قانون عشق p43
نفس عمیقی کشیدم : ن قدری که نتونم تحمل کنم
نامجون: اگه تونستم باهاش حرف میزنم که باهات ملایم تر رفتار کنه
من: ن لازم نیس ..خودتم میدونی ک اگه با کسی لج باشه زمین و زمان هم نمیتونه تغییرش بده
نامجون: درسته ولی اگه کاری از دستم برمیومد حتما میکنم
همزمان با ادامه ی حرفش داشت نزدیک تر میومد: اگه چیزی نیاز داشتی بهم بگ..
قبل از اینکه بهم نزدیک شه حرفشو قطع کردم: نیا جلوتر
همونجا وایساد ،یه ابروش داد بالا: چرااا
من: عطرت ...بوی اتکلنی که زدی ..حالمو بد میکنه
نامجون: حالت خوبه میون سو؟..چرا بوی اتکلنم باید حالتو بد کنه ..مریضی چیزی شدی؟
من: ن چیزی نیس ..فقط با فاصله ازم باش لطفا
نامجون: خب من باید بفهمم چته ..چرا اینجوری میکنی اخه
سرمو انداختم پایین: هیس اروم حرف بزن باشه....بهت میگم ولی باید قول بدی هیچی ب جونگ کوک نگی
نامجون: باشه نمیگم ..بگو داری نگرانم میکنی
نگاهمو دادم ب چشماش: من..من حاملم
با بهتی ک پیش بینیش رو میکردم گفت: چییی
من: حقیقت داره سه ماه و نیممه
دستشو لایه موهاش برد: باورم نمیشه..ینی الان تو از جونگ کوک بچه داری و اون با یکی دیگس
سرمو ب معنی اره تکون دادم
در ادامه گفتم: ولی خودش هیچی نمیدونه ...قصدم ندارم بزارم چیزی بفهمه ،انتخاب اون من نیستم ......پس نباید با بهانه بچه جونگ کوک رو بکشم سمت خودم .....بهتره هر جا ک دلش هست باشه
نامجون با لحن غم انگیزی گفت: اون هیچ وقت نفهمید داره کنار چه فرشته ای زندگی میکنه ......اگه میدونست هیچ وقت کارش به اینجا نمیکشید ،نگران نباش بهش چیزی نمیگم
من: ممنون
نامجون: ولی تا کی میخوای مخفی کنی ..چند ماه دیگه که نمیتونی دیگه پنهانش کنی
من: تا اون موقع از اینجا میرم ..نمیدونم کجا ولی یکاریش میکنم دیگه ....حالا دیگه بیا بریم شک میکنه اگه طول بکشه
برگشتیم سر میز ......میز دیگه چیده شده بود و من و دو نفر دیگه هم با فاصله ازشون وایسادیم.
جونگ کوک سر میز نشسته بود و هم من تو دید اون بودم و هم اون
با یه لبخند کجی گفت: راستش بچه ها فکر خوبی بود ک میون سو بیاد اینجا کار کنه ..هم دیگه آواره این خونه و اون خونه نمیشد و هم همین طور که میبینین بخور بخواب بهش ساخته و چاق تر شده
از خدمتکارا تا پسرا ..نگاه همشون داشت روم سنگینی میکرد
از این همه تحقیر دلم میخواست یه قطره آب میشدم میرفتم تو زمین
یه لحظه چشمم خورد ب نامجون که از عصبانیت سرخ شده بود
وقتی دستای مشت شدش رو دیدم با چشام فقط ازش التماس میکردم ک چیزی نگه
جیمین که کنارش بود زد ب بازوش و صورتشو به معنی چته تکون داد
نامجون: اگه تونستم باهاش حرف میزنم که باهات ملایم تر رفتار کنه
من: ن لازم نیس ..خودتم میدونی ک اگه با کسی لج باشه زمین و زمان هم نمیتونه تغییرش بده
نامجون: درسته ولی اگه کاری از دستم برمیومد حتما میکنم
همزمان با ادامه ی حرفش داشت نزدیک تر میومد: اگه چیزی نیاز داشتی بهم بگ..
قبل از اینکه بهم نزدیک شه حرفشو قطع کردم: نیا جلوتر
همونجا وایساد ،یه ابروش داد بالا: چرااا
من: عطرت ...بوی اتکلنی که زدی ..حالمو بد میکنه
نامجون: حالت خوبه میون سو؟..چرا بوی اتکلنم باید حالتو بد کنه ..مریضی چیزی شدی؟
من: ن چیزی نیس ..فقط با فاصله ازم باش لطفا
نامجون: خب من باید بفهمم چته ..چرا اینجوری میکنی اخه
سرمو انداختم پایین: هیس اروم حرف بزن باشه....بهت میگم ولی باید قول بدی هیچی ب جونگ کوک نگی
نامجون: باشه نمیگم ..بگو داری نگرانم میکنی
نگاهمو دادم ب چشماش: من..من حاملم
با بهتی ک پیش بینیش رو میکردم گفت: چییی
من: حقیقت داره سه ماه و نیممه
دستشو لایه موهاش برد: باورم نمیشه..ینی الان تو از جونگ کوک بچه داری و اون با یکی دیگس
سرمو ب معنی اره تکون دادم
در ادامه گفتم: ولی خودش هیچی نمیدونه ...قصدم ندارم بزارم چیزی بفهمه ،انتخاب اون من نیستم ......پس نباید با بهانه بچه جونگ کوک رو بکشم سمت خودم .....بهتره هر جا ک دلش هست باشه
نامجون با لحن غم انگیزی گفت: اون هیچ وقت نفهمید داره کنار چه فرشته ای زندگی میکنه ......اگه میدونست هیچ وقت کارش به اینجا نمیکشید ،نگران نباش بهش چیزی نمیگم
من: ممنون
نامجون: ولی تا کی میخوای مخفی کنی ..چند ماه دیگه که نمیتونی دیگه پنهانش کنی
من: تا اون موقع از اینجا میرم ..نمیدونم کجا ولی یکاریش میکنم دیگه ....حالا دیگه بیا بریم شک میکنه اگه طول بکشه
برگشتیم سر میز ......میز دیگه چیده شده بود و من و دو نفر دیگه هم با فاصله ازشون وایسادیم.
جونگ کوک سر میز نشسته بود و هم من تو دید اون بودم و هم اون
با یه لبخند کجی گفت: راستش بچه ها فکر خوبی بود ک میون سو بیاد اینجا کار کنه ..هم دیگه آواره این خونه و اون خونه نمیشد و هم همین طور که میبینین بخور بخواب بهش ساخته و چاق تر شده
از خدمتکارا تا پسرا ..نگاه همشون داشت روم سنگینی میکرد
از این همه تحقیر دلم میخواست یه قطره آب میشدم میرفتم تو زمین
یه لحظه چشمم خورد ب نامجون که از عصبانیت سرخ شده بود
وقتی دستای مشت شدش رو دیدم با چشام فقط ازش التماس میکردم ک چیزی نگه
جیمین که کنارش بود زد ب بازوش و صورتشو به معنی چته تکون داد
۵۴.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.