☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_³⁷ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: خب
ات: خب
جونگکوک: اممممم..... دوست دارم
ات: منم
جونگکوک:(خنده)
گارشون: بفرمایید سفارشتون
جونگکوک: ممنون
راوی
شروع کردن غذا خوردن و بعد غذا بلند شدن و رفتن سوار ماشین شدن و رفتن خونه لباس هاشون و عوض کردن و خوابیدن
9ماه بعد
ات ویو
توی این 9 ماه شکمم خیلی بزرگ شده بود و به زایمانم نزدیک تر شده بودم البته باید امشب بریم بیمارستان بچمون هم دختره
ات: جونگکوک
جونگکوک: جانم
ات: بیا کمکم
جونگکوک:اومدم
ات: دیگه باید بریم بیمارستان وسیله های یونا رو بیار
جونگکوک: باش
وسیله های یونا رو برداشتن و رفتن بیمارستان
شب
ات: جونگکوک
جونگکوک: جانم
ات: یه درد های ریزی احساس میکنم
جونگکوک: الان خوب میشی
ات: نه واقعا درد دارم
جونگکوک: وقته زایمانته
دکتر اومد
دکتر: وقته زایمان هست
ات: من میترسم
(طبیعی هست زایمانش)
جونگکوک: نترس ات خب
ات: اییی جونگکوک
جونگکوک: نترس
ات و بردن اتاق عمل
1ساعت بعد
دکتر: آقای جعون
(مامان باباشون هم اومدن)
جونگکوک: بله چیشده؟ خوبن؟
دکتر: آره خوبن هم بچه هم مادر
جونگکوک: میتونم ببینمشون
دکتر: بله
جونگکوک رفت پیش ات و مامان باباشون هم اومدم
جونگکوک: ات خوبی
ات: خوبم جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: یونا کو
جونگکوک: همینجاس
ات: بدش من
جونگکوک: باشه
جونگکوم بچه رو گرفت بغلش و نگاش کرد و دادش ات
جونگکوک: این بچه ما هست ات
☆͜͡part_³⁷ঔৣ͡ ͜
جونگکوک: خب
ات: خب
جونگکوک: اممممم..... دوست دارم
ات: منم
جونگکوک:(خنده)
گارشون: بفرمایید سفارشتون
جونگکوک: ممنون
راوی
شروع کردن غذا خوردن و بعد غذا بلند شدن و رفتن سوار ماشین شدن و رفتن خونه لباس هاشون و عوض کردن و خوابیدن
9ماه بعد
ات ویو
توی این 9 ماه شکمم خیلی بزرگ شده بود و به زایمانم نزدیک تر شده بودم البته باید امشب بریم بیمارستان بچمون هم دختره
ات: جونگکوک
جونگکوک: جانم
ات: بیا کمکم
جونگکوک:اومدم
ات: دیگه باید بریم بیمارستان وسیله های یونا رو بیار
جونگکوک: باش
وسیله های یونا رو برداشتن و رفتن بیمارستان
شب
ات: جونگکوک
جونگکوک: جانم
ات: یه درد های ریزی احساس میکنم
جونگکوک: الان خوب میشی
ات: نه واقعا درد دارم
جونگکوک: وقته زایمانته
دکتر اومد
دکتر: وقته زایمان هست
ات: من میترسم
(طبیعی هست زایمانش)
جونگکوک: نترس ات خب
ات: اییی جونگکوک
جونگکوک: نترس
ات و بردن اتاق عمل
1ساعت بعد
دکتر: آقای جعون
(مامان باباشون هم اومدن)
جونگکوک: بله چیشده؟ خوبن؟
دکتر: آره خوبن هم بچه هم مادر
جونگکوک: میتونم ببینمشون
دکتر: بله
جونگکوک رفت پیش ات و مامان باباشون هم اومدم
جونگکوک: ات خوبی
ات: خوبم جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: یونا کو
جونگکوک: همینجاس
ات: بدش من
جونگکوک: باشه
جونگکوم بچه رو گرفت بغلش و نگاش کرد و دادش ات
جونگکوک: این بچه ما هست ات
۱۳.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.