مقن 🌿
بودن یا نبودن.مسئله این است.
آیا بهتر آن است که ضربهها و لطمههای روزگارِ غدّار را تاب بیاوری، یا آن که اسلحه در دست گیری و با انبوهِ مشکلات بجنگی تا آن ناگواریها را از میان برداری؟
مُردن آیا فقط خوابیدنیست؟ چیزِ بیشتری نیست؟ اگر خوابِمرگ دردهای قلبِ ما و هزاران درد دیگری را پایان میبخشد که طبیعت بر جسم ما مستولی میگرداند،
پایانیست که البته باید آرزومندش باشیم. مُردن،خوابیدن،اما شاید هم خواب دیدن.
آه.. همین است که مانع میشود.
این که وقتی این جسمِ خاکی را دور انداختیم، شاید در آن خوابِ مرگ خوابهای پریشانی ببینیم؛ ترس از این رویاهاست که ما را به تأمل وا میدارد و عمرِ مصیبتو سختی را اینچنین طولانی میکند.
چراکه اگر شخص به یقین بداند میتوان خود را با خنجری برهنه آسوده کرد،کیست که در مقابلِ لطمهها و خفّتهای زمانه، ظلمِ ظالم، کِبرِ متکبر، دردهای عشقِ شکستخورده،معطل شدن در دیوانهخانهها،وقاحتِ منصبداران،تحقیرهایی که لایقانِ صبور از نالایقان میبینند تن به تحمل دهد؟ کیست که حاضر به بُردنِ این بارها باشد و بخواهد یکسر زیر فشارِ زندگانیِ پُرملال ناله سر دهد و عرق بریزد؟ اما ترس از این که بعد از مرگ چه خواهد گذشت،در آن سرزمینِ نامکشوفی که هیچ مسافری از سر حدش برنمیگردد،اراده را سست میگردانَد.
همین است که ما را وا میدارد تا رنجهاییرا که میکشیم تحمل کنیم و نخواهیم خود را به میانِ رنجهایِ دیگری پرتاب کنیم که چیزی از آنها نمیدانیم.
تفکر ، همهی ما را ترسو میگرداند.
آیا بهتر آن است که ضربهها و لطمههای روزگارِ غدّار را تاب بیاوری، یا آن که اسلحه در دست گیری و با انبوهِ مشکلات بجنگی تا آن ناگواریها را از میان برداری؟
مُردن آیا فقط خوابیدنیست؟ چیزِ بیشتری نیست؟ اگر خوابِمرگ دردهای قلبِ ما و هزاران درد دیگری را پایان میبخشد که طبیعت بر جسم ما مستولی میگرداند،
پایانیست که البته باید آرزومندش باشیم. مُردن،خوابیدن،اما شاید هم خواب دیدن.
آه.. همین است که مانع میشود.
این که وقتی این جسمِ خاکی را دور انداختیم، شاید در آن خوابِ مرگ خوابهای پریشانی ببینیم؛ ترس از این رویاهاست که ما را به تأمل وا میدارد و عمرِ مصیبتو سختی را اینچنین طولانی میکند.
چراکه اگر شخص به یقین بداند میتوان خود را با خنجری برهنه آسوده کرد،کیست که در مقابلِ لطمهها و خفّتهای زمانه، ظلمِ ظالم، کِبرِ متکبر، دردهای عشقِ شکستخورده،معطل شدن در دیوانهخانهها،وقاحتِ منصبداران،تحقیرهایی که لایقانِ صبور از نالایقان میبینند تن به تحمل دهد؟ کیست که حاضر به بُردنِ این بارها باشد و بخواهد یکسر زیر فشارِ زندگانیِ پُرملال ناله سر دهد و عرق بریزد؟ اما ترس از این که بعد از مرگ چه خواهد گذشت،در آن سرزمینِ نامکشوفی که هیچ مسافری از سر حدش برنمیگردد،اراده را سست میگردانَد.
همین است که ما را وا میدارد تا رنجهاییرا که میکشیم تحمل کنیم و نخواهیم خود را به میانِ رنجهایِ دیگری پرتاب کنیم که چیزی از آنها نمیدانیم.
تفکر ، همهی ما را ترسو میگرداند.
۳۵.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲