Part۵

Part۵
استاد ریاضی اومد…..
بریم به سوی برق باد بعد از کلاس وسایلمو جمع کردم تماس تصویری با لایلا رینا گرفتم
(لایلا-رینا<)
-<سلاممم ا/ت
_سلام خوبیننن
<- اره
_بچه ها میاین امروز بریم بار
-<ارههه
_پس بیاین به بار ******
-<اوک بای
با خستگی به سمت خونه رفتم وان پر آب کردم نشستم توش وایی خستگیم در رف اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو شروع کردم خشک کردن فر کردن تا ساعت بار یه ساعت وقت داشتم یه آرایش ملیح گنگ کردم لباسمو پوشیدم کیلید خونه رو ورداشتم تو کیفم گذاشتم لباسمو صاف کردم سوار ماشینم شدم به سمت بار حرکت کردم دامنم کوتاه بود تا پیاده شدم یکم رفت بالا کشیدمش پایین رفتم سمت بچه ها دست احوال پرسی رفتیم تو بار چشمم به یه نفر آشنا اوفتاد پشمام اون تهیونگ بود اونم نگاهش به من افتاد سریع نگاهم ازش گرفتم نشستیم پشت میز همین طور داشتم میخوردیم مث صگ مست بودیم رفتم سمت دستشویی حالت تهوع داشتم هرچی خورده بودمو آوردم بالا یکم هوشیار شدم صورتمو شستم دوباره آرایش کردم رفتن نشستم پشت میز دیدم یه نگاه سنگین رومه دنبال اون نگاها بودم که دیدم تهیونگ داره نگام میکنه بعد ده مین پاشدیم از بار رفتیم بیرون ….