moon,sky
جونگ کوک : ولی من که اینجا زندانیم
آیسان : اره ولی تو بیشتر از من اینجا بودی درسته
جونگ کوک : یعنی تو تاحالا اینجا نیوندی ؟
آیسان : من چون خیلی کم میام اینجا و وقتی هم میام بیشتر پیش هدیه میمونم زیاد اینجارو نمیشناسم
جونگ کوک : خب نقشهای داری
آیسان : اره معلومه خب قدم اول اینه باید تو و تهیونگ یجا باشین واسه این کار هم باید یه دلیل خوب بیارم
جونگ کوک : پس تکلیف وصیعن نامه چی میشه
آیسان : اون هم پیدا میکنم خب چون تو بیشتر از من اینجا بودی فکر کنم بتونم نقشهی قصر رو کش برم
جونگ کوک : ولی اینجوری تو دردسر نمیوفتی
آیسان : چرا خیلی برام بد میشه چون قبلاً هم مچم رو گرفتن
جونگ کوک : تو یا خیلی احمقی که اینکارو میکنی یا خیلی باهوشی که جرعت انجام همچین کاری رو داری
آیسان : میدونی در تظاهر به احمق بودن لذتی هست که فقط آدمای باهوش درکش میکنن از نظر ملکه هم من احمقم
جونگ کوک : پس کار راحت شد
آیسان : اوهوم خب من برم بببنم میتونم نقشهی قصر رو پیدا کنم
جونگ کوک : باشه
.
.
.
.
آیسان : هدیه
هدیه : بله چیشده
آیسان : متونی نقشهی قصر رو برام پیدا کنی
هدیه : چی تو ذهنته آیسان اگه پادشاه بفهمه همهی این کارا زیر سر توعه میدونی چی میشه
آیسان : اره میدونم ولی اینم میدونم که کارم درسته
هدیه : خیلی خب باشه میرم بگردم
آیسان : ممنون خیلی لطف میکنی
.
ویو آیسان :
هدیه گفت میره دنبال نقشهی قصر بگرده منم تو فرصت یکم اینورا میگردم ببینم چیزی پیدا میکنن یا نه آروم از پله ها به طرف زیر زمین میرفتم زیر زمین خیلی بزرگ و تاریک بود چراغ قوه روی میز چوبی قدیمی مال بچگی های هدیه رو برداشتم و دور و ور زیر زمین رو میگشتم که یه صندوقچه پیدا کردم درش قفل بود پس بردم بالاترین طبقه اتاق جونگ کوک تا بعدا بتونم کلیدش رو پیدا کنم
.
.
جونگ کوک : اصلاً این چیه با خودت اوردی پر خاکه
آیسان : همین که پره خاکه تو زیرزمینه و درش قفله داره داد میزنه یه چیز مهمی توشه
هدیه : آیسان درو باز کن
آیسان : سلام پیداش کردی
هدیه : اره پیداش کردم بیا فقط آیسان
آیسان : بله
هدیه : اگه یه وقت گیر افتادی حرفی از من نمیزنی
آیسان : نه خیالت راحت
جونگ کوک : هدیه میدونی کیلیدداین صندوقچه کجاست
هدیه : این از کجا اومده
آیسان : زیر زمین
هدیه : پس همونجا دنبالش بگردین مطمئن باشین همونجاست خب کاری نداری
آیسان : نه ممنون
هدیه : خدافظ
《در همین حین قصر پادشاه》
نگهبان : تو کیم تهیونگی
تهیونگ : باز چی شده
نگهبان : پادشاه میخواد شمارو ببینه
تهیونگ : من نمیام برو بهش بگو چش دیدنش رو ندارم
نگهبان : اوممم........
.
.
تهیونگ : باشه ، باشه خودم میام ول کن
نگهبان : پادشاه منتظر شماست
تهیونگ : اَههه مردشور خودتو و پادشاهتو ببرن
پادشاه : .........
آیسان : اره ولی تو بیشتر از من اینجا بودی درسته
جونگ کوک : یعنی تو تاحالا اینجا نیوندی ؟
آیسان : من چون خیلی کم میام اینجا و وقتی هم میام بیشتر پیش هدیه میمونم زیاد اینجارو نمیشناسم
جونگ کوک : خب نقشهای داری
آیسان : اره معلومه خب قدم اول اینه باید تو و تهیونگ یجا باشین واسه این کار هم باید یه دلیل خوب بیارم
جونگ کوک : پس تکلیف وصیعن نامه چی میشه
آیسان : اون هم پیدا میکنم خب چون تو بیشتر از من اینجا بودی فکر کنم بتونم نقشهی قصر رو کش برم
جونگ کوک : ولی اینجوری تو دردسر نمیوفتی
آیسان : چرا خیلی برام بد میشه چون قبلاً هم مچم رو گرفتن
جونگ کوک : تو یا خیلی احمقی که اینکارو میکنی یا خیلی باهوشی که جرعت انجام همچین کاری رو داری
آیسان : میدونی در تظاهر به احمق بودن لذتی هست که فقط آدمای باهوش درکش میکنن از نظر ملکه هم من احمقم
جونگ کوک : پس کار راحت شد
آیسان : اوهوم خب من برم بببنم میتونم نقشهی قصر رو پیدا کنم
جونگ کوک : باشه
.
.
.
.
آیسان : هدیه
هدیه : بله چیشده
آیسان : متونی نقشهی قصر رو برام پیدا کنی
هدیه : چی تو ذهنته آیسان اگه پادشاه بفهمه همهی این کارا زیر سر توعه میدونی چی میشه
آیسان : اره میدونم ولی اینم میدونم که کارم درسته
هدیه : خیلی خب باشه میرم بگردم
آیسان : ممنون خیلی لطف میکنی
.
ویو آیسان :
هدیه گفت میره دنبال نقشهی قصر بگرده منم تو فرصت یکم اینورا میگردم ببینم چیزی پیدا میکنن یا نه آروم از پله ها به طرف زیر زمین میرفتم زیر زمین خیلی بزرگ و تاریک بود چراغ قوه روی میز چوبی قدیمی مال بچگی های هدیه رو برداشتم و دور و ور زیر زمین رو میگشتم که یه صندوقچه پیدا کردم درش قفل بود پس بردم بالاترین طبقه اتاق جونگ کوک تا بعدا بتونم کلیدش رو پیدا کنم
.
.
جونگ کوک : اصلاً این چیه با خودت اوردی پر خاکه
آیسان : همین که پره خاکه تو زیرزمینه و درش قفله داره داد میزنه یه چیز مهمی توشه
هدیه : آیسان درو باز کن
آیسان : سلام پیداش کردی
هدیه : اره پیداش کردم بیا فقط آیسان
آیسان : بله
هدیه : اگه یه وقت گیر افتادی حرفی از من نمیزنی
آیسان : نه خیالت راحت
جونگ کوک : هدیه میدونی کیلیدداین صندوقچه کجاست
هدیه : این از کجا اومده
آیسان : زیر زمین
هدیه : پس همونجا دنبالش بگردین مطمئن باشین همونجاست خب کاری نداری
آیسان : نه ممنون
هدیه : خدافظ
《در همین حین قصر پادشاه》
نگهبان : تو کیم تهیونگی
تهیونگ : باز چی شده
نگهبان : پادشاه میخواد شمارو ببینه
تهیونگ : من نمیام برو بهش بگو چش دیدنش رو ندارم
نگهبان : اوممم........
.
.
تهیونگ : باشه ، باشه خودم میام ول کن
نگهبان : پادشاه منتظر شماست
تهیونگ : اَههه مردشور خودتو و پادشاهتو ببرن
پادشاه : .........
۳.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.