P3🍷..خون اشام شب
باید فرار کنم.تو این فکر بودم که دست گرمی رو شونم حس کردم.😰ارباب:ایجا گوش وایساده بودی😏ا/ت:ن..نهه همین الان اومدم چیزی شده😰😰
ارباب:بهتره که اینطور باشه..😏
رفتم اتاقم و به جعبه قرص ها نگاه کردم...قرصارو برداشتم و خوردم...
چشمم به یه قرص افتاد....اگه کسی اینو بخوره حتما میمیره...
لبخند فیکی زدم و گذاشتمش تو جیبم و خودمو انداختم رو تخت...
ا/ت:اصلا چرا باید فرار کنم😒🙃هدفی برای ادامه زندگیم ندارم...زنده بمونم که چی💔🙃میخوام همینجا کشته بشم...جایی ندارم حتی فرار کنم...مردم بیرون شهر هم همشون فیکن...دیگه کافیه مگه چقدر تحمل درد دارم...
گوشیمو برداشتم و آهنگی پلی کردم ....کنار پنجره نشستم و چشمم به ماه افتاد پرنور تر از روزای قبل بود...از جام بلند شدم و اهنگو قطع کردم
به سمت اتاق ارباب رفتم و درو باز کردم...ارباب:چیزی شده؟
ا/ت:میدونم میخوام منو بکشی🙂💔درسته من به حرفاتون گوش دادم..هرگز هم فرار نمیکنم منو بکش💔فقط درخواستی ازت دارم...
ارباب:..درخواستت چیه؟
ا/ت: انتظار این حرفتو نداشتم😂💔سو استفاده کردن لذت خوبیه مگه نه؟!💔?😆
ارباب:هیچ کس تو رو قبول نداره...همین که تا این زمان ازت مراقبت کردم به نظرم کافیه..حالا درخواستت رو بگو
ا/ت:میشه منو به جنگل ببری بهم سم بده ...منو بکش فقط میخوام قبل مرگم به اون پرتگاه برم..
ارباب:😶
ا/ت:جواب خواستم
ارباب:قبوله امشب چطوره😈
ا/ت:خوبه..
...........
ارباب از اتاقش بیرون رفت....
و با یه مرد اومد داخل...
ارباب:خب با این مرد برو ....
ا/ت:از کجا مطمئن باشم منو به اونجا میبره
ارباب :برای جبران کارهات...در ضمن من فقط مرگ تورو میخوام و دلیلی نیس انجامش ندم
سوار ماشین شدم....
مرد به سمت جنگل حرکت میکرد....جنگل غرق تاریکی بود...
مرد:خب رسیدیم..در یه بطری رو باز کرد...اینو تا آخر بخور....۴ساعتی طول می کشه که تورو بکشه...و کم کم بدن تو رو از کار میندازه
ا/ت:خوبه...🙃💔
بطری رو بهم داد...
دستام ناخوداگاه میلرزید ...با این کار مرگ خودم رو تضمین میکردم
بوی سمش خیلی غلیظ بود....چشمامو بستم ...و بطری رو تا آخر سر کشیدم
مرد:خب میتونی پیاده شی....خداحافظ برای همیشه
ا/ت:.....در رو باز کردم و پیاده شدم سرم کمی گیج میرفت...همین که پیاده شدم اون مرد با ماشینش اونجا رو ترک کرد....به سمت پرتگاه حرکت کردم ....
و از اونجا بالا رفتم...ماه بخشی از آسمون رو تخصیر کرده بود .
اینم از پارت 3🍷لایک کنید و کامنت بزارید ♣️🍷
ارباب:بهتره که اینطور باشه..😏
رفتم اتاقم و به جعبه قرص ها نگاه کردم...قرصارو برداشتم و خوردم...
چشمم به یه قرص افتاد....اگه کسی اینو بخوره حتما میمیره...
لبخند فیکی زدم و گذاشتمش تو جیبم و خودمو انداختم رو تخت...
ا/ت:اصلا چرا باید فرار کنم😒🙃هدفی برای ادامه زندگیم ندارم...زنده بمونم که چی💔🙃میخوام همینجا کشته بشم...جایی ندارم حتی فرار کنم...مردم بیرون شهر هم همشون فیکن...دیگه کافیه مگه چقدر تحمل درد دارم...
گوشیمو برداشتم و آهنگی پلی کردم ....کنار پنجره نشستم و چشمم به ماه افتاد پرنور تر از روزای قبل بود...از جام بلند شدم و اهنگو قطع کردم
به سمت اتاق ارباب رفتم و درو باز کردم...ارباب:چیزی شده؟
ا/ت:میدونم میخوام منو بکشی🙂💔درسته من به حرفاتون گوش دادم..هرگز هم فرار نمیکنم منو بکش💔فقط درخواستی ازت دارم...
ارباب:..درخواستت چیه؟
ا/ت: انتظار این حرفتو نداشتم😂💔سو استفاده کردن لذت خوبیه مگه نه؟!💔?😆
ارباب:هیچ کس تو رو قبول نداره...همین که تا این زمان ازت مراقبت کردم به نظرم کافیه..حالا درخواستت رو بگو
ا/ت:میشه منو به جنگل ببری بهم سم بده ...منو بکش فقط میخوام قبل مرگم به اون پرتگاه برم..
ارباب:😶
ا/ت:جواب خواستم
ارباب:قبوله امشب چطوره😈
ا/ت:خوبه..
...........
ارباب از اتاقش بیرون رفت....
و با یه مرد اومد داخل...
ارباب:خب با این مرد برو ....
ا/ت:از کجا مطمئن باشم منو به اونجا میبره
ارباب :برای جبران کارهات...در ضمن من فقط مرگ تورو میخوام و دلیلی نیس انجامش ندم
سوار ماشین شدم....
مرد به سمت جنگل حرکت میکرد....جنگل غرق تاریکی بود...
مرد:خب رسیدیم..در یه بطری رو باز کرد...اینو تا آخر بخور....۴ساعتی طول می کشه که تورو بکشه...و کم کم بدن تو رو از کار میندازه
ا/ت:خوبه...🙃💔
بطری رو بهم داد...
دستام ناخوداگاه میلرزید ...با این کار مرگ خودم رو تضمین میکردم
بوی سمش خیلی غلیظ بود....چشمامو بستم ...و بطری رو تا آخر سر کشیدم
مرد:خب میتونی پیاده شی....خداحافظ برای همیشه
ا/ت:.....در رو باز کردم و پیاده شدم سرم کمی گیج میرفت...همین که پیاده شدم اون مرد با ماشینش اونجا رو ترک کرد....به سمت پرتگاه حرکت کردم ....
و از اونجا بالا رفتم...ماه بخشی از آسمون رو تخصیر کرده بود .
اینم از پارت 3🍷لایک کنید و کامنت بزارید ♣️🍷
۱۴.۳k
۲۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.