برادر ناتنی من 6...
_: سلام میدونم الان دارین این نامه رو میخونین
بدونین من الان زنده نیستم و ناراحتم نباشین چون از
دستم راحت شدین بخصوص تو کوک بخاطر کارایی که نکردم منو ببخش از طرف ا.ت مامانی دوست دارم
_: دومی سلام مادر و پدر عزیزم خیلی خوب شد که الان من زنده نیستم چون بیشتر بن دست و سانا و جون میرسیم
خوشحالیم نه چون دیگه قرار نیست منو ببینین و حتی تو ته خیلی ممنونم بخاطر کارایی که نکردم سرزنشم کردین
از طرف لیسا مامانی دوست دارم
_: سومی سلام من حرفی ندارم بزنم ولی از دستتون واقعا
شاکیم چون جوان مرگمون کردین کاری کردین دست به کارایی بزنیم که دلتونم نمی خواد بشنوین الان که دیگه زنده نیستیم برین خوشحال باشین از طرف نورا مامانی دوست دارم
_: چی؟ چهارمی مگه چند نفرن وایسا ببینم
سلام به دشمنای عزیزم بهترین کار این بود که نزارم
خودشون دست به خودکشی بزنن و من اونا رو کشتم تا راحت تر زندگی کنند بهتره دیگه بهشون فکر نکنین چون
غم نبودشون قراره خیلی سخت باشه
ههههههه از طرف پادشاه کیم سوک جین و شاهزاده
مین یونگی و کیم نامجون و جان هوسوک
ب: چ چی؟ نهههههههه
_: این امکان ندارد
م: پسرا دیگه پشیمونی سودی نداره (با گریه)
^: این اتفاق نه نمیشه
°: چ چرا این کارو کردن اونا قول دادن هیچ
وقت ت ترکمون ن نکن (با بعضی که آدمو به گریه میندازه)
(بمیرم برای وی مون🤧)
_: نه نه ا اون نهههههههه
امکان ندارهههههه اونا خودشونو نکشتننننننن
م: بسه دیگه پشیمونی سودی ندارد
ویو ا.ت
یا خود خدا اینجا کجاس من اینجا چی کار می کنم
من توی چادر بودم الان توی قصرم واتتت؟
ها؟ لیسا و نورا کجانننن؟؟؟؟
سرم به افکار مشغول بود که یکی اومد داخل
+: پ پادشاه جین جانشین پادشاه هو؟
٫علامت جین
٫: بله خودمم
+: م من اینجا چی کار می کنم؟
٫: ما توی جنگل پیداتون کردیم اگه نمیرسیدیم الان
گرگینه ها خودم بودنتون
+: خوب ما دشمنیم چطور...
٫: نه من دشمنی رو نمی خوام صلح رو می خوام اگه
کاری کنی پدرت با م...
+: نمیشه (بغض)
٫: بله؟
+: گفتم نمیشه (بغض)
٫: چرا چیزی شده؟
+: م من یه کاری کردم که فک کنن من خودکشی کردم
چو معذرت می خواهم پایه شما هم توی این ماجرا باز
کردم
٫: مگه چی نوشتی؟
+: نوشتم که شما منو کشتین
٫: واییی .خنده. کار خوبی کردی
+: هان؟
٫: هیچی ا.ت بودی درسته؟
+: بله خودمم
٫: ا.ت چیزی نمی خوری بگم خدمتکارا برات بیارن؟
+: نه مرسی
٫: اگه چیزی خواستی بگو
+: چشم
٫: میشه یه چیزی ازت بخوام قبول می کنی؟
هی بایدم قبول کنی چون من پادشاهان
+: خوب
٫: باید شاه دخت بشی
+: چی؟ (ذوق زده)
واقعاً؟
٫: پس قبوله پس فردا مراسم معرفی شاه تخته
+: مرسییییییی
٫: خواهش
+: وایسا وایسا
٫: چیه؟
+: بعد اونا منو نمیشناسن
٫: کیا؟
+: خانوادم
٫: آها نه یه طور مشکی میندازیم بالای سرت
+: اوکی
و...
خماریییییی
وای دستممممممم😂
بدونین من الان زنده نیستم و ناراحتم نباشین چون از
دستم راحت شدین بخصوص تو کوک بخاطر کارایی که نکردم منو ببخش از طرف ا.ت مامانی دوست دارم
_: دومی سلام مادر و پدر عزیزم خیلی خوب شد که الان من زنده نیستم چون بیشتر بن دست و سانا و جون میرسیم
خوشحالیم نه چون دیگه قرار نیست منو ببینین و حتی تو ته خیلی ممنونم بخاطر کارایی که نکردم سرزنشم کردین
از طرف لیسا مامانی دوست دارم
_: سومی سلام من حرفی ندارم بزنم ولی از دستتون واقعا
شاکیم چون جوان مرگمون کردین کاری کردین دست به کارایی بزنیم که دلتونم نمی خواد بشنوین الان که دیگه زنده نیستیم برین خوشحال باشین از طرف نورا مامانی دوست دارم
_: چی؟ چهارمی مگه چند نفرن وایسا ببینم
سلام به دشمنای عزیزم بهترین کار این بود که نزارم
خودشون دست به خودکشی بزنن و من اونا رو کشتم تا راحت تر زندگی کنند بهتره دیگه بهشون فکر نکنین چون
غم نبودشون قراره خیلی سخت باشه
ههههههه از طرف پادشاه کیم سوک جین و شاهزاده
مین یونگی و کیم نامجون و جان هوسوک
ب: چ چی؟ نهههههههه
_: این امکان ندارد
م: پسرا دیگه پشیمونی سودی نداره (با گریه)
^: این اتفاق نه نمیشه
°: چ چرا این کارو کردن اونا قول دادن هیچ
وقت ت ترکمون ن نکن (با بعضی که آدمو به گریه میندازه)
(بمیرم برای وی مون🤧)
_: نه نه ا اون نهههههههه
امکان ندارهههههه اونا خودشونو نکشتننننننن
م: بسه دیگه پشیمونی سودی ندارد
ویو ا.ت
یا خود خدا اینجا کجاس من اینجا چی کار می کنم
من توی چادر بودم الان توی قصرم واتتت؟
ها؟ لیسا و نورا کجانننن؟؟؟؟
سرم به افکار مشغول بود که یکی اومد داخل
+: پ پادشاه جین جانشین پادشاه هو؟
٫علامت جین
٫: بله خودمم
+: م من اینجا چی کار می کنم؟
٫: ما توی جنگل پیداتون کردیم اگه نمیرسیدیم الان
گرگینه ها خودم بودنتون
+: خوب ما دشمنیم چطور...
٫: نه من دشمنی رو نمی خوام صلح رو می خوام اگه
کاری کنی پدرت با م...
+: نمیشه (بغض)
٫: بله؟
+: گفتم نمیشه (بغض)
٫: چرا چیزی شده؟
+: م من یه کاری کردم که فک کنن من خودکشی کردم
چو معذرت می خواهم پایه شما هم توی این ماجرا باز
کردم
٫: مگه چی نوشتی؟
+: نوشتم که شما منو کشتین
٫: واییی .خنده. کار خوبی کردی
+: هان؟
٫: هیچی ا.ت بودی درسته؟
+: بله خودمم
٫: ا.ت چیزی نمی خوری بگم خدمتکارا برات بیارن؟
+: نه مرسی
٫: اگه چیزی خواستی بگو
+: چشم
٫: میشه یه چیزی ازت بخوام قبول می کنی؟
هی بایدم قبول کنی چون من پادشاهان
+: خوب
٫: باید شاه دخت بشی
+: چی؟ (ذوق زده)
واقعاً؟
٫: پس قبوله پس فردا مراسم معرفی شاه تخته
+: مرسییییییی
٫: خواهش
+: وایسا وایسا
٫: چیه؟
+: بعد اونا منو نمیشناسن
٫: کیا؟
+: خانوادم
٫: آها نه یه طور مشکی میندازیم بالای سرت
+: اوکی
و...
خماریییییی
وای دستممممممم😂
۱۸.۰k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.