[این پارت شامل از روابط عمیقه پس اگر دوست ندارید.. نخونید
[این پارت شامل از روابط عمیقه پس اگر دوست ندارید.. نخونید...
چیز خاصیم نداره ولی خب]
Love game"part²⁹"
^سلام قشنگم^:kook
^سلام عزیزم... خسته نباشی^:Clara
^سلامت باشی... غذا چیه؟^:kook
^تظرت چیه از راه برسی بعد شروع کنی درباره غذا سوال کنی؟^:Clara
^... موافقم^:kook
^مخالفت میکردی عجیب بود... هرروز وضعیت همینه... انگار خدمت کار گرفتی برات غذا درست کنه خونه که میرسی اولین حرفی که میزنی"غذا چیه؟"انقدر سخته ازم سوال کنی"عزیزم خسته نباشی... روزت چطور بود؟... حالت چطوره؟؟"یا من....^:Clara
^باشه باشه... ببخشید... بیشتر قربون صدقت میرم... خوبه؟؟^:kook
^....^:Clara
^هوم؟؟جواب ندادی...^:kook
^... برو لباساتو عوض کن بیا کمک کن سفره بزارم^:Clara
پسر لبخند میزند... نزدیک کلارا میشود، از پشت بغلش میکند، بوسهای بر گونه کلارا میزند و میرود تا لباس هایش را عوض کند
"دقایقی بعد"
دقایقی میگذرد و جونگکوک نمیآید... کلارا نگران میشود پس تصمیم میگیرد پیش جونگکوک برود.... همین که سرش را بر میگرداند... جونگکوک را با ظاهری آراسته جلوی رویش میبیند
^...چیزی شده؟^:kook
^خب... دیر کردی نگران شدم^:Clara
^واقعا؟^:kook
جونگکوک خم میشود تا قدس مساوی با کلارا شود و در همان حالت میگوید:
^نگران من شدی؟؟^:kook
^... خب.. انکارش کنم دروغ بزرگی گفتم پس... آره^:Clara
به قد اولیهاش باز میگردد و میگوید:
^... خوشحال شدم... خب... چه کمکی از من ساختست؟^:kook
^هیچی...^:Clara
^جان؟^:kook
^فقط همینجا بمون... بودنت برام لذت بخشه^:Clara
^چشم... هرچی شما بگی^:kook
^میگم... هیچی^:Clara
^کلارا؟؟؟چی میخوای بگی؟^:kook
^خب... هنریک رو... دستگیر کردین؟؟ دیشب و امروز نیومدی خونه نگرانت شدم!^:Clara
^آره... اهنریک رو دستگیر کردیم، سرماجرا هنریک یه سری کارا داشتم برای همین نیومدم^:kook
^خوشحالم که تلاشات جواب دادن و نتیجشون راضی^:Clara
کلارا را براید استایل بلند میکند... به سمت مبل میرود و کلارا را روی پایش مینشاند
^چیکار میکنی؟^:Clar
^اینکه تلاشام نتیجه داد رو مدیون توام^:kook
^خواهش میکنم... بهتم گفتم فقط برای اینکه دوست دارم اینکارو کردم^:Clara
دختر خواست برود ولی جونگکوک مانع رفتن او شد
^توضیح میدی که داری چیکار میکنی دقیقا مستر جئون؟^:Clara
^خودتم میدونی چقدر خستم... میشه بزاری خستگیمو ازبین ببرم؟^:kook
^جونگکوک غذا میسوزه^:Clara
^ولی چیزی رو گاز نبود...^:kook
^خب... چیزه^:Clara
^کلارام... لطفا...^؛kook
^...^:Clara
^کلارا... نگاه کن^:kook
دختر که به چشمان پسر نگاه نمیکرد... لحظهای برگشت و با نگاه منتظر جونگکوک مواجه شد
^هوفففف.... باشه^:Clara
پسر ذوق زده کلارا را بلند میکند.... به سمت اتاق میرود و بعد...."لالالا"
"صبح"
______
فقط... برای اینکه سر این پارت از خجالت آب شدم...
لایک کنین😍🔪💔😃راستی.... من فکر میکردم خیلی ضایعس.... فکر نمیکردم انقدر پنهون باشه... ستاره مرگ کیه؟؟
چیز خاصیم نداره ولی خب]
Love game"part²⁹"
^سلام قشنگم^:kook
^سلام عزیزم... خسته نباشی^:Clara
^سلامت باشی... غذا چیه؟^:kook
^تظرت چیه از راه برسی بعد شروع کنی درباره غذا سوال کنی؟^:Clara
^... موافقم^:kook
^مخالفت میکردی عجیب بود... هرروز وضعیت همینه... انگار خدمت کار گرفتی برات غذا درست کنه خونه که میرسی اولین حرفی که میزنی"غذا چیه؟"انقدر سخته ازم سوال کنی"عزیزم خسته نباشی... روزت چطور بود؟... حالت چطوره؟؟"یا من....^:Clara
^باشه باشه... ببخشید... بیشتر قربون صدقت میرم... خوبه؟؟^:kook
^....^:Clara
^هوم؟؟جواب ندادی...^:kook
^... برو لباساتو عوض کن بیا کمک کن سفره بزارم^:Clara
پسر لبخند میزند... نزدیک کلارا میشود، از پشت بغلش میکند، بوسهای بر گونه کلارا میزند و میرود تا لباس هایش را عوض کند
"دقایقی بعد"
دقایقی میگذرد و جونگکوک نمیآید... کلارا نگران میشود پس تصمیم میگیرد پیش جونگکوک برود.... همین که سرش را بر میگرداند... جونگکوک را با ظاهری آراسته جلوی رویش میبیند
^...چیزی شده؟^:kook
^خب... دیر کردی نگران شدم^:Clara
^واقعا؟^:kook
جونگکوک خم میشود تا قدس مساوی با کلارا شود و در همان حالت میگوید:
^نگران من شدی؟؟^:kook
^... خب.. انکارش کنم دروغ بزرگی گفتم پس... آره^:Clara
به قد اولیهاش باز میگردد و میگوید:
^... خوشحال شدم... خب... چه کمکی از من ساختست؟^:kook
^هیچی...^:Clara
^جان؟^:kook
^فقط همینجا بمون... بودنت برام لذت بخشه^:Clara
^چشم... هرچی شما بگی^:kook
^میگم... هیچی^:Clara
^کلارا؟؟؟چی میخوای بگی؟^:kook
^خب... هنریک رو... دستگیر کردین؟؟ دیشب و امروز نیومدی خونه نگرانت شدم!^:Clara
^آره... اهنریک رو دستگیر کردیم، سرماجرا هنریک یه سری کارا داشتم برای همین نیومدم^:kook
^خوشحالم که تلاشات جواب دادن و نتیجشون راضی^:Clara
کلارا را براید استایل بلند میکند... به سمت مبل میرود و کلارا را روی پایش مینشاند
^چیکار میکنی؟^:Clar
^اینکه تلاشام نتیجه داد رو مدیون توام^:kook
^خواهش میکنم... بهتم گفتم فقط برای اینکه دوست دارم اینکارو کردم^:Clara
دختر خواست برود ولی جونگکوک مانع رفتن او شد
^توضیح میدی که داری چیکار میکنی دقیقا مستر جئون؟^:Clara
^خودتم میدونی چقدر خستم... میشه بزاری خستگیمو ازبین ببرم؟^:kook
^جونگکوک غذا میسوزه^:Clara
^ولی چیزی رو گاز نبود...^:kook
^خب... چیزه^:Clara
^کلارام... لطفا...^؛kook
^...^:Clara
^کلارا... نگاه کن^:kook
دختر که به چشمان پسر نگاه نمیکرد... لحظهای برگشت و با نگاه منتظر جونگکوک مواجه شد
^هوفففف.... باشه^:Clara
پسر ذوق زده کلارا را بلند میکند.... به سمت اتاق میرود و بعد...."لالالا"
"صبح"
______
فقط... برای اینکه سر این پارت از خجالت آب شدم...
لایک کنین😍🔪💔😃راستی.... من فکر میکردم خیلی ضایعس.... فکر نمیکردم انقدر پنهون باشه... ستاره مرگ کیه؟؟
۲.۴k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.