چرخُ فلک p38
شیفتمو به یکی از پرستارا سپردم و با تاکسی خودمو به اون آدرس رسوندم
چند کوچه با خونه ی جونگ کوک اینا فاصله داشت....زنگ رو زدم چند دیقه طول کشید تا در باز شه
از حیاط گذشتم و وارد پذیرایی کوچک شدم
اولین چیزی که دیدم مرد جوونی بود که کف زمین بیهوش بود و از سرش خون میومد
هینی کشیدم از این صحنه
جانگ هیو سرشو رو تو دستاش گرفته بود و انگار داشت گریه میکرد
جونگ کوک هم آشفته بود
گفتم:
_اینجا چه خبره...این کیه اینجا بیهوشه
جانگ هیو سرشو بالا آورد و نالید:
_تو رو جون هر احدی که میپرستی ببین نکشته باشمش
وضع ظاهری مرد بیهوش رو نگاه کردم:
_زمین خورده ؟ یا با چیزی زدین تو سرش؟
دوباره کلافه نالید:
_بخدا غلط کردم....اصلا نفهمیدم چیشد...یهو با لیوان زدم تو سرش
جونگ کوک با خشم غرشی کرد و مشتشو تو دیوار کوبید
نبض مرد رو گرفتم و علائم حیاتیش رو چک کردم
_به نظر نمیاد سرش آسیب جدی دیده باشه اما باید هرچه زودتر پانسمان بشه تا بیشتر از این خونریزی نکنه.....اگه از قبل میگفتین چه اتفاقی افتاده تا با خودم وسایل پانسمان میآوردم
جونگ کوک گفت:
_هر چی لازمه بگید میرم از دارو خانه میگیرم
چیزایی که لازم داشتم رو گفتم ....کمتر از ۳۰ دیقه طول کشید تا برگرده
با احتیاط سرش رو پانسمان کردم در آخر گفتم:
_منتظر میمونم بهوش بیاد ...برای اطمینان هم بهتره یه چکاپ بره تا مطمئن بشه آسیب زیادی ندیده
پوفی کردم و خطاب ب جونگ کوک گفتم:
_آخر سر با این دعوا کردناتون سر خودتونو به باد میدین
جونگ کوک که از حرفم حرصی و عصبانی شده بود داد زد:
_دِ آخه من مگه اینقد نامردم طرف رو از پشت بزنم؟....کار این جانگ هیوی کره خره که دو کلام زر نمیزنه بفهمم برای چی برداشته برادر زن آیندش رو نفله کرده
چند کوچه با خونه ی جونگ کوک اینا فاصله داشت....زنگ رو زدم چند دیقه طول کشید تا در باز شه
از حیاط گذشتم و وارد پذیرایی کوچک شدم
اولین چیزی که دیدم مرد جوونی بود که کف زمین بیهوش بود و از سرش خون میومد
هینی کشیدم از این صحنه
جانگ هیو سرشو رو تو دستاش گرفته بود و انگار داشت گریه میکرد
جونگ کوک هم آشفته بود
گفتم:
_اینجا چه خبره...این کیه اینجا بیهوشه
جانگ هیو سرشو بالا آورد و نالید:
_تو رو جون هر احدی که میپرستی ببین نکشته باشمش
وضع ظاهری مرد بیهوش رو نگاه کردم:
_زمین خورده ؟ یا با چیزی زدین تو سرش؟
دوباره کلافه نالید:
_بخدا غلط کردم....اصلا نفهمیدم چیشد...یهو با لیوان زدم تو سرش
جونگ کوک با خشم غرشی کرد و مشتشو تو دیوار کوبید
نبض مرد رو گرفتم و علائم حیاتیش رو چک کردم
_به نظر نمیاد سرش آسیب جدی دیده باشه اما باید هرچه زودتر پانسمان بشه تا بیشتر از این خونریزی نکنه.....اگه از قبل میگفتین چه اتفاقی افتاده تا با خودم وسایل پانسمان میآوردم
جونگ کوک گفت:
_هر چی لازمه بگید میرم از دارو خانه میگیرم
چیزایی که لازم داشتم رو گفتم ....کمتر از ۳۰ دیقه طول کشید تا برگرده
با احتیاط سرش رو پانسمان کردم در آخر گفتم:
_منتظر میمونم بهوش بیاد ...برای اطمینان هم بهتره یه چکاپ بره تا مطمئن بشه آسیب زیادی ندیده
پوفی کردم و خطاب ب جونگ کوک گفتم:
_آخر سر با این دعوا کردناتون سر خودتونو به باد میدین
جونگ کوک که از حرفم حرصی و عصبانی شده بود داد زد:
_دِ آخه من مگه اینقد نامردم طرف رو از پشت بزنم؟....کار این جانگ هیوی کره خره که دو کلام زر نمیزنه بفهمم برای چی برداشته برادر زن آیندش رو نفله کرده
۲۶.۶k
۱۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.