Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۳6
وقتی دیدم میکائل شروع کرد به گریه کردن طاقت نیوردم و رفتم بغلش کردم
سعید:شیرین زیاد هیجانیش نکن اروم اروم باهاش حرف بزن
شیرین:میکائل اونارو فراموش کن به اینده فکر کن میکائل تو داری با فکر کردن به گذشته ات خودتو اذیت میکنی
میکائل:چجوری به اینده فکر کنم وقتی مرجانم نیست
شیرین:مرجان راضی نیست ک تو اینجوری میکنی با ادم جدیدی یک زندگی جدید درست کن
میکائل:من نمخوام با کسی باشم من به مرجان قول دادم بهش خیانت نکنم
میکائل اینو گفت و منو از بغلش پس زد همنجور افتادم رو زمین ک رفت تو اتاقش سعید امد
سعید:دستتو بده شیرین پاشو
دست سعید گرفتم و پاشدم همنجور بی روح وایستاده بودم
سعید:برو تو اتاقت استراحت کن
شیرین:نه میرم بالایی پشت بوم یکم هوا بخورم
رفتم تو اتاقم و یک تیغ ورداشتم و تو جیبم گذاشتم و رفتم بالایی پشت بوم لبه پشت بوم نشستم
شیرین:خدا چرا عاشق هرکس میشم گوه میخوره چرا اصلا یک سوال چرا من عاشق یک روانی شدم و چرا هنوز اینجام چرا با یک روانی خوب رفتار میکنم چرا محل سگ به میکائل نمیدم اون یک روانی تیمارستانی پیش نیست من اگه الان بگم دوسش دارم چی میگع جز اینکه من به مرجانم خیانت نمکنم ها
همنجور اینو میگفتم و تیغ رو روی رگ دستم فشار میدادم اینقدر فشار دادم ک کل بدنم بی حس شد
شیرین:بمیرمم برای کی فرق میکنه ها؟
میکائل:برای من فرق میکنه
رومو کردم به پشتم دیدم میکائل وایستاده و دیگ چشم هام بسته شد و فقط دیدم ک میکائل امد سمتم
(میکائل)
رفتم تو اتاقم و همنجور ک نشسته بودم یاد حرف هام افتادم من عاشق شیرین شده بودم اونم همنطور و الان چی چیزهایی بهش گفتم از اتاق امدم بیرون ک سعید داشت سیگار میکشید
میکائل:شیرین کجاست؟
سعید:رفت بالایی پشت بوم
امدم برم ک سعید دستمو گرفت
سعید:تو حق بیرون رفتن نداری
میکائل:شیرین میخواد خودکشی کنه بوی خون رو حس میکنم
دست سعید پس زدم از اتاق امدم بیرون و در رو روی سعید قفل کردم
میکائل:سعید یک بارم شده کار به کارم نداشتع باش
Part۳6
وقتی دیدم میکائل شروع کرد به گریه کردن طاقت نیوردم و رفتم بغلش کردم
سعید:شیرین زیاد هیجانیش نکن اروم اروم باهاش حرف بزن
شیرین:میکائل اونارو فراموش کن به اینده فکر کن میکائل تو داری با فکر کردن به گذشته ات خودتو اذیت میکنی
میکائل:چجوری به اینده فکر کنم وقتی مرجانم نیست
شیرین:مرجان راضی نیست ک تو اینجوری میکنی با ادم جدیدی یک زندگی جدید درست کن
میکائل:من نمخوام با کسی باشم من به مرجان قول دادم بهش خیانت نکنم
میکائل اینو گفت و منو از بغلش پس زد همنجور افتادم رو زمین ک رفت تو اتاقش سعید امد
سعید:دستتو بده شیرین پاشو
دست سعید گرفتم و پاشدم همنجور بی روح وایستاده بودم
سعید:برو تو اتاقت استراحت کن
شیرین:نه میرم بالایی پشت بوم یکم هوا بخورم
رفتم تو اتاقم و یک تیغ ورداشتم و تو جیبم گذاشتم و رفتم بالایی پشت بوم لبه پشت بوم نشستم
شیرین:خدا چرا عاشق هرکس میشم گوه میخوره چرا اصلا یک سوال چرا من عاشق یک روانی شدم و چرا هنوز اینجام چرا با یک روانی خوب رفتار میکنم چرا محل سگ به میکائل نمیدم اون یک روانی تیمارستانی پیش نیست من اگه الان بگم دوسش دارم چی میگع جز اینکه من به مرجانم خیانت نمکنم ها
همنجور اینو میگفتم و تیغ رو روی رگ دستم فشار میدادم اینقدر فشار دادم ک کل بدنم بی حس شد
شیرین:بمیرمم برای کی فرق میکنه ها؟
میکائل:برای من فرق میکنه
رومو کردم به پشتم دیدم میکائل وایستاده و دیگ چشم هام بسته شد و فقط دیدم ک میکائل امد سمتم
(میکائل)
رفتم تو اتاقم و همنجور ک نشسته بودم یاد حرف هام افتادم من عاشق شیرین شده بودم اونم همنطور و الان چی چیزهایی بهش گفتم از اتاق امدم بیرون ک سعید داشت سیگار میکشید
میکائل:شیرین کجاست؟
سعید:رفت بالایی پشت بوم
امدم برم ک سعید دستمو گرفت
سعید:تو حق بیرون رفتن نداری
میکائل:شیرین میخواد خودکشی کنه بوی خون رو حس میکنم
دست سعید پس زدم از اتاق امدم بیرون و در رو روی سعید قفل کردم
میکائل:سعید یک بارم شده کار به کارم نداشتع باش
۱۱.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.