(انتقام یا عشق)
پارت: ۳
بعد از اینکه چند ساعت تو راه بودن بالاخره رسیدن به جنگل جلوی ورودی پلیس مردم رو چک میکرد.
هایون یکی از پلیس هایی بود که جلوی ورودی ایستاده بود و زیر لب غر میزد:
- آخه چرا من باید اینکارو کنم... خیر سرم پلیس ویژه ام و من رو گذاشتن برای همچین کار ساده ای
تهیونگ از ماشین پیاده شد، دستیارش جی هون اومد کنارش:
-همه جا پلیس هست ، دور تا دور جزیره پلیس گذاشتن، حتی بین راه ها
جی هون تبلتش رو درآورد و موقعیت مکانی رو با بارکد تابلویی که اونجا بود اسکن کرد:
- تمامی راه ها پلیس هست
تهیونگ تبلت رو گرفت و نگاه کرد:
- لعنتی... پس باید عملیات رو لغو کنیم
جی یونگ کنارشون ایستاد:
- چطوره با زیر دریایی پیش بریم؟
تهیونگ بهش نگاه کرد:
-زیر دریایی؟
- آره، میتونیم یه قسمت از زمین رو بکنیم و چاله درست کنیم و محصولات رو از اونجا بفرستیم
تهیونگ کمی فکر کرد:
- فکر خوبیه بهتره همینکارو کنیم، جی هون، تو ترتیب اینکارو بده
جی یونگ یه سطل و یه بیل کوچولوی اسباب بازی برداشت ، تهیونگ بهش نگاه کرد:
-این چیه؟ بچه ای؟
- مگه قرار نیست زمین رو بکنیم؟، باید یه وسیله غیر مشکوک داشته باشیم
- خیله خب
تهیونگ و جی یونگ رفتن تو صف ، صف بلند و طولانی بود، جی یونگ وسایل رو داد دست تهیونگ:
- چیکار میکنی؟
جی یونگ کرم ضد آفتاب رو برداشت و شروع کرد به مالیدن به پوستش:
- خب اگر ضد آفتاب نزنم با این صف طولانی و آفتاب به این سوزانی، حتما آفتاب سوخته میشم
بعد از پنج دقیقه نوبت اونها شد. هایون نشست و از قسمت پاها تا به بالای جی یونگ رو بررسی کرد و بعد گذاشت بره داخل، نوبت تهیونگ رسید و هایون همینکارو تکرار کرد و به صورت اتفاقی چشم های تهیونگ رو دید، براش آشنا بودن، با این حال گذاشت بره داخل.
تهیونگ و جی یونگ قسمت خاصی ایستادن و جی یونگ شروع کرد به کندن، حدود نیم ساعت گذشت و جی یونگ هنوز میکند:
- بده به من اون ماسماسک رو، بلد نیستی
بیل اسباب بازی رو از جی یونگ گرفت و شروع کرد به کندن و بعد از یک ربع آب از یک قسمت شروع به پاشیدن کرد و تهیونگ به کندن ادامه داد که آب همه جا رو گرفت، و مردم ایستادن و به اون قسمت خیره شدن، آب سریع داشت بالا می یومد و احتمال اینکه جزیره بره زیر آب بالا بود.
هایون داشت گشت میزد که یه گوشی که روی زمین افتاده بود پیدا کرد. گوشی رو برداشت و کمی نگاه کرد، شبیه گوشیه اون پسری بود که خودش بازدید بدنیش رو انجام داده بود، کمی به چشم هاش فکر کرد، براش آشنا بود، اونها رو کجا دیده بود....
بعد از اینکه چند ساعت تو راه بودن بالاخره رسیدن به جنگل جلوی ورودی پلیس مردم رو چک میکرد.
هایون یکی از پلیس هایی بود که جلوی ورودی ایستاده بود و زیر لب غر میزد:
- آخه چرا من باید اینکارو کنم... خیر سرم پلیس ویژه ام و من رو گذاشتن برای همچین کار ساده ای
تهیونگ از ماشین پیاده شد، دستیارش جی هون اومد کنارش:
-همه جا پلیس هست ، دور تا دور جزیره پلیس گذاشتن، حتی بین راه ها
جی هون تبلتش رو درآورد و موقعیت مکانی رو با بارکد تابلویی که اونجا بود اسکن کرد:
- تمامی راه ها پلیس هست
تهیونگ تبلت رو گرفت و نگاه کرد:
- لعنتی... پس باید عملیات رو لغو کنیم
جی یونگ کنارشون ایستاد:
- چطوره با زیر دریایی پیش بریم؟
تهیونگ بهش نگاه کرد:
-زیر دریایی؟
- آره، میتونیم یه قسمت از زمین رو بکنیم و چاله درست کنیم و محصولات رو از اونجا بفرستیم
تهیونگ کمی فکر کرد:
- فکر خوبیه بهتره همینکارو کنیم، جی هون، تو ترتیب اینکارو بده
جی یونگ یه سطل و یه بیل کوچولوی اسباب بازی برداشت ، تهیونگ بهش نگاه کرد:
-این چیه؟ بچه ای؟
- مگه قرار نیست زمین رو بکنیم؟، باید یه وسیله غیر مشکوک داشته باشیم
- خیله خب
تهیونگ و جی یونگ رفتن تو صف ، صف بلند و طولانی بود، جی یونگ وسایل رو داد دست تهیونگ:
- چیکار میکنی؟
جی یونگ کرم ضد آفتاب رو برداشت و شروع کرد به مالیدن به پوستش:
- خب اگر ضد آفتاب نزنم با این صف طولانی و آفتاب به این سوزانی، حتما آفتاب سوخته میشم
بعد از پنج دقیقه نوبت اونها شد. هایون نشست و از قسمت پاها تا به بالای جی یونگ رو بررسی کرد و بعد گذاشت بره داخل، نوبت تهیونگ رسید و هایون همینکارو تکرار کرد و به صورت اتفاقی چشم های تهیونگ رو دید، براش آشنا بودن، با این حال گذاشت بره داخل.
تهیونگ و جی یونگ قسمت خاصی ایستادن و جی یونگ شروع کرد به کندن، حدود نیم ساعت گذشت و جی یونگ هنوز میکند:
- بده به من اون ماسماسک رو، بلد نیستی
بیل اسباب بازی رو از جی یونگ گرفت و شروع کرد به کندن و بعد از یک ربع آب از یک قسمت شروع به پاشیدن کرد و تهیونگ به کندن ادامه داد که آب همه جا رو گرفت، و مردم ایستادن و به اون قسمت خیره شدن، آب سریع داشت بالا می یومد و احتمال اینکه جزیره بره زیر آب بالا بود.
هایون داشت گشت میزد که یه گوشی که روی زمین افتاده بود پیدا کرد. گوشی رو برداشت و کمی نگاه کرد، شبیه گوشیه اون پسری بود که خودش بازدید بدنیش رو انجام داده بود، کمی به چشم هاش فکر کرد، براش آشنا بود، اونها رو کجا دیده بود....
۱.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.