make you mine part : ۶
منیجر : به به... جونگکوک شی...شما چرا اینهمه زود اومدین...حالا وقت داشتین.... یکم دیگه میگشتین ...!
مامان س : مگه نگفتم جدا نشو از بقیه...
+ خب با جونگکو....
منیجر : بخاطر شما هواپیما رفت دیر کردیم
_ واقعا چه زود....
نامجون : نیم ساعت دیر کردین
_ آخه هیونگ ترافیک بود
جین : گوشیت هم پیشت نبود
_ دست جیمین بود
منیجر : خب دیگه...تموم کنین...پرواز بعدی 3 ساعت دیگه اس...
مامان س : نباید میفرستادم بری....بخاطر تو....
+ باشه دیگه مامان الان چیکار میتونم بکنم...!
مامان س : از مدرسه ات زنگ زدن...گفتن میتونی دوباره بری....فردا باید...
+ باشه باشه...میرم....خوبه
مامان س : ولی ایندفعه با کوچیکترین دعوا...
+ا خراج میشم.... باش میدونم
مامان س : خوبه ....
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
+مامان من میرم دستشویی!
رفتی دستشویی وقتی در اومدی دوباره جونگکوک اونجا بود
+ این دومین بارته....سواد نداری تو...اینجا زنونه است
_ اونو ولکن حالا...امروز خیلی خوشگذشت...
+ آره بابا مخصوصا آخرش...
_ راست راستی خوش نگذشت بهت!؟
+😶....چرا....خیلی روز خوبی بود...
_ پس امروز... اولین قرارمون...
+ مگه قرار میزاریم؟
_ نمیزاریم؟
+ من فک کردم همینطوری
_ چی همینطوری ؟
+ هیچی... خب اولین قرارمون...
_ باشه پس امروز رو تو ذهنت نگه دار به بچه هامون میگیم
+ بچه!
_ آره من میرم بیرون تو هم بیا...
رفتش بیرون تو اینه نگاه کردی
+ بچه... میخواد! ؟من کی حرف بچه زدم.... اصلا بچه از کجا اومد... بچه چرا....!؟
رفتی پیش بقیه وقتی داشتی با مامانت حرف میزدی...
مامان س :دخترم ببین دیگه تو مدرسه
تو هم چشمت رو جونگکوک بود....داشت برات شکلک درمیاورد.... تو هم نگاش میکردی یهو چشمک زد تو هم خندیدی دستاتو گذاشتی رو صورتت
مامان س : با تو ام دختر...من جدی ام.... میگم دعوا بی دعوا
+ باشه باشه....
مامان س : دیونه شدی نه؟!
+ نه من اوکی ام
مامان س : معلومه....خود به خود میخندی...
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
همینطور که منتظر بودین هواپیما بعدی بیاد رفتی تو اینیستا یکی از عکسایی که امروز با بستنی گرفتی رو پست کردی
جونگکوک بهت پیام داد
ادامه فیک داخل کامنت ها
مامان س : مگه نگفتم جدا نشو از بقیه...
+ خب با جونگکو....
منیجر : بخاطر شما هواپیما رفت دیر کردیم
_ واقعا چه زود....
نامجون : نیم ساعت دیر کردین
_ آخه هیونگ ترافیک بود
جین : گوشیت هم پیشت نبود
_ دست جیمین بود
منیجر : خب دیگه...تموم کنین...پرواز بعدی 3 ساعت دیگه اس...
مامان س : نباید میفرستادم بری....بخاطر تو....
+ باشه دیگه مامان الان چیکار میتونم بکنم...!
مامان س : از مدرسه ات زنگ زدن...گفتن میتونی دوباره بری....فردا باید...
+ باشه باشه...میرم....خوبه
مامان س : ولی ایندفعه با کوچیکترین دعوا...
+ا خراج میشم.... باش میدونم
مامان س : خوبه ....
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
+مامان من میرم دستشویی!
رفتی دستشویی وقتی در اومدی دوباره جونگکوک اونجا بود
+ این دومین بارته....سواد نداری تو...اینجا زنونه است
_ اونو ولکن حالا...امروز خیلی خوشگذشت...
+ آره بابا مخصوصا آخرش...
_ راست راستی خوش نگذشت بهت!؟
+😶....چرا....خیلی روز خوبی بود...
_ پس امروز... اولین قرارمون...
+ مگه قرار میزاریم؟
_ نمیزاریم؟
+ من فک کردم همینطوری
_ چی همینطوری ؟
+ هیچی... خب اولین قرارمون...
_ باشه پس امروز رو تو ذهنت نگه دار به بچه هامون میگیم
+ بچه!
_ آره من میرم بیرون تو هم بیا...
رفتش بیرون تو اینه نگاه کردی
+ بچه... میخواد! ؟من کی حرف بچه زدم.... اصلا بچه از کجا اومد... بچه چرا....!؟
رفتی پیش بقیه وقتی داشتی با مامانت حرف میزدی...
مامان س :دخترم ببین دیگه تو مدرسه
تو هم چشمت رو جونگکوک بود....داشت برات شکلک درمیاورد.... تو هم نگاش میکردی یهو چشمک زد تو هم خندیدی دستاتو گذاشتی رو صورتت
مامان س : با تو ام دختر...من جدی ام.... میگم دعوا بی دعوا
+ باشه باشه....
مامان س : دیونه شدی نه؟!
+ نه من اوکی ام
مامان س : معلومه....خود به خود میخندی...
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
همینطور که منتظر بودین هواپیما بعدی بیاد رفتی تو اینیستا یکی از عکسایی که امروز با بستنی گرفتی رو پست کردی
جونگکوک بهت پیام داد
ادامه فیک داخل کامنت ها
۱۵.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.