دخترک طبق معمولِ هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفشهای
دخترک طبق معمولِ هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفشهای قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسبِ زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه، هر روز بتونی تمام چسبِ زخمهایت را بفروشی، آخر ماه کفشهای قرمز رو برات میخرم. دخترک به کفشها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ... !؟ و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه! خدا نکنه! اصلا کفش نمیخوام
۱.۲k
۱۰ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.