(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.21
(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.21
ته*ویو
جیمین از اتاق رفت بیرون،بعد یک ربع بچها هم رفتم از اتاقم،و رفتن تو حیاط.
میخواستم برم تو اتاق ا.ت،ببینم چه شکلی شده.
از اتاقم رفتم بیرون،دیدم که جیمین داره از اتاق ا.ت میاد بیرون،خیلی عصبانی شدم.
رفتم داخل اتاق ا.ت،دیدم یه گوشه نشسته،انگار گریه کرده بود.
گفتم
ته:ا.ت،جیمین تو اتاقت چیکار میکرد
ا.ت:ارباب داشتیم حرف میزدیم
ته:ا.ت،بس کن من و تو امشب زن و شوهر میشیم،تو میخوای بهم کلا بگی ارباب
ا.ت:بهتون چی بگم
ته:بگو تهیونگ و از شما یا بهتون استفاده نکن بگو تو از حرف های با ادبانه استفاده نکن لطفا ا.ت،من دلم میخواد باهام راحت باشی و من باتو راحت باشم،من عاشقتم ولی تورو نمیدونم،شاید اصلا اون پسره جونگهیون و دوست داری هنوز
ا.ت:نه من از جونگهیون متنفرم چون اون دروارد من یچیز دیگه فکر میکرد
ا.ت*ویو
از اتاق بو ناراحتی رفت،اون من و واقعا دوست داره،من تا بحال سه بار این و شنیدم
یبار پشت در یبار جیمین گفت،یبارم خودش اعتراف کرد که الان بود.
ساعت 7 غروب بو که خانوم ارباب اومد و گفت
م ته:باید بریم دخترم
ا.ت:پایین،تهیونگ رفته
م ته:پایین 300تا ادم هست و تهیونگ روی پله هامنتظره و مردم هم منتظر تو هستن
ا.ت:باشه پس راه بیوفتیم،که یکم دیر شد
م ته:بریم دخترم،چقدر تو خوشگل شدی
ا.ت:مرسی خانوم ارباب
م ته:ا.ت دیگه بهم نگو خانوم ارباب بگو مامان
ا.ت:چشم مامان
رفتیم،من رفتم کنار تهیونگ روی پله ها کل مردم که اونجا بودن جیغ میزدن.
اون ۶ تایی که مرد هستن و پسرن کنار ا،ن بکر کنم ووستای تهیکنگ هستن چون جیمین هم کنارشونه.
چقدر هم همشون خوشتیپ و جذابن،اینارو خدا نقاشی کرده انگار
ته*ویو
جیمین از اتاق رفت بیرون،بعد یک ربع بچها هم رفتم از اتاقم،و رفتن تو حیاط.
میخواستم برم تو اتاق ا.ت،ببینم چه شکلی شده.
از اتاقم رفتم بیرون،دیدم که جیمین داره از اتاق ا.ت میاد بیرون،خیلی عصبانی شدم.
رفتم داخل اتاق ا.ت،دیدم یه گوشه نشسته،انگار گریه کرده بود.
گفتم
ته:ا.ت،جیمین تو اتاقت چیکار میکرد
ا.ت:ارباب داشتیم حرف میزدیم
ته:ا.ت،بس کن من و تو امشب زن و شوهر میشیم،تو میخوای بهم کلا بگی ارباب
ا.ت:بهتون چی بگم
ته:بگو تهیونگ و از شما یا بهتون استفاده نکن بگو تو از حرف های با ادبانه استفاده نکن لطفا ا.ت،من دلم میخواد باهام راحت باشی و من باتو راحت باشم،من عاشقتم ولی تورو نمیدونم،شاید اصلا اون پسره جونگهیون و دوست داری هنوز
ا.ت:نه من از جونگهیون متنفرم چون اون دروارد من یچیز دیگه فکر میکرد
ا.ت*ویو
از اتاق بو ناراحتی رفت،اون من و واقعا دوست داره،من تا بحال سه بار این و شنیدم
یبار پشت در یبار جیمین گفت،یبارم خودش اعتراف کرد که الان بود.
ساعت 7 غروب بو که خانوم ارباب اومد و گفت
م ته:باید بریم دخترم
ا.ت:پایین،تهیونگ رفته
م ته:پایین 300تا ادم هست و تهیونگ روی پله هامنتظره و مردم هم منتظر تو هستن
ا.ت:باشه پس راه بیوفتیم،که یکم دیر شد
م ته:بریم دخترم،چقدر تو خوشگل شدی
ا.ت:مرسی خانوم ارباب
م ته:ا.ت دیگه بهم نگو خانوم ارباب بگو مامان
ا.ت:چشم مامان
رفتیم،من رفتم کنار تهیونگ روی پله ها کل مردم که اونجا بودن جیغ میزدن.
اون ۶ تایی که مرد هستن و پسرن کنار ا،ن بکر کنم ووستای تهیکنگ هستن چون جیمین هم کنارشونه.
چقدر هم همشون خوشتیپ و جذابن،اینارو خدا نقاشی کرده انگار
۴.۰k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.