا
بعدش بلند شدم و اونم بلند شد و گفتم : خب پس دوباره بیا بگیرم.
بعد دییدم و اونم اومد دنبالم. به یه دیوار رسیدم که انگار دیوار یه باغ بود. برگشتم که دیدم جونگ کوک بشتمه. دستشو گذاشت چپ و راستم و نتونستم فرار کنم خندید و گفت : گرفتمت پیشی کوچولو.
دست به سینه شدم و رومو کردم اونور . اروم دستامو از هم باز کرد و بغلم کرد.
سرشو کرد لای موهامو چشاشو بست خیلی محکم بغلم کرده بود. گفتم : جونگ کوک الاناس که بدنم کبود شه بست نیست؟
گفت : ا/ت یکم دیگه.
بعد ولم کرد و براید استایل بغلم کرد و با داد گفتم : چیکار می کنی ولم کن !!
لبخند زد و گفت : نه نه. الان دیگه برای منی.
بعد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم. چشام گرد شد ولی واکنشی نشون ندادم.
اروم گفت : تو ا/ت منی! فهمیدی؟ برای خوده خودمی پس اجازه نمیدم کسی درو ورت باشه.
اب دهنمو قورت دادم و اروم گفتم : باشه...... حالا ولم کن.
بعد اروم گذاشتم زمین. دستم گذاشتم روی قلبم و اومد جلوم وایستاد و لبخند زد و گوشیم زنگ خورد. نهال بود برداشتم و گفت : ا/ت امروز دالپو میاد .
خوشحال گفتم : عه برگشته؟!!!
گفت : اره میاد ویلای من شوما دوتا هم دعوتین!
گفتم : من و کی؟
گفت : جونگ کوک دیگه!
گفتم : باشه ازش میپرسم.
گفت : پیشته نه؟
گفتم : اره اوردتم بیرون.
گفت : چه بهتر پس حتما بیاین ساعت 5 منتظرم.
بعد قطع کر و جونگ کوک گفت : چی شده که خوشحال شدی؟
گفتم : امروز ویلای نهال دعوتیم!
گفت : به چه مناسبت؟
گفتم : داداش نهال...... دالپو اومده کره.
گفت : اها........ باشه میام.
بعد به جلو نگاه کرد و دستمو گرفت. چشامو گرد کردم و به دستم که تو دستش بود نگاه کردم و شروع کرد به سوت زدن و گفتم : چرا دستمو گرفتی؟
گفت : هوم........ چون تو ا/ت منی .
اخم کردم و گفتم : دیگه داری بچه میشی.
( چند ساعت بعد)
به ساعت نگاه کردم. ساعت 4 و نیم بود. به جونگ کوک گفتم : بیا بریم دیگه دیرمون میشه. تا ویلای نهال هم نیم ساعت راهه.
گفت : باشه بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم و کوتشو برداشت و تنش کرد و گفتم : خب دیگه بریم.
بعد راه افتادیم.
توی ماشین یه رژ قرمز زدم با یه خط چشم مشکی و رژ گونه صورتی.
جونگ کوک ماشین و نگه داشت و با اخم بهم نگاه کرد و و برگشتم گفتم : چرا نگه داشتی؟
بعد متوجه اخمش شدم و اروم گفتم : چرا بهم اخم کردی؟
گفت : همیشه برای داداش نهال انقدر خوشگل می کنی؟
لبخند زدم به گفتم : چی میشه یکم تو چشمش باشم ؟ بالاخره فقط دالپو که اونجا نیس. چهار نفر میبیننم و راجبم نظر میدن...... مگه بده؟
بعد اخمش بیشتر شد و در ماشینو قفل کرد و گفت : باشه پس تا شب پیشم میمونی.
بعد دست به سینه با همون اخم به جلو نگاه کرد.
یکم ترسیدم. فک کنم حرصشو در اوردم. یکم با در ور رفتم ولی بار نشد. با صدای پر ترس گفتم : ام........ جونگ کوک...... یکم تند نمیری؟ یعنی چی تا شب اینجا میمونیم؟
بهم نگاه نکرد . گفت : تا وقتی ارایشت رو پاک نکنی خبری از رفتن نیست.
اخم کردم و گفتم : دیگه خیلی تند میری یعنی چی!!!
بعد یه دستمال برداشتو و ارایشمو پاک کردم و برای اینکه خیلی صورتم خالی نباشه یه رژ صورتی کم رنگ و یه خط چشم مشکی زدم.
برگشت و لبخند زد و گفت : حالا بهتر شد. دیگه عصبیم نکن و گرنه بد میبینی!
گفتم : ایشش .
۰۰۰۰۰۰
چیز دیگه ای به ذهنم نرسید ببخشید. اگه بد بود بگید 😐
بعد گفت : ا/ت یبار دیگه بغلت کنم؟
گفتم : نه نه الان فقط همین مونده که زیر دست و پاهات له شم! نه!
بعد تو چشام خیره شد و گفت : ا/ت.........
گفتم : چیه!
گفت : لطفااااااا
بعدش بلند شدم و اونم بلند شد و گفتم : خب پس دوباره بیا بگیرم.
بعد دییدم و اونم اومد دنبالم. به یه دیوار رسیدم که انگار دیوار یه باغ بود. برگشتم که دیدم جونگ کوک بشتمه. دستشو گذاشت چپ و راستم و نتونستم فرار کنم خندید و گفت : گرفتمت پیشی کوچولو.
دست به سینه شدم و رومو کردم اونور . اروم دستامو از هم باز کرد و بغلم کرد.
سرشو کرد لای موهامو چشاشو بست خیلی محکم بغلم کرده بود. گفتم : جونگ کوک الاناس که بدنم کبود شه بست نیست؟
گفت : ا/ت یکم دیگه.
بعد ولم کرد و براید استایل بغلم کرد و با داد گفتم : چیکار می کنی ولم کن !!
لبخند زد و گفت : نه نه. الان دیگه برای منی.
بعد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم. چشام گرد شد ولی واکنشی نشون ندادم.
اروم گفت : تو ا/ت منی! فهمیدی؟ برای خوده خودمی پس اجازه نمیدم کسی درو ورت باشه.
اب دهنمو قورت دادم و اروم گفتم : باشه...... حالا ولم کن.
بعد اروم گذاشتم زمین. دستم گذاشتم روی قلبم و اومد جلوم وایستاد و لبخند زد و گوشیم زنگ خورد. نهال بود برداشتم و گفت : ا/ت امروز دالپو میاد .
خوشحال گفتم : عه برگشته؟!!!
گفت : اره میاد ویلای من شوما دوتا هم دعوتین!
گفتم : من و کی؟
گفت : جونگ کوک دیگه!
گفتم : باشه ازش میپرسم.
گفت : پیشته نه؟
گفتم : اره اوردتم بیرون.
گفت : چه بهتر پس حتما بیاین ساعت 5 منتظرم.
بعد قطع کر و جونگ کوک گفت : چی شده که خوشحال شدی؟
گفتم : امروز ویلای نهال دعوتیم!
گفت : به چه مناسبت؟
گفتم : داداش نهال...... دالپو اومده کره.
گفت : اها........ باشه میام.
بعد به جلو نگاه کرد و دستمو گرفت. چشامو گرد کردم و به دستم که تو دستش بود نگاه کردم و شروع کرد به سوت زدن و گفتم : چرا دستمو گرفتی؟
گفت : هوم........ چون تو ا/ت منی .
اخم کردم و گفتم : دیگه داری بچه میشی.
( چند ساعت بعد)
به ساعت نگاه کردم. ساعت 4 و نیم بود. به جونگ کوک گفتم : بیا بریم دیگه دیرمون میشه. تا ویلای نهال هم نیم ساعت راهه.
گفت : باشه بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم و کوتشو برداشت و تنش کرد و گفتم : خب دیگه بریم.
بعد راه افتادیم.
توی ماشین یه رژ قرمز زدم با یه خط چشم مشکی و رژ گونه صورتی.
جونگ کوک ماشین و نگه داشت و با اخم بهم نگاه کرد و و برگشتم گفتم : چرا نگه داشتی؟
بعد متوجه اخمش شدم و اروم گفتم : چرا بهم اخم کردی؟
گفت : همیشه برای داداش نهال انقدر خوشگل می کنی؟
لبخند زدم به گفتم : چی میشه یکم تو چشمش باشم ؟ بالاخره فقط دالپو که اونجا نیس. چهار نفر میبیننم و راجبم نظر میدن...... مگه بده؟
بعد اخمش بیشتر شد و در ماشینو قفل کرد و گفت : باشه پس تا شب پیشم میمونی.
بعد دست به سینه با همون اخم به جلو نگاه کرد.
یکم ترسیدم. فک کنم حرصشو در اوردم. یکم با در ور رفتم ولی بار نشد. با صدای پر ترس گفتم : ام........ جونگ کوک...... یکم تند نمیری؟ یعنی چی تا شب اینجا میمونیم؟
بهم نگاه نکرد . گفت : تا وقتی ارایشت رو پاک نکنی خبری از رفتن نیست.
اخم کردم و گفتم : دیگه خیلی تند میری یعنی چی!!!
بعد یه دستمال برداشتو و ارایشمو پاک کردم و برای اینکه خیلی صورتم خالی نباشه یه رژ صورتی کم رنگ و یه خط چشم مشکی زدم.
برگشت و لبخند زد و گفت : حالا بهتر شد. دیگه عصبیم نکن و گرنه بد میبینی!
گفتم : ایشش .
۰۰۰۰۰۰
چیز دیگه ای به ذهنم نرسید ببخشید. اگه بد بود بگید 😐
۱۱.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.