P:8
P:8
جیمین: چرا میخندی؟(خنده)
ات: چون خودت خندیدی(خنده)
جیمین: خب بسع دیگ بریم صبحانه بخوریم دارم از گرسنگی میمیرم
ات: باشه بریم
رفتیم طبقه پایین نشستم روی پاهای جیمین و صبحانمونو خوردیم
جیمین: عشقم من میرم سرکار راسی شب مهمونی مافیا داریم ساعت ۸ اماده باش لباس باز نپوش و ارایش غلیظ نکن
ات: باشع خدافظ
اومد پیشونیمو بوسید و رفت منم میزو جمع کردم رفتم توی خونه ی چرخی زدم بزرگ و قشنگ بود رفتم توی عمارت رو نگاه کردم پر بادیگارد بود گلای رنگ رنگی بود رفتم روی تاب نشستم و با پاهام اروم تاب رو هول میدادم پا شدم رفتم پشت عمارت هم نگاه کردم ک پاهام گیر کرد ب جایی افتادم
ات: اخخخخخ
پا شدم دیدم ی دسته بود ک روش چمن های فیک بود اونارو برداشتم ک ی در بود زیر زمین بود درش قفل بود از سوراخ نگاه کردم ی انباری خونی و دخترای لخت و خونی اویزون شدع بودن ب میله دستمو جلو دهنم گذاشتم نزدیک بود بالا بیارم طفلکی جیمین چیکارشون کردع اصن حالم بد شد عیششش چمن رو گذاشتم روش و رفتم داخل ساعتو چک کردم دیدم ۶ بود رفتم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و دراومدم موهامو شونه کردم ی لباس کوتا و تنگ پوشیدم ک یقعه اسکی داشت و استین های بلندی داشت مشکی بود گردن بندمو پوشیدم و ی ارایش ملایکم کردم و کفش بوت کوتاهمو پوشیدم و رفتم پایین ک صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم ک جیمین بود تا منو دید اخماش رف تو هم
جیمین: چرا اینو پوشیدی
ات: لباسی نداشتم جز این
نداشتم جیمین عصبی دستشو روی موهاش کشید
جیمین: اونجا رفتیم از پیشم جمممم نمیخوری خب؟
ات: اوکی سوار ماشین لیموزین مشکیش شدیم و حرکت کردیم سمت مهمونی پیاده شدیم جیمین کمرمو گرفت و چسبوند ب خودش
ات: کمرم شکست
جیمین: هیشششش
رفیتم نشستیم و ۶ تا پسر اومدن و جیمینو بغل کردن:/
کوک: چطوری هیونگ
جیمین: خوبم
تهیون: این لیدی جذاب رو معرفی نمیکنین
جیمین: ات دوس دخترمع
این پسرع دستشو دراز کرد و با پوزخند گفت: خوش بختم
ات: همچنین جیمین داشت نگاه دستامون میکرد ک جدامون کرد
جیمین: خب ات این نامجون و این جین
جین: ورد واید هندسام هستم
جیمین: و اینم شوگا و اینم جیهوپ و اینم تهیونگ و اینم کوک
ات: خوشبختم
همه: خوشبختم
جیمین داشت باهاشون حرف میزد پوففف حصلم سر رفتع ک این پسرع فک کنم اسمش تهیونگ بود اومد سمت
تهیونگ ویو: دختر خیلی خوشگلی بود حیف مال جیمین بود رفتم پیشش
تهیونگ: افتخار میدین لیدی(دستشو دراز کرد)
ات: بله دستمو گذاشتم توی دستش و شروع ی رقصیدن شدیم واقا حرفه ای میرقصید یهو نگاهم رفت سمت جیمین ک دیدمش....
شرطا
لایک:۷
جیمین: چرا میخندی؟(خنده)
ات: چون خودت خندیدی(خنده)
جیمین: خب بسع دیگ بریم صبحانه بخوریم دارم از گرسنگی میمیرم
ات: باشه بریم
رفتیم طبقه پایین نشستم روی پاهای جیمین و صبحانمونو خوردیم
جیمین: عشقم من میرم سرکار راسی شب مهمونی مافیا داریم ساعت ۸ اماده باش لباس باز نپوش و ارایش غلیظ نکن
ات: باشع خدافظ
اومد پیشونیمو بوسید و رفت منم میزو جمع کردم رفتم توی خونه ی چرخی زدم بزرگ و قشنگ بود رفتم توی عمارت رو نگاه کردم پر بادیگارد بود گلای رنگ رنگی بود رفتم روی تاب نشستم و با پاهام اروم تاب رو هول میدادم پا شدم رفتم پشت عمارت هم نگاه کردم ک پاهام گیر کرد ب جایی افتادم
ات: اخخخخخ
پا شدم دیدم ی دسته بود ک روش چمن های فیک بود اونارو برداشتم ک ی در بود زیر زمین بود درش قفل بود از سوراخ نگاه کردم ی انباری خونی و دخترای لخت و خونی اویزون شدع بودن ب میله دستمو جلو دهنم گذاشتم نزدیک بود بالا بیارم طفلکی جیمین چیکارشون کردع اصن حالم بد شد عیششش چمن رو گذاشتم روش و رفتم داخل ساعتو چک کردم دیدم ۶ بود رفتم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و دراومدم موهامو شونه کردم ی لباس کوتا و تنگ پوشیدم ک یقعه اسکی داشت و استین های بلندی داشت مشکی بود گردن بندمو پوشیدم و ی ارایش ملایکم کردم و کفش بوت کوتاهمو پوشیدم و رفتم پایین ک صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم ک جیمین بود تا منو دید اخماش رف تو هم
جیمین: چرا اینو پوشیدی
ات: لباسی نداشتم جز این
نداشتم جیمین عصبی دستشو روی موهاش کشید
جیمین: اونجا رفتیم از پیشم جمممم نمیخوری خب؟
ات: اوکی سوار ماشین لیموزین مشکیش شدیم و حرکت کردیم سمت مهمونی پیاده شدیم جیمین کمرمو گرفت و چسبوند ب خودش
ات: کمرم شکست
جیمین: هیشششش
رفیتم نشستیم و ۶ تا پسر اومدن و جیمینو بغل کردن:/
کوک: چطوری هیونگ
جیمین: خوبم
تهیون: این لیدی جذاب رو معرفی نمیکنین
جیمین: ات دوس دخترمع
این پسرع دستشو دراز کرد و با پوزخند گفت: خوش بختم
ات: همچنین جیمین داشت نگاه دستامون میکرد ک جدامون کرد
جیمین: خب ات این نامجون و این جین
جین: ورد واید هندسام هستم
جیمین: و اینم شوگا و اینم جیهوپ و اینم تهیونگ و اینم کوک
ات: خوشبختم
همه: خوشبختم
جیمین داشت باهاشون حرف میزد پوففف حصلم سر رفتع ک این پسرع فک کنم اسمش تهیونگ بود اومد سمت
تهیونگ ویو: دختر خیلی خوشگلی بود حیف مال جیمین بود رفتم پیشش
تهیونگ: افتخار میدین لیدی(دستشو دراز کرد)
ات: بله دستمو گذاشتم توی دستش و شروع ی رقصیدن شدیم واقا حرفه ای میرقصید یهو نگاهم رفت سمت جیمین ک دیدمش....
شرطا
لایک:۷
۶۴.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.