پادشاه زندانی
p¹
:
مهتاب توی آسمون جای خودش رو گرفته بود
دختری که از تراس اتاقش
با سمت آسمون خیره بود
چشماش رو بست
چند دقایقی همونجوری اجازه داد موهاش رو باد به رقص در بیاره
یهو چشماش رو باز کرد و
به سمت دریاچه کوچکی که پشت درختا قایم شده بود نگا کرد
اونجا رو فقط از اتاق دخترک میشد دید
کسی هم از اونجا خبری نداشت
یا داشتن و به اون نگفته بودن
ات. چرا نور فنر از اونجا میاد
دامن لباسش رو گرفت و سمت
داخل اتاقش رفت
شنلش رو از روی تختش برداشت و روی شونه هایش انداخت
چراغ خوابی که کنار پاتختیش بود رو تکون داد و دری برای ات باز شد
در مخفی بود
که شانسی پیداش کرده بود
دیوار براش باز شده بود
داخل رفت مشعله رو از کنار دیوار ورداشت
و بدو بدو از پله ها پایین
مشلعه رو جای خالی مشعله دریذاشت و اونو برداشت در برای ات باز شد
و از در خارج شد
دوان دوان سمت رود خونه کوچیکی که داخلای جنگل بود رفت
کنار اون رود خونه یه کلبه سنگی وجود داشت نمیدونست برای کسیه یا نع ولی خیلی وقت بود میخواست بفهمه که آیا اونجا بی صاحبع یا نع
به رود خونه داخل جنگل رسید
از رود خونه به سختی گذشت
پشت شنلش خیس شده بود
شکی نداشت اون فقط تونسته بود
پیراهن گران بهاشو از خیس شدن نجات بده
لباس پفی که معلوم میکرد از هر لحاظ برازندع اونوع و اون دختر زیبا از خانواده اشرافیه
و موهای بلندی که هر روز خدمت کار های مخصوصی برای رسیدگی به موهای دختر به قصر میاومدن
به هم ریخته بود با برخورد شنل دختر به پیراهنش
پیراهنشم خیس شدع بود
ولی هیچ کودوم براش اهمیتی نداشت فقط میخواست بدوع کی به اون کلبه کوچیک رفتع
وقتی به سمت در نداشته کلبه قدم برداشت و مشعل رو نزدیک داخل کلبه کرد کسی رو ندید
به اطرافش چرخید و نگاه کرد
مشعل رو همراه خودش به جاهایی که چشمش میخورد چرخوند ولی هیچی ندید
کلافه و به حوصله نفسی بیرون داد
کاش میفهمیدم کیه
به برگشتن به سمت قصر از لای درختان
یادش افتاد چه زمانی از قصر بیرون رفتع الان ها بود که ندیمه شخصیش در اتاقش رو بزنع و اونو به سمت
سالن غذا خوری راهنمایی کنع
ات. وای نع امروز شام رو باید پیش بقیه اشراف زاده ها بخورم
باید زود برگردم
دختر از رود خونع رد شد و زود به سمت قصر دوید و داخل قصر رفت
لباس خوشگلی برای شام پوشید و روی تختش نشست
و تو فکر نور لای درختان بود
ات. اشتباه دیدم !
چندمین بعد خدمت کار شخصی ات
در اقاقش رو زد و در و تا آخر باز کرد و به ات تعظیمی کرد
خ. بانوی من وقتشه به سمت سالن غذا برین
ات بدون حرف پاشد و به بیرون اتاقش رفت
خدمت کار هاش پشت سرش با اون هم قدم شدن و وقتی ات به سالن غذا رسید خدمت کار هاش دو قدم از ات عقب رفتن سرباز هایی که جلوی در وایساده بودن برای ات در رو باز کردن
کامنت ؟؟؟
:
مهتاب توی آسمون جای خودش رو گرفته بود
دختری که از تراس اتاقش
با سمت آسمون خیره بود
چشماش رو بست
چند دقایقی همونجوری اجازه داد موهاش رو باد به رقص در بیاره
یهو چشماش رو باز کرد و
به سمت دریاچه کوچکی که پشت درختا قایم شده بود نگا کرد
اونجا رو فقط از اتاق دخترک میشد دید
کسی هم از اونجا خبری نداشت
یا داشتن و به اون نگفته بودن
ات. چرا نور فنر از اونجا میاد
دامن لباسش رو گرفت و سمت
داخل اتاقش رفت
شنلش رو از روی تختش برداشت و روی شونه هایش انداخت
چراغ خوابی که کنار پاتختیش بود رو تکون داد و دری برای ات باز شد
در مخفی بود
که شانسی پیداش کرده بود
دیوار براش باز شده بود
داخل رفت مشعله رو از کنار دیوار ورداشت
و بدو بدو از پله ها پایین
مشلعه رو جای خالی مشعله دریذاشت و اونو برداشت در برای ات باز شد
و از در خارج شد
دوان دوان سمت رود خونه کوچیکی که داخلای جنگل بود رفت
کنار اون رود خونه یه کلبه سنگی وجود داشت نمیدونست برای کسیه یا نع ولی خیلی وقت بود میخواست بفهمه که آیا اونجا بی صاحبع یا نع
به رود خونه داخل جنگل رسید
از رود خونه به سختی گذشت
پشت شنلش خیس شده بود
شکی نداشت اون فقط تونسته بود
پیراهن گران بهاشو از خیس شدن نجات بده
لباس پفی که معلوم میکرد از هر لحاظ برازندع اونوع و اون دختر زیبا از خانواده اشرافیه
و موهای بلندی که هر روز خدمت کار های مخصوصی برای رسیدگی به موهای دختر به قصر میاومدن
به هم ریخته بود با برخورد شنل دختر به پیراهنش
پیراهنشم خیس شدع بود
ولی هیچ کودوم براش اهمیتی نداشت فقط میخواست بدوع کی به اون کلبه کوچیک رفتع
وقتی به سمت در نداشته کلبه قدم برداشت و مشعل رو نزدیک داخل کلبه کرد کسی رو ندید
به اطرافش چرخید و نگاه کرد
مشعل رو همراه خودش به جاهایی که چشمش میخورد چرخوند ولی هیچی ندید
کلافه و به حوصله نفسی بیرون داد
کاش میفهمیدم کیه
به برگشتن به سمت قصر از لای درختان
یادش افتاد چه زمانی از قصر بیرون رفتع الان ها بود که ندیمه شخصیش در اتاقش رو بزنع و اونو به سمت
سالن غذا خوری راهنمایی کنع
ات. وای نع امروز شام رو باید پیش بقیه اشراف زاده ها بخورم
باید زود برگردم
دختر از رود خونع رد شد و زود به سمت قصر دوید و داخل قصر رفت
لباس خوشگلی برای شام پوشید و روی تختش نشست
و تو فکر نور لای درختان بود
ات. اشتباه دیدم !
چندمین بعد خدمت کار شخصی ات
در اقاقش رو زد و در و تا آخر باز کرد و به ات تعظیمی کرد
خ. بانوی من وقتشه به سمت سالن غذا برین
ات بدون حرف پاشد و به بیرون اتاقش رفت
خدمت کار هاش پشت سرش با اون هم قدم شدن و وقتی ات به سالن غذا رسید خدمت کار هاش دو قدم از ات عقب رفتن سرباز هایی که جلوی در وایساده بودن برای ات در رو باز کردن
کامنت ؟؟؟
۲۹.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲