عشق و غرور p19
دستی به ریش سفیدش کشید :
_برای پیگیری موضوع مهمی اینجام...موضوعی ک از من خواسته شده هر چه زودتر حلش کنم
رو کرد به نامجون:
_ دختر ارباب ده پایین سوفیا...
حرفشو قطع کرد:
_ خواهش میکنم راجب این قضیه فعلا چیزی نگید
پیرآقا قاطعانه گفت:
_ نمیشه خانزاده..امکانش نیست
چه موضوعی؟؟..درباره چی حرف میزدن؟ چی بود ک به سوفیا ربط داشا
.پرسیدم:
_ چی شده پیرآقا؟ اتفاقی افتاده؟
_دختر ارباب ده پایین که قبلا نامزد خانزاده بودن از ایشون بچه داره...از من خواسته ک پیگیر باشم و حق رو به حقدار بدم
نامجون با مشت رو دسته مبل زد:
_چه حقی پیرآقا من تا حالا یکبارم باهاش همبستر نشدم ، هر چی گفته دروغه به خودشم صد بار گفتم
خدای من !!!
پیرآقا ادامه داد:
_ و اون میگه با شما در زمان مستیتون باهاتون همبستر شده....بهرحال باید قوانین اجرا بشه...طلاق شما دو نفر هر چه زودتر انجام شه قبل از اینکه سوفیا بره و آبروی خان و خانزاده رو تو روستا ببره ،
شما خانزاده باید سوفیا رو عقد کنی
بچه...سوفیا...آبرو...طلاق؟؟!
دیگع چیزی از حرفای پیرآقا نفهمیدم
تنها چیزی ک حس کردم خیسی صورتم بود
اره صورتم خیسع
احتمالا یکی یه سطل آب روم ریخته و الانه ک بگه همه اینا خواب و خیاله
اما هیچ اتفاقی نیوفتاد و این تلخی حقیقت رو بیشتر میکرد
_برای پیگیری موضوع مهمی اینجام...موضوعی ک از من خواسته شده هر چه زودتر حلش کنم
رو کرد به نامجون:
_ دختر ارباب ده پایین سوفیا...
حرفشو قطع کرد:
_ خواهش میکنم راجب این قضیه فعلا چیزی نگید
پیرآقا قاطعانه گفت:
_ نمیشه خانزاده..امکانش نیست
چه موضوعی؟؟..درباره چی حرف میزدن؟ چی بود ک به سوفیا ربط داشا
.پرسیدم:
_ چی شده پیرآقا؟ اتفاقی افتاده؟
_دختر ارباب ده پایین که قبلا نامزد خانزاده بودن از ایشون بچه داره...از من خواسته ک پیگیر باشم و حق رو به حقدار بدم
نامجون با مشت رو دسته مبل زد:
_چه حقی پیرآقا من تا حالا یکبارم باهاش همبستر نشدم ، هر چی گفته دروغه به خودشم صد بار گفتم
خدای من !!!
پیرآقا ادامه داد:
_ و اون میگه با شما در زمان مستیتون باهاتون همبستر شده....بهرحال باید قوانین اجرا بشه...طلاق شما دو نفر هر چه زودتر انجام شه قبل از اینکه سوفیا بره و آبروی خان و خانزاده رو تو روستا ببره ،
شما خانزاده باید سوفیا رو عقد کنی
بچه...سوفیا...آبرو...طلاق؟؟!
دیگع چیزی از حرفای پیرآقا نفهمیدم
تنها چیزی ک حس کردم خیسی صورتم بود
اره صورتم خیسع
احتمالا یکی یه سطل آب روم ریخته و الانه ک بگه همه اینا خواب و خیاله
اما هیچ اتفاقی نیوفتاد و این تلخی حقیقت رو بیشتر میکرد
۱۱.۰k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.