سناریو
از زبون سوکی
نزدیکای ساعت ۶ عصر بود و من هنوز توی پارک بودم و همچنان خودمو سرگرم اسکیت بازی میکردم
با قدرت تمام از روی زمین میپریدم تو هوا میچرخیدمو با بیشترین سرعت ممکن فرود می اومدم
حدود ۱ ساعت مشغول بازی بودم و تا به خودم اومدم دیدم هوا تاریک شده
اسکیت رو از رو زمین برداشتم و به سمت خونه دویدم
ولی انقدر از خونه دور بودم که مجبور شدم ادامه راه رو با اسکیت برم خونه هرچند با اینکه میدونم خطرناکه و زمینش مناسب نیست.و بعد با سرعت تمام...ویییییژژژژژژ
از زبون باجی:
باجی:[اه لعنتی چه زود تاریک شد
موتور که هیچی تا یه هفته مجبورم بدون اون سر کنم.
آخه اون موقع چه وقت خراب شدن بود فقط امیدوارم دراکن بتونه تا یه هفته درستش کنه]
تو همین فکرا بودم که یهو صدای بلندی به گوشم رسید به پشت سرم نگاه کردم و دیدم یه دختر با اسکیت برد داره به سریع ترین شکل ممکن به سمتم میاد همونجا وایسادم
و دختره فریاد زد:[بکش کناررر!!]
چند قدم رفتم اونورتر و یهو دیدم خبری از اون دختره نیست به بالا نگاه کردم...باورم نمیشد انگاره دختره داشت پرواز میکرد تو هوا چرخید و اون طرف خیابون فرود اومد
و دوباره شروع به حرکت کرد...نسبتا پشمام ریخته بود
از زبون راوی:
سوکی به مدت ۵ دقیقه تو راه بود و بعد رسید به خونه
درو باز کرد و وارد خونه بعد شنیدن میو میو کردن به زمین نگاه کرد...اون گربه خونگیش گری بود که داشت خودشو به پاهای سوکی میمالید
سوکی لبخند کوچیکی زد خم شد و سر گری رو ناز کرد و گفت:[چیشد گری کوچولو گشنته؟
الان بهت غذا میدم]
دوستان چطور بود
پارت بعد بیوگرافی سوکی رو میزارم
نزدیکای ساعت ۶ عصر بود و من هنوز توی پارک بودم و همچنان خودمو سرگرم اسکیت بازی میکردم
با قدرت تمام از روی زمین میپریدم تو هوا میچرخیدمو با بیشترین سرعت ممکن فرود می اومدم
حدود ۱ ساعت مشغول بازی بودم و تا به خودم اومدم دیدم هوا تاریک شده
اسکیت رو از رو زمین برداشتم و به سمت خونه دویدم
ولی انقدر از خونه دور بودم که مجبور شدم ادامه راه رو با اسکیت برم خونه هرچند با اینکه میدونم خطرناکه و زمینش مناسب نیست.و بعد با سرعت تمام...ویییییژژژژژژ
از زبون باجی:
باجی:[اه لعنتی چه زود تاریک شد
موتور که هیچی تا یه هفته مجبورم بدون اون سر کنم.
آخه اون موقع چه وقت خراب شدن بود فقط امیدوارم دراکن بتونه تا یه هفته درستش کنه]
تو همین فکرا بودم که یهو صدای بلندی به گوشم رسید به پشت سرم نگاه کردم و دیدم یه دختر با اسکیت برد داره به سریع ترین شکل ممکن به سمتم میاد همونجا وایسادم
و دختره فریاد زد:[بکش کناررر!!]
چند قدم رفتم اونورتر و یهو دیدم خبری از اون دختره نیست به بالا نگاه کردم...باورم نمیشد انگاره دختره داشت پرواز میکرد تو هوا چرخید و اون طرف خیابون فرود اومد
و دوباره شروع به حرکت کرد...نسبتا پشمام ریخته بود
از زبون راوی:
سوکی به مدت ۵ دقیقه تو راه بود و بعد رسید به خونه
درو باز کرد و وارد خونه بعد شنیدن میو میو کردن به زمین نگاه کرد...اون گربه خونگیش گری بود که داشت خودشو به پاهای سوکی میمالید
سوکی لبخند کوچیکی زد خم شد و سر گری رو ناز کرد و گفت:[چیشد گری کوچولو گشنته؟
الان بهت غذا میدم]
دوستان چطور بود
پارت بعد بیوگرافی سوکی رو میزارم
۲.۶k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.