اتش سرد
اتش سرد
ادامه پارت۱۴
صبح^
مینا ویو
اه این واقعا مسخره است الان همه خوبن فقط من بیدارم.....صبر کن بینم الان بهترین موقه برای کشتن اون کلفته((مینا و الکس بخاطر این اومدن اینجا که با یونگی ازدواج کنه ولی مینا فکر میکنه ا.ت مانع راهش میشه))
هنوزم مینا ویو
یه بالشت برداشتم و رفتم سمت اتاقش هه مثل خرس خوابیده بالشت گرفتم رو صورتش و فشار دادم خیلی دست و پا زد ولی دستمو برنداشتم که بلاخره اروم شد
ا.ت ویو
از شب تاحالا نخوابیدم چون نقشه مینا رو میدونستم پس وقتی درو باز کرد خودمو زدم به خواب وقتی بالشتو گذاشت رو صورتم الکی تقلا کردم وقتی نفسم داشت بند میومد بی حرکت موندم که فکر کنه خفم کرده وقتی بالشتو برداشت یه نفس اروم کشیدم و سریع بلند شدم گفتم
ا.ت:تو خجالت نمیکشی؟چرا میخوای این کارو کنی؟من که کاری نکردم(داد)
مینا :دهنتو ببند چطوری نمردی؟ها؟
ا.ت:با استفاده از عقل که تو نداریش
الکس:اینجا چخبره(خوابالو و متعجب)
ا.ت:سوال نداره خواهر دوردونتون میخواست خفم کنه بالشت تو دستشو نمیبینی؟
الکس:مینا باز تو دیوونه شدی؟ ا.ت بیا دنبالم
الکس:رفتیم بیرون:میدونم خیلی عصبانی ولی اون فقط یه مشکل روحیه اصلا چیزی نیست که خودتو ناراحت کنی
ا.ت:چی چیو ناراحت نکنم خواهر دیوونت داشت منو میکشت....میفهمی؟میکشت(میکشتو با داد گفت)
یونگی :چخبرتونه اول صبحی(خوابالو)
ا.ت:هه اینو ببین..........دختر خاله نازو گوگولیت قاتله اقای مین
یونگی:هوففف بیا
ا.ت:با یونگیرفتم تو اتاق دیدم مینا.........
هه هه خماریییییی
ادامه پارت۱۴
صبح^
مینا ویو
اه این واقعا مسخره است الان همه خوبن فقط من بیدارم.....صبر کن بینم الان بهترین موقه برای کشتن اون کلفته((مینا و الکس بخاطر این اومدن اینجا که با یونگی ازدواج کنه ولی مینا فکر میکنه ا.ت مانع راهش میشه))
هنوزم مینا ویو
یه بالشت برداشتم و رفتم سمت اتاقش هه مثل خرس خوابیده بالشت گرفتم رو صورتش و فشار دادم خیلی دست و پا زد ولی دستمو برنداشتم که بلاخره اروم شد
ا.ت ویو
از شب تاحالا نخوابیدم چون نقشه مینا رو میدونستم پس وقتی درو باز کرد خودمو زدم به خواب وقتی بالشتو گذاشت رو صورتم الکی تقلا کردم وقتی نفسم داشت بند میومد بی حرکت موندم که فکر کنه خفم کرده وقتی بالشتو برداشت یه نفس اروم کشیدم و سریع بلند شدم گفتم
ا.ت:تو خجالت نمیکشی؟چرا میخوای این کارو کنی؟من که کاری نکردم(داد)
مینا :دهنتو ببند چطوری نمردی؟ها؟
ا.ت:با استفاده از عقل که تو نداریش
الکس:اینجا چخبره(خوابالو و متعجب)
ا.ت:سوال نداره خواهر دوردونتون میخواست خفم کنه بالشت تو دستشو نمیبینی؟
الکس:مینا باز تو دیوونه شدی؟ ا.ت بیا دنبالم
الکس:رفتیم بیرون:میدونم خیلی عصبانی ولی اون فقط یه مشکل روحیه اصلا چیزی نیست که خودتو ناراحت کنی
ا.ت:چی چیو ناراحت نکنم خواهر دیوونت داشت منو میکشت....میفهمی؟میکشت(میکشتو با داد گفت)
یونگی :چخبرتونه اول صبحی(خوابالو)
ا.ت:هه اینو ببین..........دختر خاله نازو گوگولیت قاتله اقای مین
یونگی:هوففف بیا
ا.ت:با یونگیرفتم تو اتاق دیدم مینا.........
هه هه خماریییییی
۳.۹k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.