ماه گرفتگی فصل 2
پارت75
کوک: نزدیکش شدمو لبخند کمرنگی زدم،
خیلی دلم برات تنگ شده بود
سویون: کوک رفتارت عجیب شده منو میترسونی میخام برم بیرون،
رفتم سمت در که برگشت و محکم مچ دستمو گرفت
کوک: صبر کن هنوز کامل اتاقو ندیدی میخام بهت نشونش بدم
سویون: جونگکوک خاهش میکنم، من میخام برم پیش بچم
کوک: سمت خودم کشیدمش و توی چشماش زل زدم
سویون: از حالت نگاهش وحشت کردم،
تمومش کن، چرا یهو اینجوری شدی
کوک: لبامو روی لباش گذاشتمو با فشار زیادی لبشو گاز گرفتم
سویون: از کارش شوکه شدمو چشمام چهارتا شد که یهو محکم لبمو گاز گرفتو من طعم خونو توی دهنم احساس کردم
کوک: ازش جدا شدمو روی تخت انداختمش
سویون: میخاست بیاد روی تخت که سریع از تخت پایین اومدمو روی زانوهام نشستم روی زمین، درست جلوی پاهای جونگکوک، سرمو پایین انداختمو گفتم: التماست میکنم دیگه تمومش کن، خاهش میکنم یکم درکم کن الان نه از نظر روحی حالم خوبه نه جسمانی... همین هفته ی پیش یونگی منو کتک زد
کوک: بلند شو
سویون: دستامو روی پاهاش گذاشتمو سرمو بالا بردم،
خاهش میکنم جونگکوک
کوک: وقتی سرشو اورد بالا با چشمای گریونش مواجه شدم..
تو داری گریه میکنی؟
سویون: دستامو از روی پاهاش برداشتمو اشکامو پاک کردم
کوک: روی زانو هام نشستمو دستاشو گرفتم
سویون: تپش قبلم بالا رفتو باز اشکام بی اختیار میریختن
کوک: محکم تو بغلم گرفتمش و موهاشو نوازش میکردم
سویون: گریه هام اوج گرفت تا حدی که روی شونه ی کوک کاملا خیس شده بود
کوک: منو ببخش، میدونم الان وقتش نبود
سویون: از بغلش دراومدم و دستاشو گرفتم
کوک: واقعا متاسفم دست خودم نبود
سویون: من میبخشمت اما توهم میتونی منو ببخشی؟
کوک: من هرموقع توی چشمات نگاه میکنم تموم بدیای دنیارو یادم میره، حالا چطور تو رو نبخشم
سویون: لبخند کوچیکی رو لبام اومد که با صدای زنگ گوشی وحشت کردمو لبخندم محو شد
کوک: گوشیمو جواب دادم و پخش گذاشتمش
...: سلام
کوک: بفرمایید
...: شما پدر جئون سوکیونگ هستین درسته؟
کوک: نزدیکش شدمو لبخند کمرنگی زدم،
خیلی دلم برات تنگ شده بود
سویون: کوک رفتارت عجیب شده منو میترسونی میخام برم بیرون،
رفتم سمت در که برگشت و محکم مچ دستمو گرفت
کوک: صبر کن هنوز کامل اتاقو ندیدی میخام بهت نشونش بدم
سویون: جونگکوک خاهش میکنم، من میخام برم پیش بچم
کوک: سمت خودم کشیدمش و توی چشماش زل زدم
سویون: از حالت نگاهش وحشت کردم،
تمومش کن، چرا یهو اینجوری شدی
کوک: لبامو روی لباش گذاشتمو با فشار زیادی لبشو گاز گرفتم
سویون: از کارش شوکه شدمو چشمام چهارتا شد که یهو محکم لبمو گاز گرفتو من طعم خونو توی دهنم احساس کردم
کوک: ازش جدا شدمو روی تخت انداختمش
سویون: میخاست بیاد روی تخت که سریع از تخت پایین اومدمو روی زانوهام نشستم روی زمین، درست جلوی پاهای جونگکوک، سرمو پایین انداختمو گفتم: التماست میکنم دیگه تمومش کن، خاهش میکنم یکم درکم کن الان نه از نظر روحی حالم خوبه نه جسمانی... همین هفته ی پیش یونگی منو کتک زد
کوک: بلند شو
سویون: دستامو روی پاهاش گذاشتمو سرمو بالا بردم،
خاهش میکنم جونگکوک
کوک: وقتی سرشو اورد بالا با چشمای گریونش مواجه شدم..
تو داری گریه میکنی؟
سویون: دستامو از روی پاهاش برداشتمو اشکامو پاک کردم
کوک: روی زانو هام نشستمو دستاشو گرفتم
سویون: تپش قبلم بالا رفتو باز اشکام بی اختیار میریختن
کوک: محکم تو بغلم گرفتمش و موهاشو نوازش میکردم
سویون: گریه هام اوج گرفت تا حدی که روی شونه ی کوک کاملا خیس شده بود
کوک: منو ببخش، میدونم الان وقتش نبود
سویون: از بغلش دراومدم و دستاشو گرفتم
کوک: واقعا متاسفم دست خودم نبود
سویون: من میبخشمت اما توهم میتونی منو ببخشی؟
کوک: من هرموقع توی چشمات نگاه میکنم تموم بدیای دنیارو یادم میره، حالا چطور تو رو نبخشم
سویون: لبخند کوچیکی رو لبام اومد که با صدای زنگ گوشی وحشت کردمو لبخندم محو شد
کوک: گوشیمو جواب دادم و پخش گذاشتمش
...: سلام
کوک: بفرمایید
...: شما پدر جئون سوکیونگ هستین درسته؟
۲.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.