عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۱ فصل دوم
بدون توجه به موقعیتم بلند شدمو دست ا/ت رو گرفتمو سریع بردمش توی اتاقو درو محکم بستم.......کوبیدمش به دیوار سرم رو نزدیکش بردم جوری که نفسهای داغم به صورتش میخورد گفتم........
کوک : به چه جرئتی گذاشتی اون مرتیکه لمست کنه......
ا/ت : ........... (سکوت)
کوک : گفتم به چه جرئتی.....(باداد)
ا/ت : به تو هیچ ربطی نداره.......
کوک : چ....چی......
ا/ت : گفتم که به تو هیچ ربطی نداره .....
کوک : چرا اتفاقا داره تو شرعا و قانونا زنمی.....
یادت نرفته که چه جور زن......
پرید وسط حرفمو گفت.......
ا/ت : اتفاقا یادمه.....شاید جسمم مال تو باشه ولی....ولی قلبم یه لحظه هم برای تو نمیتپه......
از زبان ا/ت :
بعد از زدن این حرفم میتونستم ناراحتی، غم حتی دلشکستگی شو از توی چشماش ببینم.....که یهو گفت......
کوک: مط....مطمئنی که دیگه برای من نمیتپه......
دلم میخواست بگم هنوزم دوست دارم هنوزم این لعنتی برات میتپه ولی عقلم....عقلم مصمم بود به نه گفتن....... گفتم......
ا/ت : مطمئنم
کوک : ای کاش میدونستی چقدر با این حرفات داری خوردم میکنیو قلبمو میشکنی.......
ا/ت : چرا فک میکنی فقط خودت آدمی.....به خدا منم آدمم.....منم دل دارم.... اون موقع که با تمام بی رحمیت تولدمو برام جهنم کردی
برات قلب شکسته ی من مهم بود......اون موقع که جلوی من از همسرت خواستگاری کردی برات دلشکسته ی من مهم بود که الان برای من مهم باشه....منو به خاطر گناهی که برادرم حتی مرتکب نشده بود مجازات کردی و حتی با اینکه میدونستی احساساتم به شدت لطمه میبینن بازم اینکار رو انجام دادی......حالا....بگو ببینم.... با تمام این چیزایی که سرم اومده بازم باید قلبم برای تو بتپه.......
کوک : ..........(سکوت)
تمام مدت سکوت کرده بود.....معلوم بود که چیزی برای گفتن نداره که........
کوک : به چه جرئتی گذاشتی اون مرتیکه لمست کنه......
ا/ت : ........... (سکوت)
کوک : گفتم به چه جرئتی.....(باداد)
ا/ت : به تو هیچ ربطی نداره.......
کوک : چ....چی......
ا/ت : گفتم که به تو هیچ ربطی نداره .....
کوک : چرا اتفاقا داره تو شرعا و قانونا زنمی.....
یادت نرفته که چه جور زن......
پرید وسط حرفمو گفت.......
ا/ت : اتفاقا یادمه.....شاید جسمم مال تو باشه ولی....ولی قلبم یه لحظه هم برای تو نمیتپه......
از زبان ا/ت :
بعد از زدن این حرفم میتونستم ناراحتی، غم حتی دلشکستگی شو از توی چشماش ببینم.....که یهو گفت......
کوک: مط....مطمئنی که دیگه برای من نمیتپه......
دلم میخواست بگم هنوزم دوست دارم هنوزم این لعنتی برات میتپه ولی عقلم....عقلم مصمم بود به نه گفتن....... گفتم......
ا/ت : مطمئنم
کوک : ای کاش میدونستی چقدر با این حرفات داری خوردم میکنیو قلبمو میشکنی.......
ا/ت : چرا فک میکنی فقط خودت آدمی.....به خدا منم آدمم.....منم دل دارم.... اون موقع که با تمام بی رحمیت تولدمو برام جهنم کردی
برات قلب شکسته ی من مهم بود......اون موقع که جلوی من از همسرت خواستگاری کردی برات دلشکسته ی من مهم بود که الان برای من مهم باشه....منو به خاطر گناهی که برادرم حتی مرتکب نشده بود مجازات کردی و حتی با اینکه میدونستی احساساتم به شدت لطمه میبینن بازم اینکار رو انجام دادی......حالا....بگو ببینم.... با تمام این چیزایی که سرم اومده بازم باید قلبم برای تو بتپه.......
کوک : ..........(سکوت)
تمام مدت سکوت کرده بود.....معلوم بود که چیزی برای گفتن نداره که........
۱۱۵.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.