عشق سخت
پارت ۲۳
ا/ت ویو
دیدم یه مرد هیکلی اومد سمتم
مرده: سلام لیدی میای یخورده خوش بگذرونیم
ا/ت: ایش چندش برو گم شو
خواستم برم که دستم و گرفتم و کشید سمت خودش
میخواستم بزنمش که که خیلی راحت حرکتم رو مهار کرد
مرده: میدونم تکواندو کار میکنی و اگه کسی بهت نزدیک بشه میزنیش ولی من از تو تکواندوم قوی تره
داشت منو با خودش میبرد طبقه بالای بار(اهم 😑)
که یهو یه مرده افتاد روش و شروع کرد زدنش
از صداش فهمیدم کوکه
رفتم دستش رو گرفتم
ا/ت: هی بس کن مُرد
کوک: برو اونور
اینقدر زدش که خسته شد بلند شد دستم رو گرفت کشید بردم سمت بیرون
از جلو دوستام رد شدم
با علامت ازم پرسیدن کیه
منم با لب خونی بهشون فهموندم کوکه
همون لحظه چرخیدن اونور و جوری وانمود کردن که انگار منو ندیدن
کوک رفتم سمت ماشینش و منو هم سوار کرد
کوک: پسره عوضی به چه حقی...*عصبی
از اعبانیت محکم مشتذزد تو فرمون ماشین
ا/ت: کوک آروم باش
کوک: چرا همچین جاهایی میری اونم با همچین لباسی میدونی اگه جیمین بفهمه چه بلایی سرت میاره میکشت بدبخت میشی میفهمی؟
ا/ت: ببخشید. تو فکر میکنی من نترسیدم داشت گریم میگرفت.
زدم زیر گریه
ا/ت: هق... هق
کوک: ا/ت ببخشید وای خدا
ا/ت: چرا عذر خواهی میکنی....هق..هق... من به کمک تو نجات پیدا کردم..هق... من باید از تو عذر خواهی کنم که به زحمت انداختمت..هق..هق.. بعدش تو معذرت خواهی میکنی *گریه شدید
کوک: ا/ت باشه حالا گ یه نکن خواهش میکنم
ا/ت: خیلی ترسیدم *گریه
کوک: باشه حالا تموم شد گریه نکن باشه
ا/ت: هق.... هق... هق
آروم اشکام رو با دستاش پاک کرد بعدش بغلم کرد
تو بغلش همینطور گریه میکردم
کم کم خوب شدم و به خودم اومدم
از کوک جدا شدم و درست نشستم
ا/ت: ممنون که کمکم کردی فقط میشه به جیمین نگی
کوک: باشه نمیگم ولی دیگه اینجور جاها نیا باشه اگه بازم بیای به جیمین میگم
ا/ت: باشه
کوک: خب بیا بریم
ا/ت: باشه
راه افتادیم
ا/ت: صبر کن کجا؟ *تعجب
کوک: برام سوال شد چرا نپرسیدی بریم خونه من
ا/ت: وای آخجون قراره بیام خونه تو *ذوق
کوک: چرا ذوق میکنی
ا/ت: نه... آخه همیشه آرزوم بود بیام خونه تو باوردم نمیشه دارم میام
کوک: باشه داریم میریم پس این حجم ذوق رو کم کن
ا/ت: باشه
آروم نشستم
بعد نیم ساعت رسیدیم خونش
ا/ت: کوک خونه تو نزدیک خونه منه
کوک: آره بخاطر همین میگفتم بیای
رفتیم تو خیلی ذوق داشتم دلم میخواست همه جارو ببینم
ا/ت: کوک میتونی خونتو کامل بهم نشون بدی
کوک: باشه
کل خونه رو بهم نشون داد خیلی خونش خوشگله ععررررر
کوک: خب ا/ت الان دوره میای شام بخوریم
ا/ت: باشه ولی نمیخواد چیز انچنانی درست کنی
کوک: ا/ت
ا/ت: چیه
کوک: من میخواستم بیام پیش تو بعدش گفتم خدمتکار هام برن منم آشپزی بلد نیستم
ا/ت: خب من میخوای یه چیزی درست کنم
کوک: نه میخوای غذا از بیرون سفارش بدیم
ا/ت: نه تا بیاد طول میکشه یه چیز ساده درست میکنم خوبه نودل درست کنم
کوک: نه اخه تو اولین باری هست میای خونم
ا/ت: نه نودل خوبهمیرم درست کنم
کوک: باشه
رفتم دو تا نودل درست کردم و بردمشون بخوریم
کوک: فیلم بزارم ببینیم
ا/ت: باشه
یه فیلم گذاشتیم و مشغول خوردن شدیم
وسطش صحنه دار شد
همون لحظه کنترل رو برداشتم تلویزیون رو خاموش کردم
کوک: چرا خاموش میکنی بخاطر.....
ا/ت: نه... بخاطر اینه من فیلم اینجوری ببینم شب خواب نمیرم یه بار با دوستم دیدم دو شب خواب نرفتم... بخاطر اینه
کوک: اوم اوکی
ا/ت: میشه ایندفعه منفیلم رو انتخاب کنم
کوک: باشه
یه فیلم گذاشتم به ژانرش نگاه نکردم و همینطور گذاشتم....
داشتم قهقهه میزدم وای خدا این چرا اینقدر طنزه ولی کوک یه زره هم نخندید
ا/ت: کوک به سر رفتتو دیوار *خنده فراوان
کوک: خب خنده دار نیست میفهمی اون لحظه این شخص چقدر صورتش درد گرفته
ا/ت: زد حال نزن یخورده بخند
کوک یه خنده مصنوعی زد
ا/ت: دستت درد نکنه خیلی خندیدی اه اصلا ولش خودم میخندم
تا فیلم تموم شد اینقدر خندیدم کت نفسم بند اومد
ا/ت: میای یه فیلم دیگه بزاریم
کوک: فقط خواهشا کمدی نباشه
ا/ت: اوکی *خنده
.....
ادامه توی پارت بعد....
_____________________________________________________
بچه ها من از فیککوک بیشتر میزارم چون میخوام زود تمومش کنم تموم شد پس نگین چرا از اون کم میزاری
ا/ت ویو
دیدم یه مرد هیکلی اومد سمتم
مرده: سلام لیدی میای یخورده خوش بگذرونیم
ا/ت: ایش چندش برو گم شو
خواستم برم که دستم و گرفتم و کشید سمت خودش
میخواستم بزنمش که که خیلی راحت حرکتم رو مهار کرد
مرده: میدونم تکواندو کار میکنی و اگه کسی بهت نزدیک بشه میزنیش ولی من از تو تکواندوم قوی تره
داشت منو با خودش میبرد طبقه بالای بار(اهم 😑)
که یهو یه مرده افتاد روش و شروع کرد زدنش
از صداش فهمیدم کوکه
رفتم دستش رو گرفتم
ا/ت: هی بس کن مُرد
کوک: برو اونور
اینقدر زدش که خسته شد بلند شد دستم رو گرفت کشید بردم سمت بیرون
از جلو دوستام رد شدم
با علامت ازم پرسیدن کیه
منم با لب خونی بهشون فهموندم کوکه
همون لحظه چرخیدن اونور و جوری وانمود کردن که انگار منو ندیدن
کوک رفتم سمت ماشینش و منو هم سوار کرد
کوک: پسره عوضی به چه حقی...*عصبی
از اعبانیت محکم مشتذزد تو فرمون ماشین
ا/ت: کوک آروم باش
کوک: چرا همچین جاهایی میری اونم با همچین لباسی میدونی اگه جیمین بفهمه چه بلایی سرت میاره میکشت بدبخت میشی میفهمی؟
ا/ت: ببخشید. تو فکر میکنی من نترسیدم داشت گریم میگرفت.
زدم زیر گریه
ا/ت: هق... هق
کوک: ا/ت ببخشید وای خدا
ا/ت: چرا عذر خواهی میکنی....هق..هق... من به کمک تو نجات پیدا کردم..هق... من باید از تو عذر خواهی کنم که به زحمت انداختمت..هق..هق.. بعدش تو معذرت خواهی میکنی *گریه شدید
کوک: ا/ت باشه حالا گ یه نکن خواهش میکنم
ا/ت: خیلی ترسیدم *گریه
کوک: باشه حالا تموم شد گریه نکن باشه
ا/ت: هق.... هق... هق
آروم اشکام رو با دستاش پاک کرد بعدش بغلم کرد
تو بغلش همینطور گریه میکردم
کم کم خوب شدم و به خودم اومدم
از کوک جدا شدم و درست نشستم
ا/ت: ممنون که کمکم کردی فقط میشه به جیمین نگی
کوک: باشه نمیگم ولی دیگه اینجور جاها نیا باشه اگه بازم بیای به جیمین میگم
ا/ت: باشه
کوک: خب بیا بریم
ا/ت: باشه
راه افتادیم
ا/ت: صبر کن کجا؟ *تعجب
کوک: برام سوال شد چرا نپرسیدی بریم خونه من
ا/ت: وای آخجون قراره بیام خونه تو *ذوق
کوک: چرا ذوق میکنی
ا/ت: نه... آخه همیشه آرزوم بود بیام خونه تو باوردم نمیشه دارم میام
کوک: باشه داریم میریم پس این حجم ذوق رو کم کن
ا/ت: باشه
آروم نشستم
بعد نیم ساعت رسیدیم خونش
ا/ت: کوک خونه تو نزدیک خونه منه
کوک: آره بخاطر همین میگفتم بیای
رفتیم تو خیلی ذوق داشتم دلم میخواست همه جارو ببینم
ا/ت: کوک میتونی خونتو کامل بهم نشون بدی
کوک: باشه
کل خونه رو بهم نشون داد خیلی خونش خوشگله ععررررر
کوک: خب ا/ت الان دوره میای شام بخوریم
ا/ت: باشه ولی نمیخواد چیز انچنانی درست کنی
کوک: ا/ت
ا/ت: چیه
کوک: من میخواستم بیام پیش تو بعدش گفتم خدمتکار هام برن منم آشپزی بلد نیستم
ا/ت: خب من میخوای یه چیزی درست کنم
کوک: نه میخوای غذا از بیرون سفارش بدیم
ا/ت: نه تا بیاد طول میکشه یه چیز ساده درست میکنم خوبه نودل درست کنم
کوک: نه اخه تو اولین باری هست میای خونم
ا/ت: نه نودل خوبهمیرم درست کنم
کوک: باشه
رفتم دو تا نودل درست کردم و بردمشون بخوریم
کوک: فیلم بزارم ببینیم
ا/ت: باشه
یه فیلم گذاشتیم و مشغول خوردن شدیم
وسطش صحنه دار شد
همون لحظه کنترل رو برداشتم تلویزیون رو خاموش کردم
کوک: چرا خاموش میکنی بخاطر.....
ا/ت: نه... بخاطر اینه من فیلم اینجوری ببینم شب خواب نمیرم یه بار با دوستم دیدم دو شب خواب نرفتم... بخاطر اینه
کوک: اوم اوکی
ا/ت: میشه ایندفعه منفیلم رو انتخاب کنم
کوک: باشه
یه فیلم گذاشتم به ژانرش نگاه نکردم و همینطور گذاشتم....
داشتم قهقهه میزدم وای خدا این چرا اینقدر طنزه ولی کوک یه زره هم نخندید
ا/ت: کوک به سر رفتتو دیوار *خنده فراوان
کوک: خب خنده دار نیست میفهمی اون لحظه این شخص چقدر صورتش درد گرفته
ا/ت: زد حال نزن یخورده بخند
کوک یه خنده مصنوعی زد
ا/ت: دستت درد نکنه خیلی خندیدی اه اصلا ولش خودم میخندم
تا فیلم تموم شد اینقدر خندیدم کت نفسم بند اومد
ا/ت: میای یه فیلم دیگه بزاریم
کوک: فقط خواهشا کمدی نباشه
ا/ت: اوکی *خنده
.....
ادامه توی پارت بعد....
_____________________________________________________
بچه ها من از فیککوک بیشتر میزارم چون میخوام زود تمومش کنم تموم شد پس نگین چرا از اون کم میزاری
۲۱.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.