عشق تاریک ادامه پارت ۲۰
ته : هیجان داشتم به کوک زنگ زدم
ته : الو کوک
کوک :بله
ته : زود تر بیا
کوک : چیزی شده
ته : اره ۱/ت می خواد بهوش بیاد
کوک ،: الان میام
ته : خدافز
کوک : خدافز
ته *****************
خب دیگه مریضیم برام مهم نیست بهوش که امد ازش خواستگاری میکنم
خب داخل این شرایت فک نکنم خوب باشه
خب چند روز دیگه کا حالش بهتر شد
کوک رسید بیمارستان
با عجله درو باز کرد
کوک : بهوش امد
ته : ن هنوز
کوک نفس نفس میزد
ته : چیشده چرا نفس نفس میزنی
کوک : بهم گفتی ۱/ت می خواد بهوش بیا از همونجا تا اینجا دویدم
ته : ایول داری کوک
کوک : خندید
ی چند ساعتی گذشت اما هنوز بهوش نیومده بودی
کوک ،: تو گفتی می خواد بهوش بیاد الان چند ساعت گذشت اما هنوز بهوش نیومده
ته : دکتر بهم گفت الان ها باید بهوش بیاد
ته : خب برو به دکتر بگو بیاد
کوک دستش و به دستگیری در گذاشت که با سرفه تو برگشت
کوک با ته بالا سرت بودن
چند تا سرفه کردی نمیدونستی چشم ها تو باز کنی نور ازیتت میکرد
بعد چند دقیقه چشات به نور عادت کرد ی نگاهی به ته و کوک انداختی
۱/ت : هنوز زندم
ته : معلومه که باید زنده بمونی
کوک : راست میگه .......نمیخوای بغلم کنی دو روزه صدام نزدی
۱/ت : اوپا .....دلم برات تنگ شده بود
کوک بغل کردی
ته بهتون نگاه میکرد انگار اونم دلش بغل تورو می خواست نگاهی بهش کردی
۱/ت : هی ته تو نمی خوای بیای بغلم
ته : چرا نخوام
ی بغل سه نفره
ته : دیگه همچین کاری نکن
۱/ت : چرا دوباره زند موندم
کوک : این چه حرفی که میزنی تو بای از زندگیت لذت ببری
۱/ت : کدوم زندگی ها.....کدوم زندگی
۱/ت سرشو زیر پتو برد گریه کرد
کوک : می خوای از الان شروع کنی
۱/ت :ولم کن
۱/ت یهو یاد بچه افتاد از زیر پتو امد بیرون
۱/ت : کوک بچم سالمه اره دستش و گذاشت روی شکمش
ته : یعنی می خواستی نگهش داری
۱/ت : معلوم که نگهش میداشتم شاید اون عوضی باباش باشه اما منم مادرشم نمیزارم ی بچه بیگناه از بین بده
کوک : ۱/ت متاسفم اما مرده
۱/ت : سرشو برد زیر پتو
ته بخاطر حرفی که ۱/ت عصبانی شد
رفت بیرون .........کوکم باهاش رفت تا ارومش کنه
کوک : آروم باش
ته : اگه بچه زنده بود می خواست نگهش داره خنده داره
کوک : میدونم اما نمی شد بچه خودشو بکشه
ته : نمیتونم درکش کنم پدر اون بچه بهت تجاوز کرده ....دختر بودن تو ازت گرفته اما تو می خواستی بچه شو نگه داری
پایان
ببخشید دیر شد
ته : الو کوک
کوک :بله
ته : زود تر بیا
کوک : چیزی شده
ته : اره ۱/ت می خواد بهوش بیاد
کوک ،: الان میام
ته : خدافز
کوک : خدافز
ته *****************
خب دیگه مریضیم برام مهم نیست بهوش که امد ازش خواستگاری میکنم
خب داخل این شرایت فک نکنم خوب باشه
خب چند روز دیگه کا حالش بهتر شد
کوک رسید بیمارستان
با عجله درو باز کرد
کوک : بهوش امد
ته : ن هنوز
کوک نفس نفس میزد
ته : چیشده چرا نفس نفس میزنی
کوک : بهم گفتی ۱/ت می خواد بهوش بیا از همونجا تا اینجا دویدم
ته : ایول داری کوک
کوک : خندید
ی چند ساعتی گذشت اما هنوز بهوش نیومده بودی
کوک ،: تو گفتی می خواد بهوش بیاد الان چند ساعت گذشت اما هنوز بهوش نیومده
ته : دکتر بهم گفت الان ها باید بهوش بیاد
ته : خب برو به دکتر بگو بیاد
کوک دستش و به دستگیری در گذاشت که با سرفه تو برگشت
کوک با ته بالا سرت بودن
چند تا سرفه کردی نمیدونستی چشم ها تو باز کنی نور ازیتت میکرد
بعد چند دقیقه چشات به نور عادت کرد ی نگاهی به ته و کوک انداختی
۱/ت : هنوز زندم
ته : معلومه که باید زنده بمونی
کوک : راست میگه .......نمیخوای بغلم کنی دو روزه صدام نزدی
۱/ت : اوپا .....دلم برات تنگ شده بود
کوک بغل کردی
ته بهتون نگاه میکرد انگار اونم دلش بغل تورو می خواست نگاهی بهش کردی
۱/ت : هی ته تو نمی خوای بیای بغلم
ته : چرا نخوام
ی بغل سه نفره
ته : دیگه همچین کاری نکن
۱/ت : چرا دوباره زند موندم
کوک : این چه حرفی که میزنی تو بای از زندگیت لذت ببری
۱/ت : کدوم زندگی ها.....کدوم زندگی
۱/ت سرشو زیر پتو برد گریه کرد
کوک : می خوای از الان شروع کنی
۱/ت :ولم کن
۱/ت یهو یاد بچه افتاد از زیر پتو امد بیرون
۱/ت : کوک بچم سالمه اره دستش و گذاشت روی شکمش
ته : یعنی می خواستی نگهش داری
۱/ت : معلوم که نگهش میداشتم شاید اون عوضی باباش باشه اما منم مادرشم نمیزارم ی بچه بیگناه از بین بده
کوک : ۱/ت متاسفم اما مرده
۱/ت : سرشو برد زیر پتو
ته بخاطر حرفی که ۱/ت عصبانی شد
رفت بیرون .........کوکم باهاش رفت تا ارومش کنه
کوک : آروم باش
ته : اگه بچه زنده بود می خواست نگهش داره خنده داره
کوک : میدونم اما نمی شد بچه خودشو بکشه
ته : نمیتونم درکش کنم پدر اون بچه بهت تجاوز کرده ....دختر بودن تو ازت گرفته اما تو می خواستی بچه شو نگه داری
پایان
ببخشید دیر شد
۵۸.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.