بابایی جونم 💛 ▪︎Part 22▪︎
رسیدیم خونه و جانا رو بردم گذاشتم روی تختش و یونا هم اومد و لباسای جانارو عوض کرد و منم وسایل پاشویه رو آماده کردم و گذاشتم کنار تختش تند تند لباسامونو عوض کردیم و رفتیم اتاق جانا یونا شروع به پاشویه کردن کرد منم سعی کردم داروهاشو بدم
جیمین: تو برک بخواب من انجامش میدم
یونا: نه خودم انجام میدم مگه فردا نباید بری سرکار
جیمین: آره ولی..
یونا: ولی نداره برو بخواب
جیمین: اول جانا بهوش بیاد من خیالم راحت بشه بعد میرم
یونا: باشه
یک ساعت گذشت و ما هردو منتظر بودیم جانا بهوش بیاد که صدای ضعیفی شنیدیم و دیدیم که جانا چشماش رو داره باز میکنه کم کم
یونا: دخترم
جانا: مامان(خیلی آروم و بی جون)
یونا: جان مامان
جانا: بدنم درد میکنه
یونا: قربونت برم خوب میشی عزیزم یکم تحمل کن مامانی
جیمین: دخترم باید چنتا دارو بخوری
جیمین رفت کنار دخترش سرش رو یکم بالا آورد و یه سری دارو که وقتی خواب بود نتونست بده رو داد بهش
جیمین: افرین دختر خوشگلم
جیمین کنا جانا دراز کشید و نوازشش کرد تا اینکه خودشم خوابش برد
(یونا)
جیمین هم کنار جانا دراز کشید و هردوشون الان خواب بودن دیگه داشت صبح میشد دمای بدن جانارو چک کردم خداروشکر اومده پایین ولی هنوز جا داشت ، خیلی خسته شده بودم دستمال نم دار رو روی پیشونیش گذاشتم و سرمو گذاشتم لبه تخت و نفهمیدم کی خوابم برد
(جیمین)
صبح بلند شدم دیدم جانا خوابیده و یونا هم سرش لبه تخته و خوابیده بلند شدم یونارو گذاشتم روی تخت بغل جانا و دستمال پاشویه رو دوباره مرطوب کردم و گذاشتم روی پیشونی جانا و رفتم حاضر شدم و یه سوپ ساده درست کردم و رفتم سرکار
کپی ممنوع ❌
جیمین: تو برک بخواب من انجامش میدم
یونا: نه خودم انجام میدم مگه فردا نباید بری سرکار
جیمین: آره ولی..
یونا: ولی نداره برو بخواب
جیمین: اول جانا بهوش بیاد من خیالم راحت بشه بعد میرم
یونا: باشه
یک ساعت گذشت و ما هردو منتظر بودیم جانا بهوش بیاد که صدای ضعیفی شنیدیم و دیدیم که جانا چشماش رو داره باز میکنه کم کم
یونا: دخترم
جانا: مامان(خیلی آروم و بی جون)
یونا: جان مامان
جانا: بدنم درد میکنه
یونا: قربونت برم خوب میشی عزیزم یکم تحمل کن مامانی
جیمین: دخترم باید چنتا دارو بخوری
جیمین رفت کنار دخترش سرش رو یکم بالا آورد و یه سری دارو که وقتی خواب بود نتونست بده رو داد بهش
جیمین: افرین دختر خوشگلم
جیمین کنا جانا دراز کشید و نوازشش کرد تا اینکه خودشم خوابش برد
(یونا)
جیمین هم کنار جانا دراز کشید و هردوشون الان خواب بودن دیگه داشت صبح میشد دمای بدن جانارو چک کردم خداروشکر اومده پایین ولی هنوز جا داشت ، خیلی خسته شده بودم دستمال نم دار رو روی پیشونیش گذاشتم و سرمو گذاشتم لبه تخت و نفهمیدم کی خوابم برد
(جیمین)
صبح بلند شدم دیدم جانا خوابیده و یونا هم سرش لبه تخته و خوابیده بلند شدم یونارو گذاشتم روی تخت بغل جانا و دستمال پاشویه رو دوباره مرطوب کردم و گذاشتم روی پیشونی جانا و رفتم حاضر شدم و یه سوپ ساده درست کردم و رفتم سرکار
کپی ممنوع ❌
۸۰.۸k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.