(پارت18)
کوک*ویو
دو تا پلاستیک.
خوراکی گرفتم.
رفتم داخل ماشین.
کوک:من اومدم.
ا.ت:.........
کوک:خوراکی هارو بازکن بخوریم.
ا.ت:من نمیخورم خودت باز کن
کوک:ای بابا(اروم)
خودم بازشون کردم.
و بزور دادم به خوردش.
رسیدیم خونه ی ا.ت.
پیاده شد.
گفتم.
کوک:خداحافظ
ا.ت:بای.
ا.ت*ویو.
من و رسوند خونم.
واقعا ازش از ته دل متنفرم.
چوگ بهم دست زد بزور و.
من و داخل سرد خونه گذاشت.
بیشتر از ۱۰ ساعت.
امروز سه شنبه است.
فردا میرم مدرسه.
(برای مثال کره ی جنوبی جمعه و شنبه ها تعطیله و اخر هفتشون پنجشنبه هست و شروع هفتشون یکشنبه.)
خداروشکر کاملا حالم خوبه.
سوار ماشینم شدم.
رفتم فروشگاه تا کلی واسه خودم خوراکی بخرم.
رسیدم فروشگاه.
کل فروشگاه رو اوردم با خودم.
خونه.
۲ ساعت طول کشید تا خوراکی هام و بخورم.
زنگ زدم به یونا.
ا.ت:سلام یونا
یونا:سلام ا.ت(با بی حوصلگی)
ا.ت:چرا ناراحتی انگار
یونا:بخاطر مرگ جیمین.
ا.ت:منم خیلی ناداحت شدم.
یونا:اخه من بهش از اول که تو داخل این مدرسه نبودی حس داشتم و بهش هیچ وقت نگفتم.
ا.ت:واقعا
یونا:اره
ا.ت:پس یعنی عاشقشی
یونا:خیلی عاشقش بودم که از وقتی دیدم جنازش رو اوردن دارم گریه میکنم.
ا.ت:من واقعا نمیدونستم.
یونا:اره
ا.ت:ناراحت شدم.
یونا:اره،کاری نداری
ا.ت:نه
یونا:فردا میبینمت
ا.ت:خداحافظ
یونا:خداحافظ
قط کردم
دو تا پلاستیک.
خوراکی گرفتم.
رفتم داخل ماشین.
کوک:من اومدم.
ا.ت:.........
کوک:خوراکی هارو بازکن بخوریم.
ا.ت:من نمیخورم خودت باز کن
کوک:ای بابا(اروم)
خودم بازشون کردم.
و بزور دادم به خوردش.
رسیدیم خونه ی ا.ت.
پیاده شد.
گفتم.
کوک:خداحافظ
ا.ت:بای.
ا.ت*ویو.
من و رسوند خونم.
واقعا ازش از ته دل متنفرم.
چوگ بهم دست زد بزور و.
من و داخل سرد خونه گذاشت.
بیشتر از ۱۰ ساعت.
امروز سه شنبه است.
فردا میرم مدرسه.
(برای مثال کره ی جنوبی جمعه و شنبه ها تعطیله و اخر هفتشون پنجشنبه هست و شروع هفتشون یکشنبه.)
خداروشکر کاملا حالم خوبه.
سوار ماشینم شدم.
رفتم فروشگاه تا کلی واسه خودم خوراکی بخرم.
رسیدم فروشگاه.
کل فروشگاه رو اوردم با خودم.
خونه.
۲ ساعت طول کشید تا خوراکی هام و بخورم.
زنگ زدم به یونا.
ا.ت:سلام یونا
یونا:سلام ا.ت(با بی حوصلگی)
ا.ت:چرا ناراحتی انگار
یونا:بخاطر مرگ جیمین.
ا.ت:منم خیلی ناداحت شدم.
یونا:اخه من بهش از اول که تو داخل این مدرسه نبودی حس داشتم و بهش هیچ وقت نگفتم.
ا.ت:واقعا
یونا:اره
ا.ت:پس یعنی عاشقشی
یونا:خیلی عاشقش بودم که از وقتی دیدم جنازش رو اوردن دارم گریه میکنم.
ا.ت:من واقعا نمیدونستم.
یونا:اره
ا.ت:ناراحت شدم.
یونا:اره،کاری نداری
ا.ت:نه
یونا:فردا میبینمت
ا.ت:خداحافظ
یونا:خداحافظ
قط کردم
۷.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.