مافیای سختگیر فصل دوم part 11
م.ت ویو
داشتم با دستمال خون لب شوهرم را که کوک زده بود پاک میکردم که یهو کوک اومد معلوم بود زیاد گریه کرده بود چون چشماش قرمز شده بود و اومد و نشست روی صندلی کنار مامانش که دکتر از اتاق اومد بیرون و همه رفتیم پیشش
دکتر: همسر خانم ا.ت کیه
کوک: منم آقای دکتر
دکتر: همسرتون به هوش اومده و میخواد شما را ببینه
ب.ت: حال دخترم چطوره
دکتر: بریدگی زیاد عمیق نبوده و اسیب زیادی به رگ اصلی وارد نشده شانس اوردین
کوک: میتونم برم پیش همسرم
دکتر: البته دنبالم بیا
کوک ویو
وقتی دکتر اومد و گفت حالش خوبه خیلی خیلی خوشحال شدم و دل تو دلم نبود تا ا.ت را ببینم با دکتر رفتم داخل اتاق که ا.ت داشت به پنجره نگاه میکرد و من رفتم سمتش و گفتم
کوک: ا.ت ... عشقم( بغض )
ات: ..کو..ک ( سرش را برگردوند و گریه)
کوک: عشقم من... اینجام گریه .. نکن (گریه و اشک های ات را پاک کرد و ا.ت را بغل کرد )
ا.ت : .. دلم.. برات تنگ شده بود .. ( گریه )
ا.ت : ..فکر ... کردم دیگه ..نمی ..( که کوک پرید وسط حرفش و گفت)
کوک : ..هییسس .. دیگه تموم شد.. دیگه پیشتم و از هم دیگه .. طلاق نمیگیریم...
ا.ت : .. پس ..بابام (بغض)
کوک : .. دیگه نمیخواد طلاق بگیریم .. دیگه از هم جدا نمیشیم ..( بغض)
ا.ت : ... اوووف.. خداراشکر .. ( گریه )
کوک : .. دیگه گریه نکن .. عشقم ( و اشک های ا.ت را پاک کرد )
ا.ت : باشه ..( بغض )
کوک : ا.ت
ا.ت : بله ..
کوک : ..میتونم یه ..سوال ازت .. بپرسم
ا.ت : بپر... ( که یهو بابا و مامان هاشون اومدند داخل )
م.ت : ..دخترم ( گریه)
ا.ت : مامان ( بغض و بغلش کرد )
م.ک : .. عزیزم ..خوبی ..جاییت درد ..نمیکنه ( نگران )
ا.ت : نه ..ممنونم .. نگران نباشید ( بغض)
م.ک : باشه.. عزیزم ( و بابای ا.ت اومد جلو )
ب.ت : دخترم .. ( بغض)
ا.ت : .. با ..با ( تعجب و یکم سرد )
م.ک روبه بقیه: ما شما را پدر دختری تنها میزاریم ( و با بقیه رفتند بیرون )
ب.ت : خوبی ..دخترم ( نگران و بغض )
ا.ت : .. اره.. نیازی نیست .. نگران باشی .. ( یکم سرد و بغض)
ب.ت : .. دخترم .. باهام قهری ( بغض)
ا.ت : ..نه.. چطور ( یکم سرد و بغض )
ب.ت : ..پس چرا داری باهام سرد .. حرف میزنی ( بغض)
ا.ت : چطوری .. سرد نباشم ..بابا .. هاان .. تو میخواستی من .. از کوک جدا بشم .. چطوری ..این را ببخشم ..بابا( گریه )
ب.ت : .. ببخشید دخترم .. لطفاً من را ببخش .. اون یه .. تصمیم از روی عصبانیت بود .. ( بغض)
ا.ت : .. بابا ( گریه )
ب.ت : ..بله دخترم ( اشک از گوشه چشمش اومد)
ا.ت : ..یعنی .. دیگه نمیخوای .. از کوک جدا شم ( گریه)
ب.ت : ..نه دخترم .. دیگه نیازی نیست .. ( بغض)
ا.ت : .. ممنونم .. بابا ( گریه و بابای ا.ت ، ا.ت را بغل کرد )
ب.ت : من دیگه میرم بیرون..تو استراحت کن
ا.ت : .. باشه ( و بابای ا.ت از اتاق اومد بیرون و مامان ا.ت اومد سمتش )
م.ت : .. ا.ت چیکار کرد ..
ب.ت : ..چیزی نیست .. داره استراحت میکنه ( و به کوک نگاه کرد و دید به دیوار تکیه داده و بهش گفت )
ب.ت : .. کوک ..پسرم
کوک : .....
ب.ت : ... لطفاً من را ببخش.. دیگه نیازی نیست که از ا.ت جدا بشی
کوک : .. ( نیشخند) .. میخواستین ...هم از ا.ت جدا نمیشدم
ب.ک : ..بس کن دیگه ..کوک
کوک : .. بس نمیکنم ( و دکتر اومد )
دکتر: .. حال خانم ا.ت بهتر شده .. چند ساعت دیگه میتونند برن خونه .. لطفاً یکی از شما با من بیاد و کار های ترخیص را انجام بده
کوک : ...باشه من میام ( و دنبال دکتر راه افتاد )
( چند ساعت بعد )
کوک ویو
کار های ترخیص ا.ت را انجام دادم و با ا.ت سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه ی خودمون .. توی راه دست ا.ت را گرفتم و اونم دستم را گرفت ... بعد از چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در و ...
پارت ۱۱ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️
شرط
لایک: ۶۵
کامنت: ۵۰
داشتم با دستمال خون لب شوهرم را که کوک زده بود پاک میکردم که یهو کوک اومد معلوم بود زیاد گریه کرده بود چون چشماش قرمز شده بود و اومد و نشست روی صندلی کنار مامانش که دکتر از اتاق اومد بیرون و همه رفتیم پیشش
دکتر: همسر خانم ا.ت کیه
کوک: منم آقای دکتر
دکتر: همسرتون به هوش اومده و میخواد شما را ببینه
ب.ت: حال دخترم چطوره
دکتر: بریدگی زیاد عمیق نبوده و اسیب زیادی به رگ اصلی وارد نشده شانس اوردین
کوک: میتونم برم پیش همسرم
دکتر: البته دنبالم بیا
کوک ویو
وقتی دکتر اومد و گفت حالش خوبه خیلی خیلی خوشحال شدم و دل تو دلم نبود تا ا.ت را ببینم با دکتر رفتم داخل اتاق که ا.ت داشت به پنجره نگاه میکرد و من رفتم سمتش و گفتم
کوک: ا.ت ... عشقم( بغض )
ات: ..کو..ک ( سرش را برگردوند و گریه)
کوک: عشقم من... اینجام گریه .. نکن (گریه و اشک های ات را پاک کرد و ا.ت را بغل کرد )
ا.ت : .. دلم.. برات تنگ شده بود .. ( گریه )
ا.ت : ..فکر ... کردم دیگه ..نمی ..( که کوک پرید وسط حرفش و گفت)
کوک : ..هییسس .. دیگه تموم شد.. دیگه پیشتم و از هم دیگه .. طلاق نمیگیریم...
ا.ت : .. پس ..بابام (بغض)
کوک : .. دیگه نمیخواد طلاق بگیریم .. دیگه از هم جدا نمیشیم ..( بغض)
ا.ت : ... اوووف.. خداراشکر .. ( گریه )
کوک : .. دیگه گریه نکن .. عشقم ( و اشک های ا.ت را پاک کرد )
ا.ت : باشه ..( بغض )
کوک : ا.ت
ا.ت : بله ..
کوک : ..میتونم یه ..سوال ازت .. بپرسم
ا.ت : بپر... ( که یهو بابا و مامان هاشون اومدند داخل )
م.ت : ..دخترم ( گریه)
ا.ت : مامان ( بغض و بغلش کرد )
م.ک : .. عزیزم ..خوبی ..جاییت درد ..نمیکنه ( نگران )
ا.ت : نه ..ممنونم .. نگران نباشید ( بغض)
م.ک : باشه.. عزیزم ( و بابای ا.ت اومد جلو )
ب.ت : دخترم .. ( بغض)
ا.ت : .. با ..با ( تعجب و یکم سرد )
م.ک روبه بقیه: ما شما را پدر دختری تنها میزاریم ( و با بقیه رفتند بیرون )
ب.ت : خوبی ..دخترم ( نگران و بغض )
ا.ت : .. اره.. نیازی نیست .. نگران باشی .. ( یکم سرد و بغض)
ب.ت : .. دخترم .. باهام قهری ( بغض)
ا.ت : ..نه.. چطور ( یکم سرد و بغض )
ب.ت : ..پس چرا داری باهام سرد .. حرف میزنی ( بغض)
ا.ت : چطوری .. سرد نباشم ..بابا .. هاان .. تو میخواستی من .. از کوک جدا بشم .. چطوری ..این را ببخشم ..بابا( گریه )
ب.ت : .. ببخشید دخترم .. لطفاً من را ببخش .. اون یه .. تصمیم از روی عصبانیت بود .. ( بغض)
ا.ت : .. بابا ( گریه )
ب.ت : ..بله دخترم ( اشک از گوشه چشمش اومد)
ا.ت : ..یعنی .. دیگه نمیخوای .. از کوک جدا شم ( گریه)
ب.ت : ..نه دخترم .. دیگه نیازی نیست .. ( بغض)
ا.ت : .. ممنونم .. بابا ( گریه و بابای ا.ت ، ا.ت را بغل کرد )
ب.ت : من دیگه میرم بیرون..تو استراحت کن
ا.ت : .. باشه ( و بابای ا.ت از اتاق اومد بیرون و مامان ا.ت اومد سمتش )
م.ت : .. ا.ت چیکار کرد ..
ب.ت : ..چیزی نیست .. داره استراحت میکنه ( و به کوک نگاه کرد و دید به دیوار تکیه داده و بهش گفت )
ب.ت : .. کوک ..پسرم
کوک : .....
ب.ت : ... لطفاً من را ببخش.. دیگه نیازی نیست که از ا.ت جدا بشی
کوک : .. ( نیشخند) .. میخواستین ...هم از ا.ت جدا نمیشدم
ب.ک : ..بس کن دیگه ..کوک
کوک : .. بس نمیکنم ( و دکتر اومد )
دکتر: .. حال خانم ا.ت بهتر شده .. چند ساعت دیگه میتونند برن خونه .. لطفاً یکی از شما با من بیاد و کار های ترخیص را انجام بده
کوک : ...باشه من میام ( و دنبال دکتر راه افتاد )
( چند ساعت بعد )
کوک ویو
کار های ترخیص ا.ت را انجام دادم و با ا.ت سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه ی خودمون .. توی راه دست ا.ت را گرفتم و اونم دستم را گرفت ... بعد از چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در و ...
پارت ۱۱ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️
شرط
لایک: ۶۵
کامنت: ۵۰
۳۹.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.