"دورروی یک سکه"
"دورروی یک سکه"
Part18
نورا با دلی پر از خشم و نگرانی گوشی را به گوشش فشارداد و در حالی که صدای ندا همچنان در گوشش زنگ میزد
~ندا تو چیکار کردی باید سریع فرار کنی
ندا با صدایی لرزان و پر از استرس
"نمتونم اونها پیدام میکنن منو میبرن
~الان کجای اون قمار خونه بی صاحب موندی؟
"تو انبارش قایم شدم
مهرداد که حالا متوجه جدیت وضعیت شده بود به نورا نگاه کرد
-باید هرچی سریع تر بریم نمتونم دست رو دست بزاریم
مهرداد از جاش بلند شد و دستشو به طرف نورا کرد و بلندش کرد و باهام دیگه از خونه زدن بیرون سوار ماشین شدن
-ادرس دقیق رو بگو نورا؟
~ادرس یادم نیست اما قمارخونه نزدیک خیابون اصلیه
باران هنوز میبارید و خیابانها خیس و لغزنده شده بود نورا در دلش دعا میکرد که ندا را به موقع پیدا کنند در این لحظه، تمام احساساتش اعم از خشم ناامیدی شده بود
در مسیر نورا به عمو
~عمو باید به پلیس زنگ بزنیم خطرناکه تنهایی میریم
-نه فعلا نه اگر به پلیس بگیم ممکنه ندا رو به خطر بندازن باید خودمون این کارو انجام بدیم
نورا سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و به سرعت به سمت قمارخانه رفتند وقتی به آنجا رسیدند، صدای خنده و شلوغی از داخل به گوش میرسید نورا با قلبی تند و نگران وارد شد فضای قمارخانه پر از دود و نورهای رنگین بود و افرادی که در حال بازی بودند هیچ توجهی به آنها نداشتند
نورا و عمو به سرعت به سمت انبارها رفتند در دلش تصویر ندا را با آن چهرهی ترسیده و نگران به یاد آورد و این تصویر او را به جلو میبرد وقتی به در انبار رسیدند نورا با احتیاط در را باز کرد و وارد شد
ندا در گوشهای نشسته بود و با چهرهای پریشان و پر ترس به آنها نگاه میکرد
~ندا اینجایی؟
ندا با چشمان اشکیش به نورا نگاه کرد
-بیایید اون ها میخوان منو ببرن
عمو در را قفل کرد
-ما اینجا هستیم هیچکس نمتونه به تو اسیب بزنه
اما ناگهان صدای در باز شد و چند مرد وارد شدند. نورا و عمو با هم به سمت ندا رفتند
Part18
نورا با دلی پر از خشم و نگرانی گوشی را به گوشش فشارداد و در حالی که صدای ندا همچنان در گوشش زنگ میزد
~ندا تو چیکار کردی باید سریع فرار کنی
ندا با صدایی لرزان و پر از استرس
"نمتونم اونها پیدام میکنن منو میبرن
~الان کجای اون قمار خونه بی صاحب موندی؟
"تو انبارش قایم شدم
مهرداد که حالا متوجه جدیت وضعیت شده بود به نورا نگاه کرد
-باید هرچی سریع تر بریم نمتونم دست رو دست بزاریم
مهرداد از جاش بلند شد و دستشو به طرف نورا کرد و بلندش کرد و باهام دیگه از خونه زدن بیرون سوار ماشین شدن
-ادرس دقیق رو بگو نورا؟
~ادرس یادم نیست اما قمارخونه نزدیک خیابون اصلیه
باران هنوز میبارید و خیابانها خیس و لغزنده شده بود نورا در دلش دعا میکرد که ندا را به موقع پیدا کنند در این لحظه، تمام احساساتش اعم از خشم ناامیدی شده بود
در مسیر نورا به عمو
~عمو باید به پلیس زنگ بزنیم خطرناکه تنهایی میریم
-نه فعلا نه اگر به پلیس بگیم ممکنه ندا رو به خطر بندازن باید خودمون این کارو انجام بدیم
نورا سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و به سرعت به سمت قمارخانه رفتند وقتی به آنجا رسیدند، صدای خنده و شلوغی از داخل به گوش میرسید نورا با قلبی تند و نگران وارد شد فضای قمارخانه پر از دود و نورهای رنگین بود و افرادی که در حال بازی بودند هیچ توجهی به آنها نداشتند
نورا و عمو به سرعت به سمت انبارها رفتند در دلش تصویر ندا را با آن چهرهی ترسیده و نگران به یاد آورد و این تصویر او را به جلو میبرد وقتی به در انبار رسیدند نورا با احتیاط در را باز کرد و وارد شد
ندا در گوشهای نشسته بود و با چهرهای پریشان و پر ترس به آنها نگاه میکرد
~ندا اینجایی؟
ندا با چشمان اشکیش به نورا نگاه کرد
-بیایید اون ها میخوان منو ببرن
عمو در را قفل کرد
-ما اینجا هستیم هیچکس نمتونه به تو اسیب بزنه
اما ناگهان صدای در باز شد و چند مرد وارد شدند. نورا و عمو با هم به سمت ندا رفتند
۵۲۱
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.