تک پارتی جونگکوک درخواستی ( برادر ناتنی)
سلام من یسنا هستم و ۱۶سالمه و یه برادر ناتنی دارم که اسم اونم جونگکوکه و ۲۵ سالشه ، پدر جونگکوک با مامانم ازدواج کرده و من جونگکوک رو دوست دارم
ساعت ۷ صبح
کوک : یسناا بیدار شو باید بری مدرسه
یسنا: ساعت چنده ؟( با بی حالی)
کوک : ساعت ۷ باید ساعت ۸ اونجا باشه
وقتی فعمیدم ساعت ۷ سریع پاشدم و کارای لازم رو انجام دادم و سوار ماشین جوگکوک شدم
جونگکوک : رسیدیم
یسنا: خدافظ کوکی
کوک : خدافظ خوشگلم بعد مدرسه هم من میام دنبالت
( مدرسه )
لیا : سلاممممم
یسنا: سلامم
لیا : یسنا یچیزی میگم باورت نمیشه
یسنا: چی بگو
لیا : من و مین هو باهم قرار میزاریم
یسنا: چییی باورم نمیشه … کاشکی منم دوست پسر داشتم
لیا : نگران نباش خودم برات پیدا میکنم 😉
( بعد از مدسه )
داشتم با یوجین دوستم صحبت میکردم که جونگکوک اومد
یسنا: عع سلام کوکی اومدی این دوستم یوجینه
یوجین : سلام
کوک : بیا تو ماشین
یسنا : باشه خدافظ یوجین
سوار ماشین شدم که متوجه شدم کوک عصبیه
یسنا : کوکی چیزی شده ؟
کوک : اون پسره چرا اینقدر باهات صمیمی بود
یسنا : اون فقط دوستمه
کوک : دیگه نباید با پسرا دوست باشی
یسنا : دقیقا چرا
کوک : چون من روت حساسم
یسنا : خب اگه اینجوری باشه که من تا ابد باید بخاطر تو سینگل بمونم
کوک : نخیر تو سینگل نمیمونی چون قرار دوست دختر خودم شی
یسنا : حالت خوبه کوک داری چی میگی
کوک : همینکه شنیدی … من ازت خوشم میاد حسی فراتر از خواهر بهت دارم
یسنا : وقتی اونارو گفت فکر کردم که قلبم اینقدری تند میزنه که کوک صداشو میشونه ، قرمز شده بودم تا خونه هیچ حرفی نزدم
وقتی رسیدیم خونه هیچکس نبود
یسنا : چرا خونه خالیه
کوک : که ما بتونیم راحت تر کارمون رو انجام بدیم بیبی گرل 😉
یسنا : چی داری میگی برای خودت من فقط ۱۶ سالما و توام داداشمی
کوک : اما از الان به بعد دوست پسرتم
یسنا : ولی .. کوک لباشو روی لبام گذاشت که حرفم رو قطع کرد
کوک : اومم دوست دارم چاگیا
یسنا : ولی من ..
کوک : دوباره با گذاشتن لبم رو لباش حرفش رو قطع کردم و وقتی ازش جدا شدم …
یسنا : ایندفعه من گدنش رو گرفتم و بوسه رو شروع کردم
یسنا : منم دوست دارم
کوک : بریم تو اتاق ؟
یسنا : نه
کوک : چرا
یسنا : چون من هنوز برای مامان شدن خیلی کوچیکم
کوک: کی گفته که قراره مامان بشی
یسنا : م ..
کوک : حرف نباشه
براید استایل بغلم و کرد وو….
یه سال بعد
من و کوک وقتی از رابطمون به مامان بابا گفتیم اونا اولش قبول نکردن ولی با گذشت زمان و دیدن اینکه ما چقدر هم دیگه رو دوست داریم گذاشتن که باهم باشیم و حتی برامون خونه هم گرفتن ، ما الان صاحب شیش تا بچه ایم ولی از نظر جونگکوک هنوز بچه هامون کمه و باید هفده تا بچه داشته باشیم ✨( اصن عالی بنظرم ک هفده تاهم کمه بکنش بیستا )
پایان 🌛
ساعت ۷ صبح
کوک : یسناا بیدار شو باید بری مدرسه
یسنا: ساعت چنده ؟( با بی حالی)
کوک : ساعت ۷ باید ساعت ۸ اونجا باشه
وقتی فعمیدم ساعت ۷ سریع پاشدم و کارای لازم رو انجام دادم و سوار ماشین جوگکوک شدم
جونگکوک : رسیدیم
یسنا: خدافظ کوکی
کوک : خدافظ خوشگلم بعد مدرسه هم من میام دنبالت
( مدرسه )
لیا : سلاممممم
یسنا: سلامم
لیا : یسنا یچیزی میگم باورت نمیشه
یسنا: چی بگو
لیا : من و مین هو باهم قرار میزاریم
یسنا: چییی باورم نمیشه … کاشکی منم دوست پسر داشتم
لیا : نگران نباش خودم برات پیدا میکنم 😉
( بعد از مدسه )
داشتم با یوجین دوستم صحبت میکردم که جونگکوک اومد
یسنا: عع سلام کوکی اومدی این دوستم یوجینه
یوجین : سلام
کوک : بیا تو ماشین
یسنا : باشه خدافظ یوجین
سوار ماشین شدم که متوجه شدم کوک عصبیه
یسنا : کوکی چیزی شده ؟
کوک : اون پسره چرا اینقدر باهات صمیمی بود
یسنا : اون فقط دوستمه
کوک : دیگه نباید با پسرا دوست باشی
یسنا : دقیقا چرا
کوک : چون من روت حساسم
یسنا : خب اگه اینجوری باشه که من تا ابد باید بخاطر تو سینگل بمونم
کوک : نخیر تو سینگل نمیمونی چون قرار دوست دختر خودم شی
یسنا : حالت خوبه کوک داری چی میگی
کوک : همینکه شنیدی … من ازت خوشم میاد حسی فراتر از خواهر بهت دارم
یسنا : وقتی اونارو گفت فکر کردم که قلبم اینقدری تند میزنه که کوک صداشو میشونه ، قرمز شده بودم تا خونه هیچ حرفی نزدم
وقتی رسیدیم خونه هیچکس نبود
یسنا : چرا خونه خالیه
کوک : که ما بتونیم راحت تر کارمون رو انجام بدیم بیبی گرل 😉
یسنا : چی داری میگی برای خودت من فقط ۱۶ سالما و توام داداشمی
کوک : اما از الان به بعد دوست پسرتم
یسنا : ولی .. کوک لباشو روی لبام گذاشت که حرفم رو قطع کرد
کوک : اومم دوست دارم چاگیا
یسنا : ولی من ..
کوک : دوباره با گذاشتن لبم رو لباش حرفش رو قطع کردم و وقتی ازش جدا شدم …
یسنا : ایندفعه من گدنش رو گرفتم و بوسه رو شروع کردم
یسنا : منم دوست دارم
کوک : بریم تو اتاق ؟
یسنا : نه
کوک : چرا
یسنا : چون من هنوز برای مامان شدن خیلی کوچیکم
کوک: کی گفته که قراره مامان بشی
یسنا : م ..
کوک : حرف نباشه
براید استایل بغلم و کرد وو….
یه سال بعد
من و کوک وقتی از رابطمون به مامان بابا گفتیم اونا اولش قبول نکردن ولی با گذشت زمان و دیدن اینکه ما چقدر هم دیگه رو دوست داریم گذاشتن که باهم باشیم و حتی برامون خونه هم گرفتن ، ما الان صاحب شیش تا بچه ایم ولی از نظر جونگکوک هنوز بچه هامون کمه و باید هفده تا بچه داشته باشیم ✨( اصن عالی بنظرم ک هفده تاهم کمه بکنش بیستا )
پایان 🌛
۲۲.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.