ویو وینا:
ویو وینا:
از خواب بیدار شدم ساعت چهار صبح بود هنوز هوا تاریک بود بارون میومد رعد برق میزد وایییییییی بالشتمو برداشتم رفتم سمت اتاق یومی اما تهیونگ داخل بود داشتن صحبت میکردن ایناهم خواب ندارن تا چشم جغد دور میبینن میپرن تو اتاق کنار یوجینم روم نمیشه رفتم در اتاق کوک درش باز کردم اما کسی نبود نشستم پشت در اتاقش زدم زیر گریه الان چطوری بخوابم بالشتمو بغل کردم گریه میکردم
ویو کوک:
رسیدم خونه در باز کردم خونه سکوت بود فقطت صدای بارون و رعد برق میومد رفتم بالا که دیدم وینا یه با لشت که بغلشه پشت در اتاقم نشسته هوففف
رفتم با لشتو از جلوش برداشتم دیدم عین ابر بهار داره گریه میکنه
-چیشده؟
+میشه پیشت بخوابم؟
-چرا انوقت؟؟
+چون چون از رعد برق میترسم خواهش میکنم رو زمین میخوابم خواهش میکنم
-خب بیا دستشو گرفتم دستای گرم کوچیکش یه حسی بهم داد انگار دست مادرمو گرفتم
بردمش داخل اتاق کتمو درآوردم لباسمو عوض کردم دیدم رو زمین داره میخوابه
-اونجا نخواب
+پس کجا بخوابم؟
-روتخت بخواب
+آخه....
-گفتم بخواب
اومد رو تخت دراز کشید
کنارش با فاصله داراز کشیدم
+شب بخیر جغد شب
-ناخدا گاه رو لبم لبخند اومد ک سریع محوش کردم نگاش کردم دیدم خوابش عمیق شد چقد از نزدیک جذابه نوک دماغش ک بخاطر گریه هاش سرخ شده بود مژه های خیسش نگامو ازش گرفتم
ویولت هم مث تو بـود ولی....
هیچی نگفتم چشمامو بستم
صبح:
ویو وینا:
از خواب بلند شدم واووووو چقد جذاب لعنتی آخ قلبم با ناخنم آروم بدنشو لمس کردم اینا چقد صفتن
-توقع داری شُل باشن (چشاش بستس)
+ههههههههه بیداری خاک تو سرم رفتم زیر پتو
-پوزخند
آروم لیز خوردم از زیر پتو اومدم بیرون بالشتمو بغل کردم ممنون بابت دیشب از اتاق اومدم بیرون یوجین تهیونگ یومی پشت در بودن
÷چیکار میکردین
+وااااااا خوابیده بودیم
×چقد اینا سفتن؟ خواب بوذین دگ
+هههههه فالگوش وایساده بودین... دیشب کی بود دست یومی....
دستشو گذاشت رو دهنم
÷خب بابا حالا توهم اصلا زن شوهرید دگ هرکاری دوست دارید بکنید عیشششش
∆خوش گذشت
با دمپاییی پام زدم تو باسنش
+بی ادبااااااااااااااااااا
-زیاد حرص نخور شیرت خشک میشه
با حرفش عین ربه گوجه شده بودم
سرمو انداختم پایین سریع رفتم پایین
از خواب بیدار شدم ساعت چهار صبح بود هنوز هوا تاریک بود بارون میومد رعد برق میزد وایییییییی بالشتمو برداشتم رفتم سمت اتاق یومی اما تهیونگ داخل بود داشتن صحبت میکردن ایناهم خواب ندارن تا چشم جغد دور میبینن میپرن تو اتاق کنار یوجینم روم نمیشه رفتم در اتاق کوک درش باز کردم اما کسی نبود نشستم پشت در اتاقش زدم زیر گریه الان چطوری بخوابم بالشتمو بغل کردم گریه میکردم
ویو کوک:
رسیدم خونه در باز کردم خونه سکوت بود فقطت صدای بارون و رعد برق میومد رفتم بالا که دیدم وینا یه با لشت که بغلشه پشت در اتاقم نشسته هوففف
رفتم با لشتو از جلوش برداشتم دیدم عین ابر بهار داره گریه میکنه
-چیشده؟
+میشه پیشت بخوابم؟
-چرا انوقت؟؟
+چون چون از رعد برق میترسم خواهش میکنم رو زمین میخوابم خواهش میکنم
-خب بیا دستشو گرفتم دستای گرم کوچیکش یه حسی بهم داد انگار دست مادرمو گرفتم
بردمش داخل اتاق کتمو درآوردم لباسمو عوض کردم دیدم رو زمین داره میخوابه
-اونجا نخواب
+پس کجا بخوابم؟
-روتخت بخواب
+آخه....
-گفتم بخواب
اومد رو تخت دراز کشید
کنارش با فاصله داراز کشیدم
+شب بخیر جغد شب
-ناخدا گاه رو لبم لبخند اومد ک سریع محوش کردم نگاش کردم دیدم خوابش عمیق شد چقد از نزدیک جذابه نوک دماغش ک بخاطر گریه هاش سرخ شده بود مژه های خیسش نگامو ازش گرفتم
ویولت هم مث تو بـود ولی....
هیچی نگفتم چشمامو بستم
صبح:
ویو وینا:
از خواب بلند شدم واووووو چقد جذاب لعنتی آخ قلبم با ناخنم آروم بدنشو لمس کردم اینا چقد صفتن
-توقع داری شُل باشن (چشاش بستس)
+ههههههههه بیداری خاک تو سرم رفتم زیر پتو
-پوزخند
آروم لیز خوردم از زیر پتو اومدم بیرون بالشتمو بغل کردم ممنون بابت دیشب از اتاق اومدم بیرون یوجین تهیونگ یومی پشت در بودن
÷چیکار میکردین
+وااااااا خوابیده بودیم
×چقد اینا سفتن؟ خواب بوذین دگ
+هههههه فالگوش وایساده بودین... دیشب کی بود دست یومی....
دستشو گذاشت رو دهنم
÷خب بابا حالا توهم اصلا زن شوهرید دگ هرکاری دوست دارید بکنید عیشششش
∆خوش گذشت
با دمپاییی پام زدم تو باسنش
+بی ادبااااااااااااااااااا
-زیاد حرص نخور شیرت خشک میشه
با حرفش عین ربه گوجه شده بودم
سرمو انداختم پایین سریع رفتم پایین
۱۳.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.