پارت ۲۲
پارت ۲۲
#عشقحقیقی
ات هم بعد گریه خوابش میبره تا دوساعت تو خواب پادشاهی بوده و بعدش بیدار میشه و میره......
_________
میبینه که کوک پایین نشسته و تلویزیون میبینه وقتی که ات میاد کوک تلویزیون رو خاموش میکنه
ات فک میکنه که کوک میخواهد باهاش حرف بزنه واسه همون تلویزیون رو خاموش کرده ...
کوک ..
کوک ویو
ات از اتاق آمد بیرون صورتش پف کرده بود و چشماش قرمز بود .....دلم واسش تنگ شده بود اما خب نباید همچین کاری میکرد امروز دیگه این کار رو تموم میکنم ...تلویزیون رو خاموش کردم ... فک کرد میخوام باهاش حرف بزنم و واسه همین داشت میومد طرفم که بلند شدم و رفتم تو اتاق و لباس هام رو پوشیدم و بیرون رفتم ....
_______
ات ویو ....
هوفف وای خدا هعی فک کردم بخشیدتم ...
_______
کوک ویو . .....
بعد از یک ساعت
کوک زنگ میزنه به یونگی
......بچه ها اینم بگم چون خیلی وقته ننوشتم نمد کی رو گفتم که از کامپیوتر و اینا اطلاعات زیادی داره و فک کنم تا الان لازم نبود . ا،ا بدونین یونگی همه اطلاعات هک و این کار ها رو به خوبی بلده .... طوری که رو دست نداره ....
کوک . الو سلام حاضری شروع کن .....
یونگی .... باشه اوکی الان درستش میکنم هر وقت نگاه کرد این اولین چیزی هست که میاد رو صفحهی گوشیش
“اگه بگم اندازه بارونای بهار دوستت دارم،
اگه بگم اندازه زنگ آخر مدرسه روز چهارشنبه دوستت دارم،
اگه بگم اندازه بوی کتاب نو دوستت دارم،
اگه بگم اندازه تار به تار مژه های سیاهت دوستت دارم،
اگه بگم اندازه عطر موردعلاقم دوستت دارم،
اگه بگم اندازه خونه به خونه ی پیرهنای چهارخونت دوستت دارم،
اگه بگم اندازه نوشابه بعد غذا دوستت دارم،
اگه بگم اندازه خرت خرت برف تازه زیر پاهام دوستت دارم،
اگه بگم اندازه کارتونای بچگیم که صدبار دیدمشون دوستت دارم،
بازم دروغ گفتم؛ علاقه ی من بهت خیلی بیشتر ازین حرفاست."
اول این پارت رو لایک کنید بعد بعدی رو بخونید ....
#عشقحقیقی
ات هم بعد گریه خوابش میبره تا دوساعت تو خواب پادشاهی بوده و بعدش بیدار میشه و میره......
_________
میبینه که کوک پایین نشسته و تلویزیون میبینه وقتی که ات میاد کوک تلویزیون رو خاموش میکنه
ات فک میکنه که کوک میخواهد باهاش حرف بزنه واسه همون تلویزیون رو خاموش کرده ...
کوک ..
کوک ویو
ات از اتاق آمد بیرون صورتش پف کرده بود و چشماش قرمز بود .....دلم واسش تنگ شده بود اما خب نباید همچین کاری میکرد امروز دیگه این کار رو تموم میکنم ...تلویزیون رو خاموش کردم ... فک کرد میخوام باهاش حرف بزنم و واسه همین داشت میومد طرفم که بلند شدم و رفتم تو اتاق و لباس هام رو پوشیدم و بیرون رفتم ....
_______
ات ویو ....
هوفف وای خدا هعی فک کردم بخشیدتم ...
_______
کوک ویو . .....
بعد از یک ساعت
کوک زنگ میزنه به یونگی
......بچه ها اینم بگم چون خیلی وقته ننوشتم نمد کی رو گفتم که از کامپیوتر و اینا اطلاعات زیادی داره و فک کنم تا الان لازم نبود . ا،ا بدونین یونگی همه اطلاعات هک و این کار ها رو به خوبی بلده .... طوری که رو دست نداره ....
کوک . الو سلام حاضری شروع کن .....
یونگی .... باشه اوکی الان درستش میکنم هر وقت نگاه کرد این اولین چیزی هست که میاد رو صفحهی گوشیش
“اگه بگم اندازه بارونای بهار دوستت دارم،
اگه بگم اندازه زنگ آخر مدرسه روز چهارشنبه دوستت دارم،
اگه بگم اندازه بوی کتاب نو دوستت دارم،
اگه بگم اندازه تار به تار مژه های سیاهت دوستت دارم،
اگه بگم اندازه عطر موردعلاقم دوستت دارم،
اگه بگم اندازه خونه به خونه ی پیرهنای چهارخونت دوستت دارم،
اگه بگم اندازه نوشابه بعد غذا دوستت دارم،
اگه بگم اندازه خرت خرت برف تازه زیر پاهام دوستت دارم،
اگه بگم اندازه کارتونای بچگیم که صدبار دیدمشون دوستت دارم،
بازم دروغ گفتم؛ علاقه ی من بهت خیلی بیشتر ازین حرفاست."
اول این پارت رو لایک کنید بعد بعدی رو بخونید ....
۲۱.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.